زیارت آغاز حرکت است و رفتن با کوله بار عشق در جادهی پر نور ولایت؛آغاز پرشور حرکت و جستجو به سوی نور که فنایِ در او، دردهای وجودمان را درمان می پذیرد.
زیارت یعنی قدم نهادن در بارگاه افلاکیان؛ یعنی چنگ زدن به حبل عشق و ایمان و باور؛ یعنی با تمام وجود در کتیبه ی زیارتنامه وارد شدن؛ یعنی رفتن تا مرز تبعیت و تسلیم؛ یعنی فنا در آن عین البقا؛ یعنی اتصال و یعنی إنَّ قُلُوبَکُم فِی القُلُوب.
سلام آقای تنهای طوس نشینم، آقای غریب نواز غربت نشینم.
گنبد رفیـعت قوس معنایی دارد و دلم آنجاست هنوز... زیر بال ِکبوتران، روبه روی ایوان طلا، خیل اطراف سقاخانه؛ همان جایی که مشتاقان حریمتان، عاشقانه و صادقانه مناجات میکنند به عشق و منی که با زبان قال، حرفهای ناگفته ام را با زبان اشک جاری میکنم.
دلم آنجاست هنوز ...
دلم آنجاست هنوز ... آنجایی که غربت اشکهایم رنگ شفاعتتان را از گلدستههای گوهرشاد عبور میدهد و از بابالجواد تا آسمان میبرد.
من جنس مهربانیت را میشناسم ای آقای مهربانیها...امسال هفت سینم را یک کاسه کردهام و همه را در یک سین جمع کردم، آن هم سین سلام...
وقتی که نگاه ها به پنجره فولاد آقا باشد ... وقتی که نگاهت به بارگاه و گلدسته هایش باشد... وقتی که نگاهت به کبوتران عاشقی باشد که نوید سال نو را در آسمان هوار میکشند ... سال نو شود، سالی که کنار آقای مهربانیها هستی، سالی که قرار است حالمان به بهترین حالها تغییر کند.
آمده ام به ارادت و شوق و امید؛ آمده ام لب بسته و دل گشوده و خجل و آمده ام با ذکر ءَ اَدخُلُ یا الله، ءَ اَدخُلُ یا رسولَ الله، ءَ اَدخُلُ یا امیرَالمُومنین.
مگر جز این است که ظرف هستید و من مظروف؟ مگر جز این است طبیبید و من بیمار؟ و مگر جز این است که اَنتَ الغَنِیُّ وَ أنَا الفَقیر وَ هَل یَرحَمُ الفَقیرَ اِلَّا الغَنیّ .
آمده ام به " قَد علمتُ اَن قَوامَ دینی تَسلیم لُامرک و مَن اَرادَ الله بدأ " (قوام دین من تسلیم به امر توست وکسی که خدا را اراده میکند از شما آغاز میکند).
آماده ام به اعتراف با اذن دخول و مگر نه این است گوشهایم در حجاباند که جواب سلام هایتان را نمیشونم... ءَ اَدخُلُ یا مَولانا حُجَّةَ بنَ الحَسَن ِصاحِبَ الزَّمان.
آمادهام تا هفت سینم را کنار شما، کنار پنجره فولاد پهن کنم...آمدهام تا تمامی دلواپسیهایم، تمامی دلتنگیهایم را جا بگذارم در این سال...آمدهام تا جسم و روحم بهاری شود...
آمدهام به اضطرار؛ به درد؛ آمدهام در حالیکه دلم دل نیست و مانده است منقوش به نقوش مادی.
آقای من، نایب الزیارهام از جمعی دلداده و عاشق، پس پذیرا باش این جمله پایانیم را...
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلیبنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.