در این بخش، برای آن که قلبت بیشتر به معرفت و محبت مولای مهربانت نورانی شود، معجزاتی از آن امام را میآوریم. این معجزات از منابع قدیم و موثق آورده شده است. سه حکایت اول را از کتاب شریف عیون أخبار الرضا علیهالسلام آورده ایم که حدود هزار و صد سال قبل توسط عالم بزرگوار، شیخ صدوق تالیف شده است. کرامت آخر را نیز محدث بزرگوار مرحوم میرزا حسین نوری نقل کرده است.
1. معجزه اول: احمد بن زیاد همدانی رضی الله عنه چنین میگوید:
من رسول خدا صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دیدم که به نباج (قریهای در راه بصره به حجاز) آمده و در مسجدی که حاجیان در هر سال منزل میکنند فرود آمد. به حضورش شرفیاب شده، سلام کردم و در مقابل آن حضرت ایستادم. نزد او طبقی بافته از برگ خرمای مدینه دیدم که میان آن تمر صیحانی (نوعی از خرما) بود. حضرت دست برد و مشتی از خرما را به من داد. آن را شمردم، هجده دانه بود، و از خواب بیدار شدم و خوابم را چنین تعبیر کردم که برابر هر دانه خرمایی که گرفته ام، یک سال عمر خواهم کرد. بیست روز پس از این ماجرا، در مزرعه مشغول کار بودم و کشاورزان زمین را آماده میکردند که ناگاه کسی آمد و خبر آورد که حضرت علی بن موسی علیهالسلام از مدینه آمده و در مسجد مزبور نزول اجلال فرموده است. دیدم امام رضا علیهالسلام در همان جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم، همانند جدش نشسته بود، و زیر پایش تخته حصیری است مانند همان حصیری که زیر پای رسول خدا صلی الله علیه و آله دیده بودم. در مقابلش نیز طبقی از برگ بافته شده از خرما و در آن، همان تمر صیحانی بود. پیش رفته، سلام کردم. حضرت جواب سلام مرا داد و فرمود: «پیش آی». جلو رفتم. یک مشت از آن خرما به من داد. آن را شمردم همان عددی بود که جدش رسول خدا صلی الله علیه و اله به من داده بود. عرض کردم: «یابن رسول الله! بیشتر مرحمت فرمایید». فرمود: «اگر رسول خدا صلی الله علیه و اله بیش از این به تو داده بود، ما هم بیش از این، سهم تو را میدادیم».
2. معجزهی دوم: ابوعلی معاذی، از ابوالحسن هروی روایت میکند که گفت:
«مردی از اهالی بلخ با غلامش به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام آمدند، و هر دو مشغول زیارت شدند؛ سپس، مرد به بالای سر حضرت و غلام به سمت پایین پا رفته، مشغول نماز شدند. چون نماز تمام شد، به سجده رفتند و سجدهشان بسیار طولانی شد. مرد از سجده سر برداشته، غلام خود را در حال سجده دید. او را صدا زد. غلام از سجده سر برداشت و گفت: «لبیک آقای من چه میفرمایی؟» گفت: «میخواهی تو را آزاد کنم؟ آیا در سجده ات (همین را) از خدا خواستی؟» غلام گفت: «بلی». مرد گفت: «تو را در راه خدا آزاد کردم، و آن کنیزی که در بلخ دارم را نیز آزاد، و برای خشنودی خدا، به ازدواج تو در آوردم و مهریهاش را فلان مبلغ از جانب تو بر ذمه گرفتم، و فلان ملک را که در فلان محل دارم برای شما دو تن و فرزندانتان نسل اندر نسل وقف کردم، و این امام را شاهد میگیرم». غلام شروع به گریستن کرد و سوگند خورد و گفت: «به خداوند بزرگ و این امام بزرگوار سوگند که من در سجدهام چیزی جز اینها، از خدا نخواسته بودم، و اکنون سرعت اجابت دعا را دریافتم» .
