هشتمين پيشوا و امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام در عصري ميزيست كه خلافت ننگين عباسيان در اوج خود بود،زيرا سلسلهي بني عباس پادشاهاني عظيم تر از هارون و مأمون ندارد؛ و از سوي ديگر سياست بني عباس در برابر ائمه (عليهمالسلام) و بويژه امام رضا (عليهالسلام) به بعد، سياستي پر مكر و فريب و همراه با نفاق و تظاهر بود؛ آنان با آنكه بخون خاندان امامت تشنه بودند براي ايمن ماندن از شورش علويان و جلب قلوب شيعيان و ايرانيان، سعي داشتند وانمود كنند كه روابطي بسيار صميمي با خاندان اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) دارند و بدينوسيله مشروعيت خويش را تأمين نمايند؛ و اوج اين سياست خدعه آميز را ميتوان در حكومت مأمون ديد.
امام رضا (عليهالسلام) در برابر اين شگرد فريبندهي مأمون، با ظرافت علمي بي مانند روشي اتخاذ كرد كه هم خواستهي مأمون تأمين نشود، و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزديك شوند و دريابند خلافت راستين اسلامي صرفاً از طرف خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر عهدهي امامان است، و كسي جز آنان شايسته و سزاوار اين مقام نيست.
اگر دقت كنيم خلیفگان اموي و عباسي معمولاًائمه (عليهمالسلام) را زير نظر و مراقبت شديد داشتند، و از تماس مردم با آنان جلوگيري ميكردند،و سعيشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود، و لذا هر يك از ائمه (عليهمالسلام) همينكه تا حدودي در بلاد اسلامي نام آور ميشد توسط خلفا مقتول و مسموم ميگشت؛ با آنكه از يكسو پذيرش ولايتعهدي به اجبار بود، و از سوي ديگر پذيرش امام با شرايطي بود كه در حكم نپذیرفتن می نمود، در عین حال شهرت این مسأله در سرزمينهاي دور و نزديك اسلام، و اينكه مأمون اعتراف كرده است كه امام رضا (عليهالسلام) پيشواي امت و سزاوار خلافت است، و مأمون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و باصرار مأمون ولايتعهدي را با شرايطي پذيرفته است؛ همين ها خود در ژرفاي عمل به سود روش امام و شكستي براي سياست خليفگان بود... .
بسيار مناسب است كه اين جريان با جريان شوراي تحميلي از سوي خليفهي دوم عمر، و شركت اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) در آن شوري مقايسه شود، و اتفاقا امام رضا (عليهالسلام) به شباهت اين دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر بهنگام مرگ دستور داد پس از شورائي با شركت عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص و زبير و اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) تشكيل شود، و اين شش تن از ميان خود خليفهيي برگزينند، و هر يك مخالفت كرد او را به قتل برسانند؛ برنامه طوري تنظيم شده بود كه علي (عليهالسلام) همچنان از خلافت محروم بماند و چون ميدانستند خلافت حق اوست،با برگزيدن ديگري علي (عليهالسلام) مخالفت كند و كشته شود، و قتل او قانوني هم باشد!!
برخي از بستگان از اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) پرسيدند: با آنكه ميداني خلافت را به تو نميدهند چرا در اين شوري شركت ميكني؟
فرمود: عمر بعد از پيامبر ( باجعل حديثي) اعلام كرد پيامبر فرموده است: «نبوت و امامت هر دو در يك بيت و خانه جمع نميشود.» (يعني مرا به زعم خود با استناد به قول پيامبر از خلافت بدور نگهداشتند، و سزاوار اين كار نشمردند!) و اينك عمر خود پيشنهاد كرده است من دراين شوري شركت كنم و مرا شايستهي خلافت معرفي كرده است، من در شوري وارد ميشوم تا اثبات كنم كار عمر با روايت او نميسازد.
آري! يكي از پيامدهاي ولايتعهدي امام همين بود كه جامعهي وسیع اسلامي دريافت شايستهترها كيستند و مأمون با عمل خود بر چه حقيقتي اعتراف كرده است. و نيز در اين رهگذر، امام از مدينه تا مرو در شهرهاي مختلفي از بلاد اسلام با مردم روبرو شد، و مسلمين كه در آن روزگاران با نبودن وسائل ارتباط جمعي از بسياري از آگاهيها محروم بودند او را ملاقات كردند و حق را مشاهده نمودند، و اثرات مثبت آن بسيار قابل ذكر و بحث است، و نمونهي آن را بايد در نيشابور و هجوم مردم مشتاق ديد،و در نماز عيد در مرو و ... و در همين زمينه، آشنايي بسياري از متفكران و دانشمندان مختلف كه در مرو با امام به مناظره و بحث نشستند و اثبات عظمت علمي امام، و شكست مأمون و خنثي شدن توطئههايش براي تحقير امام (عليهالسلام) را بايد از اثرات مثبت سياست امام تلقي نمود كه خود نياز به بررسي مفصلي دارد.
به هر حال در زندگي هر يک از ائمه (عليهمالسلام) بايد ابعاد مختلف حقايق وجودي آن بزرگواران را در نظر داشت، و همچنانكه تاريخ زندگي پيامبران را كه اعمالشان در سرچشمهي وحي ريشه داشت، نميتوان با همان معيارها كه سرگذشت پادشاهان و جباران و سياستمداران را بررسي ميكنند سنجيد، زندگي اوصيا و امامان نيز با معيارهاي زندگي مردان عادي قابل تبيين نيست چرا كه اوصيا و امامان نيز مانند پيامبران از عامل بزرگ ارتباط ويژه با خداي جهان برخودار بودند.
امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام)
روز يازدهم ماه ذيقعده سال 148 هجري در مدينه در خانهي امام موسي بن جعفر (عليهماالسلام) فرزندي چشم به جهان گشود كه بعد از پدر تاريخساز صحنهي ايمان و علم و امامت شد. او را «علي» ناميدند و در زندگي به «رضا» معروف گشت.
مادر گرامي «نجمه» نام دارد، و در خردمندي و ايمان و تقوي از برجستهترين بانوان بود؛ اصولاً امامان پاك ما همگي از نسل برترين پدران بودند و در دامان پاك و پر فضيلت گراميترين مادران پرورش يافتند.
امام رضا (عليهالسلام) در سال 183 هجري، پس از شهادت امام كاظم (عليهالسلام) در زندان هارون، در سن سي و پنج سالگي بر مسند الهي امامت تكيه زد و عهدهدار پيشوايي امت شد. امامت آن گرامي همانند ساير ائمهي معصومين (عليهمالسلام)؛ به تعيين و تصريح رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، و با معرفي پدرش امام كاظم(عليهالسلام) بود؛ امام كاظم (عليهالسلام) پيش از دستگيري و زندان، مشخص كرده بود كه هشتمين امام راستين و حجت خدا در زمين پس از او كيست، تا پيروان و حقجويان در ظلمت نمانند و به كجروي و گمراهي نيفتند.
«مخزومي» ميگويد: امام موسي بن جعفر (عليهماالسلام) ما را احضار فرمود و گفت: - آيا ميدانيد چرا شما را طلبيدم؟
- نه!
- خواستم تا گواه باشيد كه اين پسرم ـ اشاره به امام رضا (عليهالسلام) ـ وصي و جانشين من است ...
«يزيد بن سليط» ميگويد: براي انجام عمره به مكه ميرفتيم، در راه با امام كاظم روبرو شديم، و به آن حضرت عرض كردم: اين محل را ميشناسيد؟
فرمود: آري. تو نيز ميشناسي؟
عرض كردم: آري من و پدرم در همين جا شما و پدرتان امام صادق (عليهالسلام) را ملاقات كرديم و ساير برادرانتان نيز همراه شما بودند، پدرم به امام صادق عرض كرد: پدر و مادرم فدايتان، شما همگي امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نميماند، به من چيزي بفرما تا براي ديگران بازگويم كه گمراه نشوند.
امام صادق (عليهالسلام) به او فرمود: اي ابو عماره! اينان فرزندان منند و بزرگشان اين است ـ و به سوي شما اشاره كرد ـ در او حكم و فهم و سخاوت است، و به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهي دارد، و نيز به همهي امور ديني و دنيوي كه مردم در آن اختلاف كنند داناست؛ اخلاقي نيكو دارد و او دري از درهاي خداست... .
آنگاه به امام كاظم (عليهالسلام) عرض كردم: پدر و مادرم فدايتان، شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد ( و امام بعد از خود را معرفي كنيد).
امام ـ پس از توضيحي در مورد امامت كه امري الهي است و امام از طرف خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) تعيين ميشود ـ فرمود: «اَلاَمرُ اِليَ ابنِي عَليٍّ سَمِّيِ عَليٍّ وَ عَليٍ» پس ازمن امر امامت به پسرم «علي» ميرسد كه همنام امام اول «علي بن ابيطالب» و امام چهارم « علي بن الحسين (علیهما السلام)» است... .
در آن هنگام خفقان سنگيني بر جامعهي اسلامي حكمفرما بود، و بهمين جهت امام كاظم (عليهالسلام) در پايان كلام خود به «يزيد بن سليط» فرمود:اي يزيد! آنچه گفتم نزد تو چون امانتي محفوظ بماند و جز براي كساني كه صداقتشان را شناخته باشي بازگو مكن.
اخلاق و رفتار امام رضا (عليهالسلام)
امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم ميزيستند، و عملاً به مردم درس زندگي و پاكي و فضيلت ميآموختند، آنان الگو و سرمشق ديگران بودند، و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز ميساخت، و برگزيدهي خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حریمي نميگرفتند،و خود را از مردم جدا نميكردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصي براي خود قائل نميشدند، و هرگز مردم را به بردگي و پستي نميكشاندند و تحقير نميكردند.
«ابراهيم بن عباس» ميگويد: «هيچگاه نديدم كه امام رضا (عليهالسلام) در سخن بر كسي جفا ورزد، و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش ازتمام شدن قطع كند؛ هرگز نيازمندي را كه ميتوانست نيازش را برآورده سازد رد نميكرد، درحضور ديگري پايش را دراز نميفرمود، هرگز نديدم به كسي از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئي كند، خندهي او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفرهي غذا به ميان ميآمد همهي افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سفرهي خويش مينشاند و آنان همراه با امام غذا ميخوردند. شبها كم ميخوابيد و بيشتر بيدار بود، و بسياري از شبها تا صبح بيدار ميماند و به عبادت ميگذراند، بسيار روزه ميداشت و روزهي سه روز در هر ماه را ترك نميكرد، كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، و بيشتر در شبهاي تاريك مخفيانه به فقرا كمك ميكرد.
«محمد بن ابي عباد» ميگويد: فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او ـ در خانه ـ درشت و خشن بود، اما هنگاميكه در مجالس عمومي شركت ميكرد (لباسهاي خوب و متعارف ميپوشيد) و خود را ميآراست.
شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ نقصي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود: ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را بكار نميگيريم.
