من یک از دوازده هزار نفری هستم که امشب بر سر بزرگترین سفره افطاری جهان اسلام مینشینند؛ روزهدارانی که عهد بستهاند علاوه بر تمرین تشنگی و گرسنگی، در این ماه از انجام هر زشتی خود را به دور نگاه دارند و پیوسته تمرین بندگی و اخلاص کنند. از دربهای ورودی میگذرم و به خیل زائرانش میپیوندم. قطرات گلاب بر صورتم میپاشد. گویی صورت تمامی زائران را نوازش میدهد و رایحهی خوش فضا را پر میکند.
اندکی در گوشهای مینشینم و زائران بارگاهش را نظاره میکنم. هنگامه استجابت نزدیک است و دستها به آسمان بلند شده. زمزمههای عاشقانه از هر سو به گوش میرسد. یکی سجده شکر در برابر پروردگار مهربان به جا میآورد و دیگری باتمام وجود از او حاجاتش را میخواهد... و من میاندیشم که مگر میشود کسی از سفره رحمت و کرامت و عطوفت او ناامید برگردد؟
پرندگان حرم پیوسته بر فراز صحنها در حال پرواز اند، عطش ناشی از 15 ساعت روزهداری در هوای گرم تابستان، وجودم را فرا میگیرد، ولی با نظاره شوق و شعف مهمانان امام رضا(ع) برای حضور در این ضیافت عطش درونم را به فراموشی میسپارم. فرصتی تا اذان نمانده است و، زائران، حال خوشی دارم. از فرصت استفاده میکنم با آنها هم کلام میشوم.
کمی جلوتر میروم، کنار خانم مسنی مینشینم و از احساسش میپرسم. اشک بر روی گونههایش روانه میشود، درنگ میکنم تا آرام گیرد، رو به من میکند و میگوید: «امامی که محبتش بیش از مادرم است، لطفش را شامل حال من کرده است، شور و شوق مهمانی او هر لحظه در من فزونتر میشود و من سپاس از امام مهربانیها را پیوسته با خود زمزمه میکنم».
سنش زیاد است و لبانش خشکی بسته، با دهان روزه شفاعت در روز قیامت را از پناهگاه تمامی درماندگان درخواست میکند و با خود تکرار میکند. میدانم این میزبان، کسی را که با دهان روزه و ضعف تشنگی و گرسنگی به دیدارش شتافته است، از نزد خود با ناامیدی بر نمیگرداند و حاجتش را برآورده میسازد. آری او در دلش به دریای بخشش و مهر امام هشتم یقین کرده و هیچ شکی راه نمیدهد.
از آن زن سالخورده که فارغ میشوم با دختری که مشغول دعا و نیایش است، به صحبت مینشینم. منتظر میمانم تا دعایش پایان یابد و من با علاقهی فراوان برای گفتگو با او، جلو میروم. او با لبخندی بر لب، به من مینگرد و میگوید: «امروز اولین روزی است که روزه گرفتهام من بیمارم و گویا علاوه بر مهمانیاش به من توانایی روزهی امروز را نیز عطا کرده است».
از درونش میگوید از اینکه دلش بسیار شکسته است: «با روزه نگرفتنم، فکر میکردم دیگر جایگاهی در برابر او ندارم، چندین روز متوالی تلاش میکردم تا روزه بگیرم. ولی گویی توانی برای انجام این امر نداشتم اکنون او به من این نیرو را عطا کرده است و من شکرگذار نعمتهای والایش هستم. حس آرامش عجیبی با وجودم همراه شده، برای اولین بار به مهمانیش آمدهام و این انگیزهام را برای کار نیکو و نبرد با هوی و هوسهای درونیم افزایش میدهد. هنگامیکه اینچنین، الطافش را بر من فرو میریزد، شرمندگیام افزون میشود و از کارهای گذشتهام پشیمان میشوم».
نوای الله اکبر نواخته میشود. از تمامی صحنها این نوا به گوش میرسد و من پیوسته حاجاتم را از او میخواهم. اگر من، قلبم را گناه فرا گرفته است و نمیگذارد از زشتی و بدی رهایی یابم، در میان این همه انسانهای پاک و پرهیزگار او میتواند مرا از زمرهی آنان برشمرد و پاکی و طهارت قلبی را به من عطا کند.
نماز به امامت حجتالاسلام و المسلمین ابراهیم مجیدی برگزار میشود و من در کنار تمامی روزداران به اطاعت از فرمان خداوند متعال مشغول میشوم. اذکار نماز به ترتیب تکرار میشود و من در دریای پاکی و بندگی پروردگار مهربان و حکیم فرو میروم و طاهر میشوم. گویی دوباره، پیماننامه عاشقیام را با خداوند متعال تجدید میکنم.
با خوشامدگویی خادمان مهربانش بر سر سفره مینشینم. ضیافت افطاری او با سفرههایی که به وسعت 3 هزار متر پهن میشود، دیدگان هر فردی را شگفتزده میکند. افتخار والایی را به من عطا کرده است، این افکار از ذهنم میگذرد که درکنار خانمی مینشینم و میخواهم دقایقی با او همنشین شوم. در زیر پرتو نورافکنهای سبزرنگ، برق چشمانش با اشکهایی در دیدگانش همراه شده، زائر است و بعد از دو سال به زیارت یار دیرینهاش آمده است. او برایش تمامی این سفرهها جلوهای دیگر دارد و از دیدن آنها سیر نمیشود، طعام حضرت برایش بسیار گوارا و ارزشمند است.
کم کم وقت رفتن فرا رسیده است و من آماده راه میشوم تا خدمت و اطاعت از فرامین امام هشتم شیعیان را باری دیگر لبیک گویم امروز مهربانی بسیار او بیش از پیش بر من تابید، دوباره قطرات گلاب صورتم را همانند شبنم بر روی گل نمناک میسازد، آری او اینچنین مهمانش را به پروردگار میسپارد...
منبع:پایگاه اطلاع رسانی استان قدس رضوی