دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقایعی كه قبل و بعد از ولادت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو و مدت امامت ایشان رخ داد، جملگی دلالت بر عظمت بیكران امام رضا (علیه السلام) دارد. رویت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنیدنی و البته شگفتانگیز است. آنچه پیش روی دارید، گوشهی از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثیر به سزایی در نزدیك كردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زیارت قبور و... دارد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والی امام رضا (علیه السلام(، سخنان و اعترافهای شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشته اند كه آنها را نقل میكنیم.
1. مجدالدین ابن اثیر جَزَری (606ق): «ابوالحسن علی بن موسی... معروف به رضا...، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر است. امامت شیعه در زمان علی بن موسی به ایشان منتهی میشد، فضایل وی قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد».]1[
2. محمد بن طلحه شافعی(652ق): «سخن در امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی گذشت و ایشان علی الرضا سومین آنهاست. كسی كه در شخصیت ایشان تأمل كند، در مییابد كه علی بن موسی وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است، و حكم میكند كه ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حكومت شریك كند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد... ». ]2[
3. عبدالله بن اسعد یافعی شافعی (768ق): «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن علی بن موسی الكاظم است. وی یكی از دوازده امام شیعیان است كه اساس مذهب بر نظریات ایشان است. وی صاحب مناقب و فضایل است». [3]
4. ابن صبّاغ مالكی (855ق) به نقل از بعضی از اهل علم: «علی بن موسی الرضا داری والاترین و وافرترین فضایل و كرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است كه از پدرانش به ارث برده است... ». ]4[
5. عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (1172ق): «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست كه مناقب والا و صفات اولیا و كرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست... ». ]5[
6. یوسف بن اسماعیل نبهانی (1350ق): «علی بن موسی از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردی بود. وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و كرامات زیادی دارد... ». ]6[
7. شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی: « امام علی بن موسی الرضا (رضی الله عنه) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته. هیچ فردی علی بن موسی را نمیتواند درك كند. وی والا مقام و در فضایل شهره است و كرامات بسیاری دارد... ». ]7[
8. ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و كرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونهی كه قلم از وصف تمامی آن عاجز است... ». [8[
9. عباس بن علی بن نور الدین مكّی: «فضایل علی بن موسی هیچ حد و حصری نداشته... ». [9[
گوشه ای از كرامات امام رضا (علیه السلام(
1. بشارت پیامبر به حمیده
امام رضا به بركت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقلهای اهل سنت چنین آمده: زمانی كه حمیده مادر امام كاظم، كنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری كرد، پیامبر را در خواب دید كه به ایشان فرمود: «این كنیز را به فرزندت (امام كاظم) هدیه كن؛ همانا از این كنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد كه بهترین اهل زمین است». حمیده نیز چنین كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد. ]10[
2. معجزه ای در دوران حمل
مادر بزرگوار ایشان میفرمید: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نكردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را میشنیدم. ]11[
3. مناجات امام در دوران طفولیت
مادر بزرگوار امام در ادامه میفرماید: زمانی كه ایشان به دنیا آمد، در حالی كه دستانش را روی زمین گذاشته و سر مباركشان را به طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان میخورد، گویا مناجات خدا میكرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛ مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را برداشت. ]12[
4. هارون بر من چیره نمیشود
صفوان بن یحیی میگوید: بعد از شهادت امام كاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) میترسیدیم. موضوع را به امام گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام میدهد، ولی كاری از پیش نمیبرد.
صفوان میگوید: یكی از معتمدین برایم نقل كرد: یحیی بن خالد برمكی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت میكند (و با این سخن قصد تحریك هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا میخواهیم همه آنها را بكشیم؟][13[
5. محل دفن من و هارون یكی است
موسی بن عمران میگوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم كه هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمود: روزی را خواهی دید كه من و هارون در یك جا به خاك سپرده میشویم. ]14[
امام در مكه نیز به این مهم اشاره میكند. حمزه بن جعفر ارجانی میگوید: هارون الرشید از یك درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیك است. ای طوس! همانا من و او را یك جا جمع میكنی. ]15[
6. مأمون، امین را میكشد
حسین بن یاسر میگوید: روزی علی بن موسی الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد كشت. از امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد كشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد. ]16[
7. همسرت دوقلو میزاید
بكر بن صالح میگوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و به وی گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما میخواهم دعا كنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یكی را محمد و دیگری را علی میگذارم. در این هنگام امام مرا فراخواند و بدون اینكه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یكی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی كه به كوفه رسیدم، همسرم یك پسر و یك دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. ]17[
8. جعفر به زودی ثروتمند میشود
حسین بن موسی میگوید: عدهی از جوانان بنی هاشم بودیم كه نزد امام رضا نشسته بودیم كه جعفر بن عمر علوی با شكل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخرهآمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: به زودی میبینید زندگی وی تغییر كرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است.
