دوران حیات امام هشتم(ع) زمان اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت(ع) و گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است.
چنان كه میدانیم امام از پایگاه مردمی شایستهای برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت میكرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حكم میراند... نشانهها و شواهد تاریخی ثابت میكند كه (در این دوران) پایگاه مردمی مكتب علی(علیهالسلام) از جهت علمی و اجتماعی تا حد بسیاری رشد كرده و گسترش یافته بود.
در آن مرحله بود كه امام رضا(علیهالسلام) مسئولیت رهبری را به عهده گرفت. گرچه كه در دوران امامت امام رضا(علیهالسلام) دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مأمون را میتوان از یكدیگر جدا كرد و برای هر یك از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید؛ هنگامی كه نوبت به امام هشتم(علیهالسلام) میرسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شیعیان در همه جا گستردهاند و امكانات بسیار زیاد است كه منتهی میشود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهایت تقیّه زندگی میكردند. یعنی كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعی كه درباره امام هشتم(ع) در دوران ولایتعهدی آن طور حرف میزند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده. جامعهای كه دعبل خزاعی را میپرورد یا ابراهیم بن عباس را كه جزو مداحان علی بن موسی الرضا(ع) است، یا دیگران و دیگران؛ این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر(ص) سابقهای داشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) و ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا(علیهالسلام) است. به هر حال همه اینها موجب شد كه علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) بتوانند كار وسیعی بكنند كه اوج آن به مسئله ولایتعهدی منتهی شد. حقیقت آن است كه در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش كشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان كند؛ چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت كه شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند و همین امر در كنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی كه در پیش گرفته بود سرانجام به تحكیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حكومت اسلامی انجامید. ایشان یك بار زمانی كه درباره ولایتعهدی سخن میگوید، به مأمون چنین اظهار میدارد: این مسئله كه بدان وارد شدهام هیچ چیز بر آن نعمتی كه داشتهام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامهها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا میشد و گاه نیز بر الاغ خود مینشستم و از كوچههای مدینه میگذشتم، در حالی كه در این شهر عزیزتر از من كسی نبود.
در اینجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بیاوریم كه به مأمون میگوید:ای امیر مؤمنان، این كه اكنون در كنار توست، بتی است كه به جای خدا پرستش میشود.
در چنین شرایطی و پس از آن كه حضرت رضا(علیهالسلام) بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود كه پیش از آن كه به منطقهای حركت كند، نمایندهای به دیار گسیل میداشت تا مردم را از ورود خویش آگاه كند تا وقتی وارد شهر میشود مردم آماده استقبال و دیدار باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا میكرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو میفرمود. آنگاه از آنان میخواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس میخواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(علیهالسلام) به همه این فعالیتهای آشكار مبادرت نمیكردند. آنان شخصاً به مسافرت نمیرفتند تا بتوانند مستقیم و آشكار با پایگاههای مردمی خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(علیهالسلام) این مسئله امری طبیعی بود، چرا كه پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مكتب امام علی(علیهالسلام) از نظر روحی و فكری و اجتماعی در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همیاری میكردند افزایش یافته بود. پس از آنكه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعهی پایگاههای مردمی خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با كار امام به این معنی نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی، امام به خوبی میدانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان میداد كه جنبش امام(علیهالسلام) در حدی نیست كه حكومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گستردهای كه حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی میكردند، اما این پایگاهها نمیتوانستند پایه حكومت امام(علیهالسلام) شوند. چه، پیوند آنها با امام پیوند فكری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود كه روزگاری پایه و اساسی بود كه بنی عباس بر آن تكیه كردند و برای رسیدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهای آن به درد آن نمیخورد كه راه را برای حكومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیاش هموار سازد. امام رضا(علیهالسلام) در این مرحله خود را آماده آن میكرد تا مهار حكومت را به دست گیرد، اما با شكلی كه خود مطرح كرده بود و میخواست، نه در شكلی كه مأمون اراده میكرد و در آن شكل، ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.
این تصویری است از دوران امام كه میتواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون برای ما راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، میتوان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیماندههایی از طوفانی بود كه از چند دهه قبل علیه حكومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود كه قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود مینشستند و هر گونه كه میخواستند به سوی هدف خود - و با این دیدگاه كه هدف وسیله را توجیه میكند - میراندند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیدههای مردم، خنجری هم از پشت به خاندان علوی میزدند و پس از آن میوهای را كه در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه میربودند.
خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده میكرد، چندان كه گاه به خاطر نزدیكی طرز كار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود میكردند كه همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن میكردند و میگفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان كربلا و زید و یحیی است و حتی عدهای از سرانشان، خیال میكردند كه دارند برای آل علی كار میكنند. از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود، كاملاً میزان نفوذ علویان را میدانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی كه از همان دوران آغازین حكومت عباسی علیه یاران ایشان به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت(ع) و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن كه آورده اند: منصور هنگامی كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم - از علویان - مشغول بود شبها را نمیخوابید، حتی در همین زمان دو كنیز برای او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نیست و مرا با آنان كاری نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم میشود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزونی اندوه نمیتوانست درست سخن خود را پی گیرد. این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان كه در همین دوران امام كاظم(علیهالسلام) آن زندانهای سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشكل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنههای فراوانی سرتاسر ولایتها و شهرهای بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی كه مأمون نمیدانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او میدید و از این رنج میبرد كه سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته كه از هر سو بر آن میتازد. مأمون در كنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی كم نظیر و جدیتی راهگشا بهرهمند بود و اینها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربهای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام(علیهالسلام) او را ناكام ساخت.
منبع : کتاب خورشید هدایت