زندگی ظاهر
تاریخ در توصیف شمایل و وضع ظاهر او نقل از این دارد كه او فردی معتدل القامه، با چهره و صورتی گندمگون و زیبا با محاسنی انبوه و آراسته، با چشمانی درشت و جذاب و شبیه ترین فرد به رسول خدا (ص) بود. درروابط بامردم نگاهی توأم با متانت و مهر داشت و با چهرهای گشاده با آنان برخورد مینمود آنچنان كه افراد جرأت مییافتند حرف و سخن خود را با او در میان نهند.
زندگی و خدمات امام
امام را در آوردن به ایران رنجی عظیم بود و عظیمتر از آن قبول و لایتعهدی مأمون» كه دوست ودشمن از آن سوء استفاده میكردند و توجیه آن برای افراد معترض كاری دشوار بود. او از این رنج و زحمت آفرینی ناراضی بود. میخواستند او را بدنام كنند و با جرائم و انحرافات خود را بامشروعیت امام بپوشانند ودشمن در این امر مصر بودبعضی افراد دوست هم جداً از امام گله داشتند كه او چرا در وادی حكومت افتاد و چرابا آن همه عظمت و شأن ولیعهدی مأمون را پذیرا شد. تنها عبادات و راز و نیازها» تهجدها و سخن گفتن با خداوند بود كه او را دلگرم میكرد.
زیارت معصومین و شادى مؤ من در عرفه
مرحوم شیخ مفید و دیگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه یكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام است ، حكایت كنند:
روز عید عرفه جهت زیارت و دیدار مولایم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا علیه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بیرون برویم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام علیه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقیع جهت زیارت قبر شریف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعلیها السلام حركت كرد و من نیز همراه سرور و مولایم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقیع شدیم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولایم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گویم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء علیها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسین ، همچنین بر علىّ بن الحسین ، زین العابدین و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین )، سلام بده و ایشان را با كلماتى زیبا و مناسب زیارت كن .
پس من نیز بر یكایك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحیّت فرستادم و چون زیارت امام رضا علیه السلام پایان یافت ، به سمت منزل بازگشتیم .
در بین راه به حضرت اظهار داشتم : یاابن رسول اللّه ! اى سرور و مولایم ! من تهى دست و درمانده هستم و چیزى در اختیار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عیدى دهم و آن ها را در این روز و عید عزیز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام علیه السلام پس از شنیدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمین كشید؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قریب یكصد دینار ارزش آن بود - برداشت و به من عنایت نمود.
من با گرفتن آن هدیه خوشحال شدم و توانستم نیازهاى خود و خانواده ام را تاءمین نمایم.
زینب كذّابه و درندگان
در دوران حكومت ماءمون ، زنى به نام زینب مدّعى بود كه از ذرّیّه حضرت فاطمه زهراء علیها السلام مى باشد و با این روش از مؤ منین پول مى گرفت و مایحتاج زندگى خود را تأ مین مى كرد و بر دیگران فخر و مباهات مى ورزید.
وقتى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام این خبر را شنید، آن زن را احضار نمود؛ و سپس تكذیبش كرد و فرمود: این زن ، دروغ گو و سفیه است ، زینب در كمال وقاحت به امام علیه السلام گفت : همان طور كه تو اصل و نسب مرا تكذیب و ردّ مى نمائى ، من نیز سیادت و نسب تو را تكذیب مى كنم .
حضرت رضا علیه السلام به ناچار، جریان را براى مأ مون بازگو نمود و چون زینب كذّابه را نزد خلیفه آوردند، حضرت فرمود: این زن دروغ مى گوید؛ و او از نسل حضرت علىّ و فاطمه زهراء علیها السلام نمى باشد.
بعد از آن ، اظهار نمود: چنانچه او راست و حقّ مى گوید، او را نزد درّندگان بیندازید، تا حقیقت ار بر همگان روشن شود؛ چون درّندگان به نسل زهراء علیها السلام گزندى نمى رسانند.
هنگامى كه زینب چنین مطلبى را شنید، گفت : اوّل خودت نزد درّندگان برو، اگر حقّ با تو بود كه سالم بیرون مى آئى .
حضرت بدون آن كه سخنى بگوید برخاست و به سمت محلّى كه درّندگان در آنجا جمع آورى شده و نگه دارى مى شدند، حركت نمود.
ماءمون به حضرت گفت : یاابن رسول اللّه ! كجا مى روى ؟
امام علیه السلام فرمود: سوگند به خدا، باید نزد درّندگان بروم تا حقیقت امر ثابت گردد؛ پس هنگامى كه حضرت وارد آن محلّ شد و نزدیك درّندگان رسید، تمامى آن حیوانات متواضعانه روى دُم هاى خود نشستند و حضرت كنار یكایك آن ها آمد و دستى بر سرشان كشید و آن ها را نوازش نمود و سپس با سلامتى خارج گردید.
آن گاه به خلیفه فرمود: اكنون این زنِ دروغ گو را نزد آن ها بفرست تا دروغ او براى عموم روشن گردد.
