خاک تو بوسیدم و رفتم رضا (ع)
لیک نگشتم ز کمندت رها
بوسه به خاک درت از جان زدم
گل شده هر ذرهی خاک از صفا
جان که فرا راه تو دادم ز کف
حال گرفت از دم گرمت شفا
خنده که از لب شده بود از ملال
گشته کنون بر رخ تو برملا
آن چه که زر بود و بشد خاک خشک
حال دگر باره نمودی طلا
چون که از آن خاک سیه بر شدم
خاستم از عشق و بگفتم صلا
بار دگر خاک تو بوسم ز جان
بیش ز صد بار و بگویم رضا (ع)
تا که بروبم در و دربند تو
راه ده این سوختهی بینوا
از سر جان خادم کویت حکیم
گویدت از عشق دمادم ثنا
منبع : كتاب گلهای محمدی