يكبار شخصي كه امام را نميشناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد، امام (عليهالسلام) پذيرفت و مشغول شد، ديگران امام را بدان شخص معرفي كردند، و او با شرمندگي به عذرخواهي پرداخت ولي امام بيتوجه به عذرخواهي او همچنان او را كيسه ميكشيد و او را دلداري ميداد كه طوري نشده است.
شخصي به امام عرض كرد: به خدا سوگند هيچكس در روي زمين از جهت برتري و شرافت پدران به شما نميرسد.
امام فرمود: تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.
مردي از اهالي بلخ ميگويد: در سفر خراسان با امام رضا (عليهالسلام) همراه بودم، روزي سفره گسترده بودند و امام همهي خدمتگزاران و غلامان حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم: فدايتان شوم. بهتر است اينان بر سفرهيي جداگانه بنشينند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه يكي است، پدر و مادر همه يكي است، و پاداش هم باعمال است.
«ياسر» خادم امام ميگويد: امام رضا (عليهالسلام) به ما فرموده بود اگر بالاي سرتان ايستادم ( و شما را براي كاري طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود. بهمين جهت بسيار اتفاق ميافتاد كه امام ما را صدا ميكرد، و در پاسخ او ميگفتند به غذا خوردن مشغولند، و آن گرامي ميفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود.
يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حج بازگشتهام و خرجي راه تمام كردهام، اگر مايليد مبلغي به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت، و دويست دينار آورد و از بالاي در دست خويش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و فرمود: اين دويست دينار را بگير و توشهي راه كن، و به آن تبرك بجوي، و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهي... .
آن شخص دينارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جاي اول بازگشت، از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود: تا شرمندگي نياز و سوال را در او نبينم... .
امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اكتفا نميكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقب ويژهيي مبذول ميداشتند، و در مسير زندگي اشتباهاتشان را گوشزد ميفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند، و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفري» از ياران امام رضا (عليهالسلام) ميگويد: براي برخي كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهي او رفتم، هنگام غروب، غلامان حضرت مشغول بنايي بودند امام در ميان آنها غريبهيي ديد، پرسيد: اين كيست؟
عرض كردند: به ما كمك ميكند و به او چيزي خواهيم داد.
فرمود: مزدش را تعيين كردهايد؟
گفتند: نه! هر چه بدهيم ميپذيرد.
امام برآشفت و خشمگين شد. من به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد... .
فرمود: من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براي كاري نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرار داد و تعيين مزد كاري انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان ميكند مزدش را كم دادهيي، ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرارداد عمل كردهيي، و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي هر چند كم و ناچيز باشد ميفهمد كه بيشتر پرداختهيي و سپاسگزار خواهد بود.
«احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي» كه از بزرگان اصحاب امام رضا (عليهالسلام) محسوب ميشود نقل ميكند: من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم، و ساعتي نزد امام نشستيم، چون خواستيم بازگرديم امام به من فرمود: اي احمد! تو بنشين. همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم، و سوالاتي داشتم؛ بعرض رساندم و امام پاسخ ميفرمودند، تا پاسي از شب گذشت، خواستم مرخص شوم.
فرمود: ميروي يا نزد ما ميماني؟
عرض كردم: هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان ميمانم اگر بفرمائيد برو ميروم.
فرمود: بمان. و اينهم رختخواب ( و به لحافي اشاره فرمود). آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خداي را كه حجت خدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته است؛ برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: اي احمد! اميرمؤمنان (عليهالسلام) به عيادت «صعصعة بن صوحان» ( كه از ياران ويژهي آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخيزد فرمود:« اي صعصعه! از اينكه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن ـ عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بداني ـ از خدا بترس و پرهيزگار باش، براي خدا تواضع و فروتني كن خدا ترا رفعت می بخشد.»
موضع گيري امام در برابر دستگاه خلافت
امام علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام)، در طول مدت امامت خويش با خلافت هارون الرشيد و دو فرزندش «امين» و «مأمون» معاصر بوده است؛ ده سال با سالهاي آخر زمامداري هارون، و پنج سال با حكومت امين و پنج سال با حكومت مأمون.
امام در زمان هارون
امام رضا (عليهالسلام) پس از شهادت امام كاظم (علیه السلام)، امامت و دعوت خود را آشكار ساخت و بيپروا به رهبري امت پرداخت. جو سياسي جامعه در زمان هارون چنان خفقان آور بود كه حتي برخي از صميمي ترين ياران امام از اين صراحت و بيپروايي او بر جانش بيمناك بودند.
«صفوان بن يحيي» ميگويد:امام رضا (عليهالسلام) پس از رحلت پدرش سخناني فرمود كه ما بر جانش ترسيديم و به او عرض كرديم: مطلبي بزرگ را آشكار كردهيي، ما بر تو از اين طاغوت (هارون) بيمناكيم.
فرمود: «هرچه ميخواهد تلاش كند، راهي بر من ندارد.»
«محمد بن سنان» ميگويد: در روزگاران هارون به امام رضا (عليهالسلام) عرض كردم: شما خود را به اين امر ـ امامت ـ مشهور ساختهايد و جاي پدر نشستهايد، در حاليكه از شمشير هارون خون ميچكد!
فرمود: آنچه مرا بر اين كار بيپروا ساخته سخن پيامبر است كه فرمود: « اگر ابوجهل يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من پيامبر نيستم.» و من ميگويم« اگر هارون يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من امام نيستم.»