3. معجزهی سوم: محمد بن احمد ابوالفضل نیشابوری رضی الله عنه میگوید: «از حاکم رازی،دوست ابوجعفر عتبی شنیدم که گفت:
«ابوجعفر عتبی مرا نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد، و چون روز پنجشنبه بود، از او اجازه خواستم به زیارت حضرت رضا علیهالسلام بروم. گفت: «بشنو تا برایت دربارهی این زیارتگاه مقدس چیزی بگویم»؛ آن گاه گفت: «من در روزگار جوانی نادان بودم و بر زائران و اهل این زیارتگاه آزار میرساندم. راه را بر زائران میبستم و معترض آنان میشدم و آنان را برهنه میکردم و اموالشان را میربودم. روزی به شکار رفته بودم که آهویی دیدم. تازی (سگ شکاری) خود را در پی آن فرستادم. آن تازی پیوسته او را تعقیب می کرد تا این که آهو به داخل محوطه آن زیارتگاه پناه برد و ایستاد. تازی در مقابلش ایستاد و نزدیک آن نمیرفت. من آنچه میکردم که سگ به آن نزدیک شود، نمیشد؛ ولی چون آهو از جای خود حرکت میکرد، تازی آن را دنبال میکرد تا آن که آهو داخل صحن شد و تازی همان جا ایستاد و داخل نشد. آهو داخل یکی از حجرههای صحن مقدس شد. وارد صحن شدم ولی آهو را ندیدم. از ابونصر قاری پرسیدم: «آهویی که اکنون داخل صحن شد، کجا رفت؟» گفت: «آن را ندیدم». به جایی که آهو داخل آن شده بود رفتم. فضولات و اثر آمدن آهو را دیدم؛ اما خود آن را ندیدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوار را اذیت نکنم و متعرض آنان نشوم، مگر برای کار خیر و برآوردن حاجتشان. پس از آن، هرگاه برای من مشکلی روی میداد، به زیارت حضرت میرفتم و دعا و ناله و زاری میکردم و حاجت خود را میخواستم. از خداوند خواستم که به من پسری ارزانی کند، دعایم مستجاب شد و دارای پسری شدم. چون به حد رشد و بلوغ رسید، او را کشتند. دوباره به مشهد رفته، از خدا خواستم پسری روزیام کند. خداوند برای بار دوم پسری به من عطا کرد. تاکنون نیز آن جا حاجتی از خدا نخواستهام. جز این که به من عطا فرموده است. این چیزی است که از برکت این مرقد مطهر که خدا بر ساکنانش درود فرستد، برای من آشکار شده است» .
4. معجزهی چهارم: از کتاب حبل المتین نقل است که میر معین الدین اشرف که یکی از خادمان صالح روضه رضویه (علی ساکنها آلاف السلام و التحیة) بود، نقل کرده که در خواب دیدم در دار الحفاظ یا کشیکخانه مبارکه هستم. برای تجدید وضو از روضه متبرکه بیرون آمدم. چون به صفهی میر علی شیر رسیدم، جماعت بسیاری را دیدم که وارد صحن شدند و پیشاپیش آنان شخص نورانی خوش صورت و عظیم الشأنی بود. عدهای از اشخاص پشت سر او، کلنگ در دست داشتند. همین که به وسط صحن مقدس رسیدند، آن شخص بزرگوار، فرمود: «بشکافید این قبر را، و بیرون بیاورید این خبیث را» و به قبری اشاره کرد. چون شروع کردند، از شخصی پرسیدم: «این شخص بزرگوار که امر میکند، کیست؟» گفت: «امیرالمؤمنین علیهالسلام است». در این حال دیدم که امام ثامن ضامن، حضرت امام رضا علیهالسلام از روضه مبارکه بیرون آمد. خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید و سلام کرد و آن حضرت جواب داد. امام رضا علیهالسلام عرض کرد: «ای جداه! از شما مسئلت و خواهش میکنم که این شخص را که در این جا مدفون است، عفو کنید و تقصیر او را به من ببخشید». فرمود: «میدانی این فاسق فاجر شرب خمر میکرد؟» عرض کرد: «بلی، اما هنگام مرگش وصیت کرد که او را در جوار من دفن کنند؛ پس ما از شما امید عفو او را داریم» فرمود: «تقصیرهای او را به تو بخشیدم». سپس تشریف برد. من از وحشت بیدار شدم. برخی از خدام را بیدار کردم و به همان جا که در خواب دیدم، آمدیم. دیدیم قبر تازهای هست که قدری از خاکش بیرون ریخته شده. پرسیدم: «صاحب این قبر کیست؟» گفتند: «مردی از فلان قوم است که دیروز این جا دفن شده» .
منبع : كتاب انیس النفوس