مشهد که گفتني نيست . مشهد که شنيدني نيست . مشهد را بايد ديد .
بايد با جان و دل چشيد . بايد خودت روبروي گنبد طلا ، سقا خانه ، ايوان طلا و ضريح باشي و ببيني تا بفهمي مشهد يعني چه .
بايد خودت در ايوان مقصوره براي دوستي که سفارش کرده نماز بخواني تا بفهمي مشهد يعني چه . بايد خودت در صحن عتيق (انقلاب) نماز مغرب و عشا بخواني و موقع قنوت همچين که سرت را بلند کردي چشمت به گنبد بيافتد تا بفهمي مشهد يعني چه .
بايد روز آخر بد جور دلت هوس نواي نقاره کرده باشد و دو ساعت بعد که بر حسب اتفاق از حرم آمدي بيرون ، دم غروب صداي نقاره را که در صحن پيچيده بشنوي تا بفهمي مشهد يعني چي . بايد بنشيني توي رواقهاي کوچک اطرافِ صحن انقلاب و همينطور به صحن? روبرويت زل بزني تا بفهمي مشهد يعني چه .
بايد همينطور در صحنها قدم بزني و ببيني کساني را که زانو به بغل گرفته اند ، گردن کج کرده اند و چشم دوخته اند به گنبد و بارگاه امام ، تا بفهمي مشهد يعني چه ... از همه قشنگتر اينکه مشهد نه روضه خوان مي خواهد ، نه مداح و نه ذاکر .
هر کسي براي خودش يه پا روضه خوان است . در و ديدار حرم حرف براي گفتن دارند . ديدن زائران خودش کفايت مي کند. زن و شوهر شهرستاني که پشت به ايوان طلا ، به نوبت از هم عکس مي گيرند ، مادري که بچه ي معلولش را با چادر به پشت بسته ، خدامي که به پيرزنها و پيرمردها ويلچر تعارف مي کنند ، پيرزن ترکي که بلند بلند با خدايش راز و نياز مي کند و براي نوه اي که او را به زيارت آورده دعا مي کند ، پيرمرد بلوچي که دستار به سر بسته و به زحمت راه مي رود ، دستهايي که به سمت ضريح دراز شده اند تا بلکه سرانگشتشان ضريح را لمس کند ، همه و همه کفايت مي کنند براي اينکه حال هر کسي را دگرگون کنند
... مشهد گفتني نيست ، ديدني است ...
دلنوشته یک عاشق امام رضا