و همچنان شد كه امام ميفرمود زيرا هارون هرگز فرصت نيافت خطري متوجه امام سازد، و بالاخره به جهت اغتشاشاتي كه در شرق ايران رخ داده بود، هارون مجبور شد خود با سپاهيانش به سوي خراسان برود و در راه بيمار شد، و در 193 هجري در طوس مرگش فرا رسيد، و اسلام و مسلمين از وجود پليدش ايمن شدند.
امام در زمان امين
پس از هارون بر سر خلافت بين امين و مأمون اختلافي سخت روي داد، هارون امين را براي خلافت بعد از خود تعيين كرده بود،و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مأمون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست مأمون باشد؛ ولي امين پس از هارون در سال 194 هجري مأمون را از ولايتعهدي خود عزل و فرزند خود موسي را نامزد اين مقام كرد. بالاخره پس از درگيريهاي خونيني كه ميان امين و مأمون رخ داد، امين در 198 هجري كشته شد و مأمون به خلافت رسيد. امام رضا (عليهالسلام) در طول اين مدت از درگيريهاي دربار خلافت و اشتغال آنان به يكديگر استفاده كرد، و با آسودگي به ارشاد و تعليم و تربيت پيروان پرداخت.
امام در زمان مأمون
مأمون در ميان خلفاي بني عباس از همه داناتر و نيز مكارتر بود، درس خوانده بود و از فقه و علوم ديگر آگاهي داشت چنانكه با برخي از دانشمندان به بحث و مناظره مينشست،البته آگاهي او از علوم روز نيز وسيلهيي بود براي پيشبرد سياستهاي ضد انساني او، و گر نه هرگز به دين و اسلام پاي بند نبود؛ و در عياشي و فسق و فجور و اعمال شنيع ديگر از ساير خلیفگان هيچ كم نداشت، نهايت آنكه از ديگر خلفا محتاط تر رفتار ميكرد و با سالوس و ريا بيشتر عوامفريبي مينمود، وبراي استحكام پايههاي حكومت خود گاه با فقها نيز همنشين ميشد و از مسائل و مباحث ديني نيز سخن ميگفت.
ولايتعهدي امام رضا (عليهالسلام)
مأمون پس از آنكه برادرش امين را نابود كرد و بر مسند حكومت تكيه زد، در شرايط حساسي قرار گرفت، زيرا موقعيت او بويژه در بغداد كه مركز حكومت عباسي بود و در ميان طرفداران عباسيان كه خواستار «امين» بودند و حكومت مأمون را در «مرو» با مصالح خود منطبق نميديدند،سخت متزلزل بود.و از سوي ديگر شورش علويان تهديدي جدي براي حكومت مأمون محسوب ميشد، چرا كه در 199 هجري «محمد بن ابراهيم طباطبا» از علويان محبوب و بزرگوار بدستياري «ابوالسرايا» قيام كرد، و گروهي ديگر از علويان هم در عراق و حجاز قيامهايي داشتند و از ضعف بني عباس كه در درگيري مأمون و امين نظام امورشان از هم پاشيده بود استفاده كردند، و بر برخي از شهرها مسلط شدند، و تقريباً از كوفه تا يمن در آشوب و اغتشاش بود و مأمون با كوشش بسيار توانست بر اين آشوبها چيره شود.. . و نيز ممكن بود ايرانيان هم به ياري علويان برخيزند چون ايرانيان به حق شرعي خاندان اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) معتقد بودند، و در ابتداي كار بني عباس هم داعيان عباسي براي سرنگوني بني اميه از همين علاقهي ايرانيان به خاندان پيامبر و دودمان اميرمؤمنان استفاده كرده بودند.
مأمون كه مردي زيرك و مكار بود، به فكر آن افتاد كه با طرح واگذاري خلافت يا ولايتعهدي به شخصيتي مانند امام رضا (عليهالسلام) پايههاي لرزان حكومت خود را تثبيت كند، زيرا اميدوار بود كه با مبادرت به اين كار بتواند جلوي شورش علويان را بگيرد، و موجبات رضايت خاطر آنان را فراهم سازد، و ايرانيان را نيز آمادهي پذيرش خلافت خود نمايد.
پيداست كه تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام فقط يك تاكتيك حساب شدهي سياسي بود، وگرنه كسي كه براي حكومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، و نيز در زندگي خصوصي خود از هيچ فسق و فجوري ابا نداشت ناگهان چنان ديانت پناه نميشد كه از خلافت و سلطنت بگذرد، و بهترين شاهد مكر و تزوير مأمون نپذيرفتن امام از او است. چرا كه اگر مأمون در گفتار و كردار خود صادق ميبود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت كه جز امام هيچكس صلاحيت آنان را ندارد طفره نميرفت.
شواهد ديگر نيز كه در تاريخ موجود است بروشني از سوء نيت مأمون پرده برميدارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره ميكنيم: مأمون جاسوساني بر امام گماشته بود تا همهي امور را زير نظر بگيرند و به او گزارش كنند، اين خود دليل دشمني مأمون با امام و عدم ايمان و حسن نيت او نسبت به آن بزرگوار است، در روايات اسلامي ميخوانيم: «هشام بن ابراهيم راشدي، از نزديكترين افراد نزد امام رضا(عليهالسلام) بود و امور امام بدست او جريان داشت، ولي هنگاميكه امام را به مرو آوردند، هشام با «فضل بن سهل ذوالرياستين» ـ وزير مأمون ـ و با مأمون اتصال و ارتباط پيدا كرد، و چنان بود كه هيچ چيز را از آنان پنهان نميداشت؛ مأمون او را حاجب (يعني مسئول روابط عمومي) امام قرار داد، و هشام فقط افرادي را كه خود مايل بود نزد امام راه ميداد و بر امام سخت ميگرفت و او را در مضيقه قرار ميداد. و دوستان و پيروان امام نمی توانستند ان گرامی را ملاقات نمایند و هر چه امام در منزلش ميگفت هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش ميكرد... »
«اباصلت» در مورد دشمني مأمون با امام ميگويد: امام (عليهالسلام) با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه ميكرد، و مردم ميگفتند: به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است، و جاسوسان اين مطلب را به مأمون گزارش ميكردند... »
و نيز ميبينيم «جعفر بن محمد بن اشعث» در ايامي كه امام در خراسان و نزد مأمون بوده است، به امام پيام ميدهد كه نامههاي او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا بدست ديگري بيفند،و امام براي اطمينان خاطر او ميفرمايد: نامههايش را پس از خواندن ميسوزانم... .
