
فکر می کردم اگر مشغول به کار بشم و حقوق بگیرم دیگه لازم نیست از کسی برای رفتن به مشهد و پابوس امام رضا(ع) اجازه بگیرم. به هر دردسری بود اجازه گرفتم و رفتم سرکار. ماه اول گذشت و رسیدم به ماه دوم و حقوق اندازه رفتن به مشهد شد. شروع کردم به پس انداز تا بتونم یه مقدار سوغاتی برای پدر و مادر بگیرم. ماه سوم شد و دیگه همه چی از نظر من جور شده بود. بسم الله گفتم و زنگ زدم به یه آژانس برای گرفتن بلیط و آژانس هم گفت: اتفاقاً برای آخر هفته یه تور سفر به مشهد داریم. همه چیز جور بود قرار شد تا فردا بروم و بلیط ها را تحویل بگیرم .
فردا صبح رفتم سرکار و گفتم برای آخر هفته چهار روز مرخصی می خوام. گفتن: اشکال نداره.
رفتم خونه و بدون اینکه به کسی چیزی بگم پول از حساب برداشتم و آماده که برم عصر بلیط رو تحویل بگیرم. که خوابم برد. خوابیدن همون و فروختن بلیط همون. همه چیز با یه چرت نیم ساعته رفته بود هوا. ناراحت و غمگین مونده بودم چرا مگه من چکار کرده بودم؟ چند ماه بعد جوابم رو خود امام رضا(ع) داد در حالی که تا آخرین لحظه می گفتم: با این کاروان به مشهد نمییام با همون کاروان سوار قطار شدم و ایستادم روبروی گنبد طلایی آقا.
حالا بهم ثابت شده تا امام رضا(ع) خودش شخصاً دعوتت نکنه امکان نداره بتونی یه سفر به مشهد بری. اذن دخول که خوندم با چشمون گریون رفتم داخل و گفتم: امام رضا(ع) ممنون که دعوتم کردی.
برگرفته از سايت جوان انقلابي