و چون ماءمون از آن زن خواست تا به سمت درّندگان برود؛ زن ملتمسانه از رفتن به آن محلّ خوددارى مى كرد، تا آن كه خلیفه دستور داد تا او را به اجبار وارد آن محلّ كرده و رهایش نمایند.
با ورود زینب به داخل آن محلّ، درّندگان از هر طرف حمله كرده و او را دریدند و بدون آن كه خونى بر زمین ریخته شود، نابودش كردند و به عنوان زینب كذّابه معروف گردید.
زینت و خضاب
اصولاً رسیدگی به خود و آراستن سر و زندگانی خود و مراقبت در لطافت و ظرافت جسم خود در سنت اسلامی جداً مورد تأكید است. در شرح امام رضا (ع) نوشته اند كه او موی سر و صورت خود را میآراست و دستور خاصی برای آرایش صورت خود به سلمانی میداد او سروصورت خود را به رنگ مشكی خضاب میكرد و طبیعی است كه چنین وضعی عامل افزایش متانت و وقار در آن روزگار به حساب میآمد.
سازش یا نجات خود و اسلام
همچنین مرحوم شیخ صدوق ، طبرسى و دیگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام وارد شهر خراسان گردید، تحت مراقبت شَدید و مستقیم ماءمون عبّاسى و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شكنجه هاى گوناگون روحى و فكرى بر حضرتش وارد مى گشت .
پس از گذشت چند روزى ، ماءمون به حضرت رضا علیه السلام پیشنهاد داد كه مى خواهم از خلافت و ریاست كناره گیرى كنم ؛ و آن را تحویل شما دهم .
امام علیه السلام پیشنهاد ماءمون را نپذیرفت و فرمود: از انجام این كار، به خداوند متعال پناه مى برم .
ماءمون اظهار داشت : حال كه از پذیرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى كنى ، باید ولایتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد.
ولیكن امام علیه السلام همچنان امتناع مى ورزید؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست كه این یك دسیسه و توطئه اى براى متّهم كردن حضرت و جلب افكار عمومى مى باشد؛ و این كه ماءمون در این جریان اهداف شومى را دنبال مى كند.
سرانجام ، روزى ماءمون ، فضل بن سهل - كه معروف به ذوالرّیاستین بود - و همچنین امام رضا علیه السلام را به كاخ خود دعوت كرد و سپس امام علیه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : من به این نتیجه رسیده ام كه باید خلافت و امور مسلمین را به شما واگذار كنم .
حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم ، من طاقت آن را ندارم .
ماءمون گفت : پس به ناچار، باید ولایتعهدى مرا قبول كنى .
امام علیه السلام به ماءمون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنین امرى معاف كن .
در این لحظه ، ماءمون با حالت غضب و تهدید به حضرت گفت : عمر بن خطّاب ، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد كه یك نفر از آن ها جدّت ، علىّ بن ابى طالب ، امیرمؤ منان بود؛ و عُمَر وصیّت كرد و گفت : هركس مخالفت كند، باید گردنش زده شود.
و تو نیز اینك مجبور هستى و باید آن را بپذیرى و چاره اى جز پذیرفتن آن ندارى .
و در این هنگام ، حضرت به ناچار اظهار داشت : حال كه چنین است ، ولایتعهدى را مى پذیرم ، مشروط بر آن كه در هیچ كارى از امر حكومت دخالت ننمایم .
و ماءمون نیز آن را پذیرفت .
همچنین آورده اند:
پس از آن كه امام رضا علیه السلام وارد شهر خراسان گردید و بر ماءمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولایتعهدى را پذیرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آیا پیامبر خدا صلوات اللّه علیه افضل است ، یا وصىّ و جانشین او؟
گفته شد: پیامبر خدا، افضل است .
فرمود: آیا مسلمان افضل است ، یا مشرك به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرك برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه ، افزود: بنابر این عزیز و پادشاه مصر مشرك بود و حضرت یوسف علیه السلام پیامبر خدا بود؛ ولیكن ماءمون مسلمان است و من وصىّ و جانشین پیامبر خدا هستم ، یوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزیر و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولایتعهدى ماءمون مجبور و ناگزیر گشتم.
سختگیری ها
سختگیری بر امام زیاد شد تا آن حد كه آمد و شدها مورد مراقبت قرار گرفت و این زمانی بود كه قرار ولایتعهدی امام در تمام قلمرو اسلامی پخش شده بود. فشارها ازهر سو به امام وارد میشد هم از سوی مأمون و هم از سوی بنی عباس و هم از طرف مردم.
سخنی از بداء
امام میفرماید: خدای را دو گونه علم است:
علم مخزون كه آن را خود داند و بس و به كسی آن را تعلیم ندهد.
علمی كه آن را به فرشتگان و پیامبران خود میآموزد و آگاهیهای موردنیازشان را در امر رسالت عرضه میدارد.
بداء: عبارت از این است كه خدای به اقتضای مصلحت، تعلق ارادهاش را به امری اعلام مینماید در حالی كه به واقع و نفس امر ارادهاش متعلق به دیگری است كه حتی ممكن است در جهت مخالف و ضدآن باشد و آن اراده را پس از رفع موانع و گذشت مصلحت ظاهر میسازد.