و نيز ميبينيم امام (عليهالسلام) در همان ايام كه نزد مأمون و ظاهراً وليعهد است در پاسخ «احمد بن محمد بزنطي» مينويسد: ... و اما اينكه اجازهي ملاقات خواستهيي، آمدن نزد من دشوار است، و اينها اكنون بر من سخت گرفتهاند، و فعلاً برايت ممكن نيست، انشاء الله بزودي ملاقات ميسر خواهد شد... .
آشكارتر از همه آنكه مأمون خود گاهي نزد برخي نزديكان و وابستگانش به هدفهاي واقعي خود در مورد امام (عليهالسلام) اعتراف و صريحاًاز نيات پليد خود پرده برداشته است: مأمون در پاسخ «حميد بن مهران» يكي از دربايانش ـ و گروهي از عباسيان كه او را به جهت سپردن ولايتعهدي به امام رضا سرزنش ميكردند ميگويد:
«... اين مرد از ما پنهان و دور بود، و براي خود دعوت ميكرد، ما خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براي ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا ميكرد در او نيست، و اين امر ـ خلافت ـ مخصوص ماست نه او.
و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقي گذاريم، آشوبي براي ما بر پا سازد كه نتوانيم جلوي آنرا بگيريم، و وضعي پيش آورد كه طاقت مقابلهي آنرا نداشته باشيم...»؛
بنابراين مأمون در تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام، حسن نيت نداشت، و در اين بازي سياسي بدنبال هدفهاي ديگري بود؛ او ميخواست از يكسو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقواي امام را ناچيز و آلوده سازد، و از سوي ديگر امام هر يك از دو پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي را بصورتيكه مأمون خواسته بود ميپذيرفت به سود مأمون تمام ميشد؛ زيرا اگر امام خلافت را ميپذيرفت مأمون شرط ميكرد خودش وليعهد باشد و بدينوسيله مشروعيت حكومت خود را تأمين و سپس پنهاني و با دسيسه امام را از ميان برميداشت و اگر امام ولايتعهدي را ميپذيرفت باز حكومت مأمون پابرجا و امضا شده بود... .
امام در واقع راه سومي انتخاب كرد، و با آنكه به اجبار ولايتعهدي را پذيرفت، با روش خاص خود بگونهاي عمل نمود كه مأمون به هدفهاي خويش از نزديك شدن به امام و كسب مشروعيت نرسد، و طاغوتي بودن حكومتش بر جامعه برملا باشد... .
از مدينه تا مرو
همچنانكه گفتيم مأمون براي بهرهبرداريهاي سياسي و راضي ساختن علويان كه هماره در ميانشان مرداني دلير و دانشمند و پارسا بسيار بود، و جامعه و بويژه ايرانيان دل بسوي آنان داشتند، تصميم گرفت امام رضا (عليهالسلام) را به مرو بياورد، و چنان وانمود كند كه دوستدار علويان و امام (عليهالسلام) است؛ مأمون در تظاهر خود چنان ماهرانه عمل ميكرد كه گاهي برخي از شيعيان پاك نهاد نيز فريب ميخوردند بهمين جهت امام رضا (عليهالسلام) به برخي از ياران خود كه ممكن بود تحت تأثير تظاهر و رياكاري مأمون واقع شوند فرمود:«به گفتار او مغرور نشويد و فريب نخوريد، سوگند به خدا كسي جز مأمون قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزيرم شكيبائي ورزم تا وقت در رسد.»
باري! مأمون در رابطه با وليعهد ساختن امام در سال 200 هجري دستور داد امام رضا (عليهالسلام) را از مدينه به مرو بياورند.
«رجاءبن ابي الضحاك» فرستادهي مخصوص مأمون ميگويد: مأمون مرا مأمور كرد به مدينه بروم و علي بن موسي الرضا (عليهالسلام) را حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به ديگري وانگذارم.
من بر حسب فرمان مأمون از مدينه تا مرو يكسره همراه آن حضرت بودم، سوگند به خداي هيچكس را از آن حضرت در پيشگاه خدا پرهيزگارتر و بيمناكتر، و بيش از او در ياد خدا نديدهام.. .
امام در نيشابور
بانوئي كه امام (عليهالسلام) در نيشابور به خانهي پدربزرگش وارد شده بود ميگويد: امام رضا (عليهالسلام) به نيشابور آمد و در محلهي عربي در ناحيهاي كه به «لاشاباد» معروف است در منزل پدربزرگم «پسنده» وارد شد، و پدربزرگ من بدان جهت «پسنده» ناميده شد كه امام (عليهالسلام) او را پسنديد و به خانهي او آمد.