حسین بن موسی میگوید: پس از گذشت یك ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد ین والی مقام و منزلت خاصی پیدا كرد و زندگیاش همانگونه كه امام فرموده بود، تغییر كرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا میكردیم. [18]
9. خود را بری مرگ آماده كن!
حاكم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل میكند كه روزی امام رضا (علیه السلام) به مردی نگهای كرد و به او فرمود:
«یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة یام[19]؛ ی بنده خدا! وصیت خود را بكن و خود را بری چیزی كه گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده كن». راوی میگوید: آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.
10. خواب ابوحبیب
حاكم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل میكند: روزی رسول الله را در خواب ـ در منزلی كه حجاج در آن اتراق میكنند ـ دیدم، به ایشان سلام كردم. نزد ایشان ظرفی از خرمی مدینه ـ كه خرمی صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو میكردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا از مدینه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم یشان در همانجیی كه پیامبر را در خواب دیدم، نشسته است: در حالی كه ظرفی پر از خرمهای مدینه و خرمی صیحانی نزد او بود. به امام سلام كردم و یشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری كه پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض كردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمود: اگر رسول الله زیادتر میداد، من هم به تو زیادتر میدادم. ]20[
11. سقوط دولت برمكیان
مسافر میگوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمكی، در حالی كه صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اینها بیچارگانی هستند كه نمیدانند در این سال چه اتفاقی بری آنها رخ خواهد داد. مسافر میگوید: در همان سال برمكیان سقوط كردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه میگوید: امام فرمودند: و از ین عجیبتر من و هارون هستیم كه شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینكه امام رضا (علیه السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. ]21[
12. ولیتعهدی من پیدار نیست
مدینی میگوید: هنگامی كه امام رضا (علیه السلام) در مجلس بیعت ولیتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت میكردند، نگهای به بعضی از اصحاب خود كردند و دیدند یكی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره كرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولیتعهدی مشغول نكن و به آن دل نبند و خوشحالی نكن؛ چرا كه این امر باقی نمیماند.]22[
13. توطئه گران رسوا میشوند
زمانی كه مأمون، امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از كار خلیفه ناراضی بودند و میترسیدند كه خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا كینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بری ابراز ین نفرت و كینه بودند؛ تا ینكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه میشود و خادمان پرده را كنار میزنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نكند و به یشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ین تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همدیگر را ملامت كردند كه چرا پرده را كنار زدهاند. قرار شد كه روز بعد چنین نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جایگاه ویژهی دارد و سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. ]23[
14. رام شدن درندگان در برابر امام
قضیه زینب كذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشهی از عظمت و مقام والی امامت و ولیت تكوینی را به نمیش میگذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نمیكند. اختلاف در این است كه یا این جریان در دوران امام رضا (علیه السلام) رخ داده یا امام هادی7؟
در خراسان زنی به نام زینب ادعا میكرد كه علوی و از نسل فاطمه زهرا3 است. این خبر به امام رضا (علیه السلام) رسید. امام آن زن را احضار كرد و علوی بودن وی را تایید نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با كمال بیادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال میبرم. در آن دوران سلطان مكانی داشت كه در آن درندگان بودند. آن مكان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ میبندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیك نمیشوند و اگر دروغگو باشد، وی را میدرند. وقتی كه زینب كذاب این سخن را شنید، پیش دستی كرد و به امام گفت: اگر راست میگویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بیهیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر ین جریان بودند. زمانی كه امام وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یك یك نزد امام آمدند و دمهای خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعدها این زن در خراسان به زینب كذاب مشهور شد. ]24[
مسعودی معتقد است: این قضیه بری امام هادی اتفاق افتاده است. [25] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل كرده[27] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید كرده است. ]28[
البته با توجه به بعضی قرائن ممكن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (علیه السلام) و هم در زمان امام هادی7) اتفاق افتاده است.