سفرهای ارشادی
او علاوه بر سفر حج و سفر مرو، سفرهای دیگری هم به كوفه و بصره داشت حتی سفری محرمانه هم به قزوین در ایران داشت. در طول سفر سعی داشت مسائل دینی مردم را پاسخ گوید و به حل و رفع مشكلات مردم بپردازد. در مسیر سفر گاهی 10 روز در محلی توقف میكرد تا مردم در آن فرصت، پرسشهای خود را مطرح كنند. در شرح احوالش نوشتهاند كه او در سفر خراسان پس از هر نمازی روبروی مردم مینشست و ضمن موعظه و ارشاد به سؤالات آنها پاسخ میداد.
سل
مطلع شدم
که جوانی به مرض خنازیر«سل» مبتلا شده بود وهر چه به مریضخانهها مراجعه كرده بود نتیجهای نداشت تا این كه به امام رضا (ع) متوسل شده بود و هر روز به حرم شریف مشرف میشد و از خاك آستان عرش به موضع خود میمالید تا چهل روز در این بین چون مشمول قانون خدمت سربازی شده بود وقتی توسط دكتر معاینه شد بواسطه مرض خنازیر اورا معاف دائم نمودند و آن جوان دست از توسل خود برنمیداشت تا اواخر 40 روزبه تدریج به نظر مرحمت امام رضا (ع) بهبودی یافت. جز اندازة جای یك انگشت كه باقی مانده بود وعلت آن را نمیفهمید تا این كه شنید بازرسی از تهران آمده تا مشخص كند كه آیا به افرادی كه معافیت داده شده واقعاً مریض بودهاند یا نه؟ لذا تجدید معاینه شد پس آن جوان را خواستند و چون رفت دیدند حقیقتاً مریض است و معافیتش را تصدیق كردند و بعداز آن به عنایت امام رضا (ع) بقیة مرض هم برطرف شد و كاملاً شفا یافت.
(كرامات رضویه – ج 1 ص 192).
سیاست و زندگى شرافتمندانه
معمّربن خلاّد - كه یكى از اصحاب امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام مى باشد - حكایت كند:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، ضمن صحبت هائى فرمود: روزى ماءمون عبّاسى به من اظهار داشت : اى ابوالحسن ! عدّه اى در اطراف و حوالى شما در حال فتنه و آشوب مى باشند، چنانچه نامه اى به دوستان خود بنویسى ، كه جلوى فساد و آشوب گرفته شود، مناسب و مفید خواهد بود؟
من در جواب گفتم : باید تو به عهد خود وفا نمائى و من نیز به عهد خود وفا مى نمایم ، آن زمانى كه ولایتعهدى را پذیرفتم مشروط بر آن بود كه من هیچ گونه دخالتى در امور حكومت نداشته باشم .
این مسئولیتى را كه پذیرفته ام ، هیچ سودى براى من نداشته است ، آن زمان كه در مدینه بودم نامه و سخن من در تمام شرق و غرب ، مؤ ثّر و نافذ بود؛ سوار الاغ مى شدم و در خیابان و بازار عبور مى كردم و هركس بر من مى گذشت ، مرا احترام و تكریم مى كرد، كسى از من درخواستى نمى كرد مگر آن كه نیازش را برآورده مى ساختم .
ماءمون گفت : مانعى نیست ؛ طبق همان شرط و عهد عمل شود.
شماتت
از محمدبن داود روایت است كه گفت من و برادرم نزد حضرت امام رضا (ع) بودیم كسی آمد و به او خبر داد كه محمدبن جعفر (ع) مرد پس آن حضرت رفت و ما همراه آن حضرت رفتیم دیدیم اسحق بن جعفر (ع) و فرزندانش و جماعت آل ابوطالب گریه می کنند. امام رضا (ع) بالای سراو نشست و در رویش نظر كرد و تبسم نمود ، بعضی گفتند كه این تبسم از راه شماتت به مردن عمویش بود. پس حضرت برخاست وبیرون آمد تا در مسجد نماز گزارد. ما گفتیم وقتی كه تو تبسم كردی ما حرفی ناخوشایند شنیدیم فرمود: من تعجب از گریة اسحق كردم و او «قسم» به خدا پیش از محمد بمیرد و محمد بر او بگرید پس محمد از بستر بیماری برخاست و اسحق مرد.
(منتهی الامال ج 2 ص 351).
شیعیان و پیروان ما را در سه مساله بیازمایید
امام رضا(ع) فرمودند: « شیعیان و پیروان ما را در سه مساله بیازمایید:
اهمیت به اوقات نماز؛ که آیا اول وقت نماز را بر پای می دارند یا خیر؟
حفظ اسرار؛ یعنی در حفظ اسرار و مسایل محرمانه کوشا هستند یا خیر؟
از حیث توانمندی های مالی؛ یعنی آیا در مال خود برای برادران دینی سهمی قائلند و دست آنها را می گیرند یا خیر؟