حمیری روایت کرده که سام بن نوح بن دراج میگفت: ما نزد غسان قاضی بودیم. مردی بزرگوار از اصحاب حدیث که از مردم خراسان بود نزد او آمد. قاضی به او احترام گذاشت و او را در کنار خود نشانید و با او مشغول صحبت شد. آن شخص گفت: شنیدم که هارون الرشید میگفت: امسال من به مکه میروم و علی بن موسی (ع) را دستگیر کرده و در مکان پدرش جای میدهم.
من به خود گفتم چه بهتر آن که من به خدا و رسول او تقرب جویم، به سوی او رفته جریان را به اطلاع آن حضرت برسانم. به مکه رفتم و به خدمت امام رضا رسیدم و او را از تصمیم هارون با خبر ساختم. امام به من فرمود: خداوند به تو جزای خیر دهد. سپس فرمود: مرا از او باکی نیست مانند این و به دو انگشت خود اشاره نمود. (کنایه از آن که من و او در جوار یکدیگر در توس به خاک میرویم.) [1] .
محمد بن سنان میگوید که در زمان هارون به امام رضا گفتم: تو خودت را به امامت شهرت دادی و در جای پدرت نشستی، در حالی که از شمشیر هارون خون میچکد! فرمود: جواب تو چیزی است که رسول الله فرموده که اگر ابوجهل از سر من مویی بکند، گواهی دهید که من پیامبر نیستم. من نیز به شما میگویم اگر هارون از سر من مویی بکند شهادت دهید که من امام نیستم [2] .
صفوان بن یحیی گوید: بعد از شهادت موسی بن جعفر،ع امام رضا (ع) سخنرانی کرد. از بیم جان حضرت به وحشت افتادیم و به حضرتش گفتیم: تو امر بزرگی اظهار کردی (امامت). ما از این ستمکار بر تو میترسیم. فرمود: هر چه خواهد تلاش کند. او را بر من قدرتی نیست. [3] .
پی نوشتها :
1- اثبات الوصیه، ص 64
2- مناقب ، ج4 ، ص 339
3- همان ص 340
منبع : کتاب خانه های مأذون