پورافضلی: در خاطرات و وقایعی که برای امام رضا (ع) درباره حج اتفاق افتاده دو موضوع بیش از بقیه جلب توجه می کند یکی پیشگویی امام رضا (ع) درباره برمکیان و دیگری وداع جانسوز حضرت خانه کعبه معظمه و دلجویی از امام جواد(ع).
امیه بن على نقل مىکند: در سالى که امام رضا)ع) حجبه جاى آورد و سپسبه خراسان رفت، من در مکه همراه امام(ع) بودم و امام جواد(ع) نیز همراهشبود. امام(ع) با خانه کعبه وداع کرد. وقتى طوافش تمام شد، به طرف مقام[ابراهیم] رفت و در آنجا نماز گزارد. جواد(ع) که خردسال بود، بر دوش موفق(غلام حضرت) طواف داده مىشد. جواد(ع) به طرف حجر [اسماعیل] رفت، در آنجا نشست و این امر مدتى طول کشید. موفق به او گفت: جانم به فدایت باد، برخیز. او فرمود: برنمىخیزم تا وقتى که خدا بخواهد و در چهرهاش غم نمایان شد. موفق خدمت امام رضا)ع) آمد و گفت: جانم به فدایتباد، جواد(ع) در حجر نشسته، برنمىخیزد. امام رضا(ع) به طرفجواد(ع) آمد و فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(ع) فرمود: چگونه برخیزم، درحالى که شما با کعبه چنان وداع مىکنید که گویا هرگز به سویش بازنمىگردید! [براى بار سوم] امام رضا)ع( فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(ع)برخاست. (1)
ابى محمد وشاء از امام رضا)ع)نقل کرد که حضرت فرمود: هنگامى که خواستم از مدینه به سوى خراسان حرکت کنم، اهل و عیال خود را جمع کردم و از آنها خواستم که با صداى بلند بر من بگریند. سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کردم و گفتم: من هرگز به سوىشما بر نمىگردم. سپس دست جواد(ع) را گرفتم، وارد مسجد پیامبر(ص) شدم، دست اورا بر قبر گذاشتم و از رسول خدا(ص) نگهدارىاش را طلب کردم. جواد(ع) [رازکارم را] دریافت و گفت: پدر و مادرم به فدایت، به سوى دشمن مىروى؟ حضرت همهوکلاء و خدام خود را سفارشکرد که به سخنان جواد(ع) گوش فرادهند، از اواطاعتکنند، با او مخالفت نورزند و بعد از وفات من به وى بگروند. و آنها راآگاه کردم که او امام بعد از من و جانشین من است ...
محمد بن فُضیل می گوید : در آن سال که هارون بر برامکه (2) غضب کرد و ابتدا عیسی بن جعفر(3) را کشت و آنگاه یحیی(4) را حبس کرد و آنچه بر سر امام هفتم آورده بودند، بر سرشان آمد؛ راوی می گوید: امام رضا(ع) در عرفه ایستاده بود و دعا می کرد. بعد از آن، سر به زیر انداخت. از ایشان دلیلش را پرسیدند. حضرت در پاسخ فرمود: «من خدا را می خواندم که بر برمکیان سبب آنچه با پدرم نمودند، خدای عزوجل دعای من درباره آن ها را اجابت کرد.»(5)
پس اندک زمانی نگذشت که جعفر و یحیی منصوب شدند و احوال ایشان برگشت. مسافر می گوید: من در منی با حضرت رضا(ع) بودم که یحیی بن خالد با قومی از آل برمک گذشتند. آن حضرت فرمود: «اینان مسکین هستند! نمی دانند که امسال چه بر سرشان می آید، و عجیب تر آنکه من و هارون مانند این دو انگشتیم!» و دو انگشت مبارک خود را کنار هم قرار دادند.
مسافر گوید: به خدا قسم! من معنی سخن او را نفهمیدم و ندانستم تا روزی که آن حضرت به شهادت رسید و او را کنار هارون ملعون دفن کردیم.
در این زمینه اباصلت هروی از اصحاب امام رضا(ع) هم می گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود: «ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.» من رفتم و خاک ها را آوردم. امام خاک ها را بویید و فرمود: «می خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود. بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود: «این خاک، جایگاه قبر من است...»(6)
پانوشتها:
1. اثبات الوصیه: 203.
2. «برمکیان» یا فرزندان بَرمَک از خاندان های ایرانی بودند که در دستگاه خلافت عباسیان به قدرت فراوان رسیدند. آن ها سرانجام به دست خود عباسیان نابود شدند.
3. پسر عموی هارون و زندان بان بصره که امام موسی کاظم(ع) در آن زندانی بود.
4. یحیی بن خالد، نوه برمک بود که در قرن هشتم میلادی در شهر بغداد اعتبار بسیاری داشت و تمام مشاغل مهم دولتی در دست اطرافیان او بود.
5. شیخ عباس قمی ، منتهی الآمال صفحه 873
6. بحار الانوار، ج 49، ص 300