من طبيبي سراغ دارم كه، پول دارو دوا نمي خواهد
در ازاي شفا از اين مردم، جز دلي مبتلا نمي خواهد
بي پناه و غريب هم باشي، در لطف و كرامتش باز است
احتياجي به وقت قبلي نيست، واسطه، آشنا نمي خواهد
چيست در اين زمين كه فواره، نيمه ي راه آسمان برگشت؟
آب هم چون كبوتران اوجي غير از اين خاك پا نمي خواهد
چه شكر دارد اين لب گندم كه كبوتر به سجده مي بوسد
هر كه طوقي او شود جايي جز كنار رضا نمي خواهد
پاي طومار درد اين مردم، مهري از التيام او خورده است
مهر مهري كه تا جهان باقي است مهلت و انقضا نمي خواهد