شخصي به نام ابنابي كثير ميگويد: بعد از رحلت موسيبنجعفر(ع) مردم در مورد حضرت رضا شك داشتند. من در آن سال به حج رفتم و در آنجا حضرت رضا(ع) را ديدم و ناخودآگاه در دلم اين آيه گذشت «ابشر منا واحدا نتبعه» آيا پيرو انساني مانند خودمان باشيم؟!
ناگاه حضرت رضا(ع) كنار من آمد و بيآنكه من حرفي بزنم، فرمود: به خدا سوگند منم آن انساني كه تو بايد از او پيروي كني! عرض كردم از خدا و شما عذرخواهي ميكنم. فرمود: تو بخشودهاي.
عبدا... بن مغيره نيز ميگويد: من واقفي بودم و به همان حال به حج رفتم. كنار خانه خدا گفتم خدايا! تو ميداني من در پي چيستم، پس من را به بهترين دينت راهنمايي كن. به دنبال آن در دلم آمد كه به نزد حضرت رضا(ع) در مدينه بروم. به مدينه آمدم و در كنار خانه حضرت به خادم گفتم: بگو مردي كنار در است. ناگاه صداي حضرت را شنيدم كه ميفرمود: اي عبدا... بن مغيره! بيا داخل. وقتي وارد شدم، فرمود: خدا دعايت را مستجاب و تو را به دين خود هدايت نمود. من همانجا گواهي دادم كه آن حضرت، حجت خدا و امين او بر خلقش است.
بحار ج 48 ص 261