امام در گوشهيي از خانهي ما بدست مبارك خود بادامي كاشت، و از بركت امام در ظرف يكسال درختي شد و بار آورد، مردم به بادام اين درخت شفا ميجستند و هر بيماري از باداماين درخت به قصد شفاء ميخورد بهبود مييافت... .
«اباصلت هروي» از ياران نزديك امام ميگويد: من همراه امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) بودم، هنگامي كه ميخواست از نيشابور برود بر استري خاكستري رنگ سوار بود و «محمد بن رافع» و «احمد بن الحرث» و «يحيي بن يحيي» و «اسحق بن راهويه» و گرهي از علماء گرد امام اجتماع كرده بودند،آنان عنان استر امام را گرفتند و گفتند: تو را به حرمت پدران پاكت سوگند ميدهيم كه براي ما حديثي كه خود از پدرت شنيده باشي بگو.
امام سر از محمل بيرون آورد و فرمود: « حدثنا ابي، العبد الصالح موسي بن جعفر قال حدثني ابي الصادق جعفر بن محمد، قال حدثني ابي ابوجعفر علي باقر علوم الانبياء، قال حدثني ابي علي بن الحسين سيد العابدين، قال حدثني ابي سيد شباب اهل الجنة الحسين، قال حدثني ابي علي بن ابي طالب عليهمالسلام، قال سمعت النبي (صلي الله عليه و آله) يقول سمعت جبرئيل يقول قال الله جل جلاله؛ اني انا الله لا اله الا انا فاعبدوني، من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل في حصني و من دخل في حصني امن من عذابي.»
(پدرم، بندهي شايستهي خدا موسي بن جعفر برايم گفت: كه پدرش جعفر بن محمد صادق از پدرش محمد بن علي باقر از پدرش علي بن الحسين سيد العابدين از پدرش سرور جوانان بهشت حسين، از پدرش علي بن ابيطالب (عليهمالسلام) نقل كرد كه فرمود: از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه ميفرمود: فرشتهي خدا جبرئيل گفت خداي متعال فرموده است: منم خداي يكتا كه خدايي جز من نيست، مرا بپرستيد،كسي كه با اخلاص گواهي دهد كه خدايي جز «الله» نيست در قلعهي من درآمده و كسي كه به قلعهي من درآيد از عذاب من ايمن خواهد بود.)
در روايتي ديگر « اسحق بن راهويه» كه خود در اين جمع بوده است ميگويد: امام پس از آنكه فرمود خدا فرموده است:«لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي».
اندكي بر مركب خود راه پيمود و آنگاه به ما فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» يعني ايمان به يگانگي خدا كه موجب ايمني از عذاب الهي ميشود شرايطي دارد و پذيرش ولايت و امامت ائمه (عليهمالسلام) از جملهي شرايط آنست.
در تواريخ ديگري نقل شده، هنگامي كه امام اين حديث را ميفرمود، مردمان نيشابور، ـ كه در آن هنگام از شهرهاي بزرگ خراسان و بسيار پرجمعيت و آباد بود و بعدها در حملهي مغول ويران شد ـ چنان انبوه شده بودند كه مدتي طولاني از صداي فرياد و گريهي مردم از شوق ديدار امام، گفتن حديث ممكن نميشد تا روز به نيمه رسيد،و پيشوايان و قضات فرياد ميزدند: اي مردم گوش كنيد و پيامبر را در مورد عترتش ميازاريد و خاموش باشيد... .
سرانجام امام در میان شور و شوق مردم حديث را فرمود و بيست و چهار هزار قلمدان آماده نوشتن كلمات امام شد.
«هروي» ميگويد: امام از نيشابور بيرون آمد و در ده سرخ به امام عرض كردند ظهر شده است آيا نماز نميگذاريد؟
امام پياده شد و آب خواست، و ما آب نداشتيم، امام بدست مبارك خويش خاك را كاويد و چشمهاي جاري شد چنانكه آن گرامي و همهي همراهان وضو ساختند و اثر اين آب تا كنون باقي است.
آنگاه در طوس به خانهي «حميد بن قحطبه طائي» وارد شد، و به بقعهاي كه «هارون الرشيد» در آن مدفون بود درآمد، و در يكسوي گور هارون با دست خطي كشيد و فرمود: «هذه تربتي و فيها ادفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتي و اهل محبتي ...؛
اين خاك من است و در آن مدفون خواهم شد، و به زودي خداي متعال اين مكان را زيارتگاه و محل رفت و آمد شيعيان و دوستدارانم قرار خواهد داد... »
سرانجام امام عليهالسلام به مرو رسيد، و مأمون او را در خانهيي مخصوص و جدا از ديگران فرود آورد و بسيار احترام كرد... .
پيشنهاد مأمون
پس از ورود امام به مرو، مأمون پيام فرستاد كه ميخواهم از خلافت كنارهگيري كنم و اين كار را به شما واگذارم، نظر شما چيست؟
امام نپذيرفت، مأمون بار ديگر پيغام داد چون پيشنهاد اول مرا نپذيرفت ناچار بايد ولايتعهدي مرا بپذيرد. امام به شدت از پذيرفتن اين پيشنهاد نيز خودداري كرد. مأمون امام را نزد خود طلبيد و با او خلوت كرد، «فضل بن سهل ذوالرياستين» نيز در آن مجلس بود. مأمون گفت: نظر من اين است كه خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم. امام قبول نكرد، مأمون پيشنهاد ولايتعهدي را تكرار كرد باز امام از پذيرش آن ابا فرمود.
