
اي تكيه گاه هشتمين!اگر چه در خراسان ايستاده اي، در جان ها نشسته اي.منظومه ها بر گرد گنبد طلايي تو مي چرخند و دقيقه ها با آهنگ نقّاره خانه تو كوك مي شوند.گلدسته هاي سربلند تو، ستون هاي زمين اند.اي تسلّاي دل هاي شكسته و اي غريبِ غريب نواز!زخم هاي بي شماره ام به دست هاي نوازش تو محتاج است.اينك كه تمام حوصله ام لبريز از ياد توست، نامت را روي همه ابرها و ابريشم ها نوشته ام تا هواي گريه هايم بوي شفاعت تو را بگيرد.لحظه هايم را كه با سرانگشت دلواپسي ورق مي خورد با اشاره عنايتت، آرام كن و ما حسرت نشينان در بن بست ناگزير را با نبض روشن رضايت آشناساز.
چه شيرين است اگر در پناهمان گيري و به سلامت خانه مهرورزي ات برساني كه پناهي جز تو و بارگاه طلايي شفاعت تو نداريم. پنجره فولادت، رودي جاري است كه به آسمان منتهي مي شود.مولاي ام مرا درياب !
چه شيرين است اگر در پناهمان گيري و به سلامت خانه مهرورزي ات برساني كه پناهي جز تو و بارگاه طلايي شفاعت تو نداريم. پنجره فولادت، رودي جاري است كه به آسمان منتهي مي شود.مولاي ام مرا درياب !