15. پیشگویی چگونگی شهادت
زمانی كه مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا (علیه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام در حالی كه پیراهن كوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند میفرمود: «السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین». مردم به طرف امام هجوم میآوردند و دست ایشان را میبوسیدند و ازایشان تجلیل میكردند. در این هنگام به خلیفه خبر رسید كه اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج میشود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمة بن اعین ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا (علیه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه میگوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه! میخواهم تو را از مطلبی آگاه سازم كه باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی كه زنده هستم، آن را بری كسی فاش نكنی، اگر فاش كنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم كه تا او زنده است، سخنی نگویم. امام فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه میخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمیگذارد و زمین اجازه چنین كاری را نمیدهد و هر چه بكوشند تا زمین را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)، نمیتوانند و این مطلب را بعد خوهای دید. ی هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهایز من بری دفن، مأمون را از این مسائلی كه گفتم، آگاه كن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسی بر من نماز نخواند؛ تا اینكه عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دوید و در حالی كه گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مركبش ناله میزند، بر جنازه من نماز میخواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مكانی كه مشخص كردهام، دفن كنید. ای هرثمه! وای بر تو كه این مطالب را قبل از وفاتم به كسی بگویی.
هرثمه میگوید: مدتی نگذشت كه تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت. هرثمه میگوید: طبق فرمایش امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازهام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم كه وی در فراق امام رضا (علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه میكند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه میدهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامی كه زنده است، برای كسی بازگو نكنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف كردم. وقتی كه مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز برایشان شدیم. در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ كس صحبتی نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد كه وی را شناسایی كنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود. سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر كنند. هرثمه به خلیفه گفت: یا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: میخواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر.
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر كنند و گویا زمین از صخره سختتر شده بود؛ به گونهی كه تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پیبرد و به من گفت مكانی را كه علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین كه خاك را كنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی كه علی بن موسی الرضا فرموده بود.
زمانی كه مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مكان خشكید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاك روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی كه دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد میكرد و تأسف و حسرت میخورد و هر گاه با وی خلوت میكردم، از من تقاضا میكرد تا قضیه را تعریف كنم و با تأسف میگفت: )انا لله و انا الیه راجعون(. ]29[
منابع:
[1]. تتمی جامع الاصول، ابن اثیر جزری، مكتبی النجاریی، مكه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق.
[2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، مؤسسه البلاغ، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق.
[3]. مرآة الجنان، یافعی، دارالكتب العلمیی، بیروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق.
[4]. الفصول المهمی، ابن صباغ مالكی، اعلمی، تهران، یران، ص263.
[5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی شافعی، دارالكتاب قم، یران، چاپ اول1423ق.
[6]. جامع كرامات الاولیاء، نبهانی، ص311، دارالفكر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق.
[7]. الانوار القدسیه، سنهوتی شافعی، ص39، انتشارات السعادی، مصر.
[8]. سبائك الذهب فی معرفی قبائل العرب، ابوالفوز سؤیدی، المكتبه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ص334.
[9]. نزهة الجلیس، عباس بن نور الدین مكّی، قاهره، مصر، ج2، ص105.
[10]. روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شیرازی، ص43، استامبول، تركیه؛ مفتاح النجاة فی مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشی، مخطوط، ص176، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348.
[11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553.
[12]. احقاق الحق، شهاید قاضی نور الله شوشتری، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، فصل الخطاب.
[13]. الفصول المهمی، ص245؛ نور الابصار، دارالكتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول1418ق، ص243؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص312.
[15]. نورالابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316.
[16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319.
[17]. الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بی تا، ص114؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب الاشراف، ص316.
[18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318.
[19]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هایثمی، دارالفكر، بیروت، لبنان، ص122؛ الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص311؛ نتیج الافكار القدسیه، سید مصطفی بن محمد العروس مصری، دمشق، سوریه، بی تا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛ الانوار القدسیه، ص39.
[20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه، ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسیلة المال، ابن كثیر حضرمی، مكتبه الظاهریه، دمشق، سوریه، بی تا، ص212؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولیا، ج2، ص311؛ نتیج الافكار القدسیه، ج1، ص80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسیلة النجاة، محمد مبین هندی، الكهنو، هند، بی تا.
[21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178.
[23]. نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولیاء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛ الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص313.
[24]. لفرج بعد الشدی، قاضی ابو علی تنوخی، دارالصباعی المحمدیی قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297.
[25]. مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، دارالكتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86.
[26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172.
[27]. الصواعق المحرقه، ص205. [28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173.
[29]. الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الكواكب الدریه، شیخ عبد الرؤوف مناوی، الازهریی، مصر، بی تا، ج1، ص256؛ مفتاح النجاة، ص82؛ الانوار القدسیه، ص39.