مأمون گفت: «عمر بن خطاب» براي خلافت بعد از خود شورايي با عضويت شش نفر تعيین كرد و يكي از آنان جد شما علي بن ابيطالب بود، و عمر دستور داد هر يك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند، اينك چارهيي جز قبول آنچه اراده كردهام نداري، چون من راه و چارهي ديگري نمييابم.
مأمون با بيان اين مطلب تلويحاًَ امام را تهديد به مرگ كرد، و امام ناچار با اكراه و اجبار وليعهدي را پذيرفت و فرمود:
«ولايتعهدي را ميپذيرم بشرط آنكه آمر و ناهي و مفتي و قاضي نباشم و كسي را عزل و نصب نكنم و چيزي را تبديل و تغيير ندهم.»
و مأمون همهي اين شرايط را پذيرفت ، و بدين ترتيب ولايتعهدي خود را بر امام تحميل كرد تا با اين توطئه هم امام را زير نظر داشته باشد كه نتواند مردم را به سوي خويش بخواند، و هم علويان و شيعيان را آرام سازد، و پايههاي حكومت خود را تحكيم بخشد.
بحث و مناظره
مأمون در سياست مزورانهي خود عليه امام، توطئههاي ديگري نيز انديشيده بود؛ او كه از عظمت مقام معنوي در جامعه رنج ميبرد ميكوشيد با روبرو كردن دانشمندان با آن حضرت، و به بهانهي بحث و مناظرهي علمي و استفاده از دانش امام، شكستي بر آن گرامي وارد سازد تا شايد بدين وسيله از محبوبيت او در جامعه بكاهد، و در نظر مردم امام را بيمايه و بيمقدار سازد، اما اين خدعه و مكر مأمون نتيجهيي جز افزايش شرمساري مأمون نداشت، و آفتاب دانش الهي امام در مجالس علمي چنان ميدرخشيد كه خفاش مزوري چون مأمون را هر بار در آتش حسد كورتر ميساخت.
«شيخ صدوق» فقيه و محدث بزرگوار شيعه كه پيش از هزار سال پيش ميزيسته است، مينويسد: «مأمون از متكلمان گروههاي مختلف و گمراه افرادي را دعوت ميكرد، و حريص بر آن بود كه آنان بر امام غلبه كنند، و اين بجهت رشگ و حسدي بود كه نسبت به امام در دل داشت؛ اما آن حضرت با كسي به بحث ننشست جز آنكه در پايان به فضيلت امام اعتراف كرد و به استدلال امام سر فرود آورد... »
«نوفلي» ميگويد: مأمون عباسي به «فضل بن سهل» فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون «جاثليق» و «راس الجالوت» و بزرگان «ثابئين» و «هربذاكبر» و پيروان زرتشت، و «نسطاس رومي» و متكلمان را جمع كند؛ «فضل» ايشان را گرد آورد...
مأمون به وسيلهي «ياسر» متصدي امور امام رضا عليهالسلام از امام تقاضا كرد در صورت تمايل با سران مذاهب سخن بگويد، و امام پاسخ داد: فردا خواهم آمد، چون ياسر بازگشت امام به من فرمود: «اي نوفلي! تو عراقي هستي و عراقي هوشيار است؛ از اينكه مأمون مشركان و صاحبان عقائد را گرد آورده است چه ميفهمي؟»
گفتم: فدایت شوم، می خواهد شما را بیازماید و دانشتان را بشناسد... .
فرمود: «آیا می ترسی آنان دلیل مرا باطل سازند؟»
گفتم: نه بخدا سوگند، هرگز چنین بیمی ندارم، و امید می دارم خدا ترا بر آنان پیروز گرداند.
فرمود: « ای نوفلی! دوست داری بدانی مأمون چه وقت پشیمان می شود؟»
گفتم: آري.
فرمود: «آنگاه كه من بر اهل تورات با توراتشان، و بر اهل انجيل با انجيلشان، و بر اهل زبور با زبورشان، و بر صابئين با زبان عبري خودشان، بر هر بزان با زبان پارسيشان، وبر روميان با زبان خودشان، و بر اصحاب مقالات با لغتشان استدلال كنم، و آنگاه كه هر دستهيي را محكوم كردم و دليلشان را باطل ساختم، و دست از عقيده و گفتار خود كشيدند و به گفتار من گراييدند، مأمون در مييابد مسندي كه بر آن تكيه كرده است حق او نيست و در اين هنگام مأمون پشيمان ميگردد و بعد امام فرمود: «ولا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم...»
شهادت امام
سرانجام مأمون تصميم به قتل امام گرفت، زيرا در يافته بود كه به هيچ روي نميتواند امام را آلت دست خويش قرار دهد، و عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامي نيز روزافزران بود، و با تمام كوششهاي مأمون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعي امام لطمهيي وارد سازد،شخصيت و احترام امام روز به روز اوج ميگرفت، و مأمون ميدانست هر چه وقت بگذرد حقانيت امام و تزوير مأمون بر ملاتر ميشود؛ و از سوي ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مأمون در واگذاري وليعهدي خود به امام،ناراضي بودند و حتي به عنوان مخالفت در بغداد با «ابراهيم بن مهدي عباسي» بيعت كردند، و بدين ترتيب حكومت مأمون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود، لذا پنهاني درصدد نابودي امام برآمد و او رامسموم ساخت تا هم از امام خلاصي يابد و هم بني عباس و طرفدارانش را به سوي خود جلب كند، و پس از شهادت آن گرامي به بني عباس نوشت: «شما انتقاد ميكرديد كه چرا مقام ولايتعهدي را به علي بن موسي الرضا واگذاشتم، آگاه باشيد كه او درگذشت، پس به اطاعت من درآييد.»
مأمون ميكوشيد طرفداران و پيروان امام رضا (عليهالسلام) از شهادت امام مطلع نشوند، و با تظاهر و عوامفريبي ميخواست جنايت خود را پنهان سازد و وانمود كند كه امام به مرگ طبيعي درگذشته است، اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژهي امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.
«اباصلت هروي» كه از ياران نزديك امام رضا (عليهالسلام) است، گفتاري دارد كه چگونگي امور فيما بين مأمون و امام، و سرانجام قتل آن گرامي را براي ما بازگو ميكند: «احمد بن علي انصاري» ميگويد از «اباصلت» پرسيدم: چگونه مأمون با آنكه به احترام و دوستداري امام تظاهر ميكرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن است به قتل او اقدام كرده باشد؟
«اباصلت» گفت: مأمون چون عظمت وبزرگواري امام را ديده بود اظهار احترام و دوستي ميكرد، و او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است، و در چشم مردم سقوط كند، اما چون ديد بر زهد و تقواي امام لطمهيي وارد نيامد و مردم از امام چيزي بر خلاف قدس و تقوي نديدند، و بهمين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد، مأمون از متلكمان شهرهاي مختلف افرادي را گردآورد به اميد آنكه يكي از آنان در بحث علمي بر امام غلبه كند و مقام علمي آن نزد دانشمندان شكست بخورد، و آنگاه بوسيلهي آنان نقص امام نزد عامهي مردم مشهور شود؛ اما هيچكس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صابئين و برهمنان و ملحدان و دهري مذهبان و نيز هيچ جدل كنندهيي از فرقههاي مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنكه امام بر او پيروز شد و او را به استدلال خويش معترف ساخت، و چون چنين شد مردم ميگفتند: « به خدا سوگند امام براي خلافت اولي و شايستهتر از مأمون است» و مأموران مأمون این خبر ها را برای او بازگو می کردند و او سخت خشمگين ميشد و آتش حسدش زبانه ميكشيد. و نيز امام (عليهالسلام) از گفتن حق در برابر مأمون بود پروا نداشت و در بسیاری مواقع چیزهایی که ناخوشایند مأمون بود ميفرمود، و اين نيز موجب شدت خشم مأمون و كينهي او نسبت به امام ميشد، و سرانجام چون از حيلههاي گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت پنهاني امام را مسموم ساخت.»
و نيز «اباصلت» كه خود همراه امام بوده، و در دفن امام نيز شركت داشته است ميگويد در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مأمون امام را با انگور مسموم و به قتل رساند.
پيكر پاك امام، در همان بقعهيي كه هارون قبلا مدفون شده بود، در جلوي قبر هارون به خاك سپرده شد. واقعهي شهادت امام رضا (عليهالسلام) در روز آخر ماه صفر سال 203 هجري بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت... .
درود خدا و پيامبران و پاكان و نيكان بر روح مقدس آن بزرگوار.
باري،سكوت و تحريف تواريخ موجب آن شده كه ابعاد جنايات برخي ستمگران و از آن جلمه مأمون عباسي براي آيندگان بدرستي آشكار نباشد، مأمون با رذيلت و حيلهگري نه تنها امام (عليهالسلام) را سرانجام مسموم و مقتول ساخت، بلكه بسياري از وابستگان امام وعلویان بزرگوار و شيعيان وفادار به امام را نيز يا نابود كرد يا آوارهي شهرها و دشتها و كوهها نمود، و چنان عرصه را بر آنان تنگ ساخت كه آن گراميان پنهان و گمنام هر يك بگوشهيي فراري شدند، و سرانجام برخي شربت شهادت نوشيدند و برخي نيز گمنام زيستند و مردند، و از تاريخ زندگي بسياري از آنان هيچ خبري در دست نيست وبرخي خبرهاي پراكنده نيز توسط شيعيان ضبط و محفوظ مانده است... .
چند گفتار از امام رضا (عليهالسلام)
براي تبرك و نيز بهرهوري از دانش امام علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام)، برخي سخنان آن عزيز بزرگوار را ذكر ميكنيم:
1ـ مرد زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد شناخته ميشود.
2ـ تدبير وانديشه پيش از انجام كار تو را از پشيماني ايمن ميدارد.
3ـ همنشيني با اشرار و بدكاران موجب بدبيني نسبت به نيكان و درستكاران ميشود.
4ـ دشمني با بندگان خدا بد توشهيي است براي آخرت.
5ـ شخصيكه قدر ومنزلت خويش را بشناسد هلاك نميگردد.
6ـ هديه كينهها را از دلها ميزدايد.
7ـ در قيامت آنكس به من نزديكتر است كه در دنيا خوش اخلاقتر و نسبت به خانوادهي خود نيكوكارتر باشد.
8ـ كسي كه به مسلماني خيانت كند از ما نيست.
9ـ مؤمن چون خشمگين شود خشمش او را از رعايت حق بيرون نميبرد.
10ـ خداوند قيل و قال و ضايع كردن مال و پرسش بسيار (و بي مورد) را دشمن ميدارد
11ـ محبت كردن با مردم نصف عقل است.
12ـ سختترين كارها سه چيز است: انصاف و حقگويي اگر چه عليه خود باشد ـ در همه حال بياد خدا بودن ـ با برادران ايماني در اموال مواسات كردن.
13ـ شخص با سخاوت از غذايي كه مردم برايش آماده كردهاند ميخورد تا ديگران نيز از غذايي كه او آماده ميسازد بخورند.
14ـ قرآن كلام و سخن خداست از آن نگذريد و هدايت را در غير آن نجوئيد كه گمراه ميشويد.