تو فکر مي کني مي شود از آن دايره مغناطيسي طلايي عشق، چشم برداشت و فرود نيامد بر آستان رضا؟ تو خودت را بگذار جاي او.
اويي که در آسمان خدا رها و آزاد، خواني ندارد جز خوان رضا.
پا به حرم يار که مي گذاري و چشم به گنبد طلا که مي دوزي محال است نبيني اش. نبيني اش که آن بالا نشسته و دل داده به دوست. مي چرخد و مي چرخد و عشق بازي مي کند و بر ايوان طلا مي نشيند.او کبوتر حرم است و کبوتر حرم جايي جز حرم ندارد.
داستانها دارند اين پرندگان پاک. شعرها گفته اند در مدح ايمانشان به رضا.چشمانت را ببند و ببين چندميليون بار خواسته اي کبوتر حرم بوده باشي؟ چند ميليون بار خواسته اي دلت را به بالش گره زده و به مشهد رفته باشي؟
***
از صحن طبرسي که مشرف مي شوي کافي است دست راستت را و آنجا که چسبيده به باغ رضوان و مقبره فيروزه اي پير پالان دوز است نگاه کني. گندمها و کبوتراني که در هم وول مي خورند و به زمين نوک مي زنند را مي تواني ببيني و راهت را کج کني و به تماشايشان بروي و احتمالاً گندمي بريزي برايشان. گندم نذر کبوترهاي حرم کردن سنتي قديمي است که خيلي ها اعتقاد عميقي به آن دارند. چه مادر بزرگها و پدر بزرگهايي که براي عاقبت به خير شدن بچه هايشان گندم نذر کبوترها مي کنند. چه زائراني که از ملتمسين دعا شنيدند که برايشان گندم بخرند و براي کبوترهاي حضرت بريزند. حقيقت اين است که اين پرندگان با سنتهاي اعتقادي مان گره خورده اند و چه بخواهيم و نخواهيم براي خودشان در راز و نيازهاي عرفاني لانه اي دست و پا کرده اند ماندگار. همين هست که کمتر زائر شکسته دلي را مي توان يافت که به مشهد رود و سراغي از کبوتران حرم نگيرد. همين هم هست که در بخشي از دفتر نذورات داخل حرم مي توان فيشهاي گندم نذري را ديد که در قيمتهاي مختلف براي زائران آماده شده تا آنها بتوانند گندم بخرند و نذرشان را ادا کنند.
يکي از متصديان همين دفاتر مي گويد گندم نذر کردن براي کبوتران حرم يکي از قديمي ترين و رايج ترين نذرهايي است که اکثر زائران براي ادايش به ما مراجعه مي کنند. او به دليل داشتن ته فيشهاي نذورات آمار دقيقي از تعداد مراجعه کنندگان روزانه دارد اما مي گويد واقعاً چه فرقي مي کند که چند نفر براي اداي نذرشان روزانه براي اين کبوتران دان مي پاشند. مهم اين است که اين کبوتران چون ما مجاوران و زائران سر خوان گسترده غريب الغربا نشسته اند و از اين خوان رحمت روزي مي خورند.
او ادامه مي دهد مهم اين نيست که چند نفر نذرشان دان ريختن براي کبوترهاست مهم اين است که دان پاشيدن براي آنها تقريباً تنها نذري است که غني و فقير از ادايش بر مي آيد و دارا و ندار نمي شناسد. و تو سر که مي گرداني مي بيني دستاني را که با چشماني اشک آلود و بغضي در حال ترکيدن کبوتران را واسطه نذرشان و نيازشان کرده اند.
***
اين داستان داخل حرم است وگرنه بيرون حرم و مقابل ورودي ها داستان ديگري دارد. آنجا اين کبوتران معصوم نقش ديگري هم دارند و آن سير کردن شکم پسرکان نيازمندي است که قوت لايموت زندگي شان از راه فروش پارچه اي سبز و پلاستيکي گندم براي کبوتران حرم تأمين مي شود. پايت به آستان رضا که مي رسد دستان کوچکي را مي بيني که با يک بسته گندم و پارچه اي سبز راهت را سد مي کنند تا هم نذر خودت را ادا کني و هم نياز آنها را. گاه موفق مي شوند و گاه نه. با اين حال زمستان و تابستان کارشان همين است بدون آنکه حتي يک روز با کبوتران رازشان را بگويند، راز زندگي پرمشقتشان را. درست مثل کبوتران که راز آمدنشان را کسي به درستي نمي داند. هرچه بيشتر در مورد زمان آمدن اين زائران آسماني مي پرسي کمتر به نتيجه مي رسي. همه فقط مي دانند که آنها قديمي ترين زائران مشهدند. در حقيقت کوچ آنها به حرم با تاريخ حرم گره خورده و از اين منظر نمي توان گسستي بين آنها و گنبد طلا و سقاخانه و ايوان قائل شد. کبوتران ميهمانان ابدي اند.
يکي از قديمي ترين خادمان حرم درباره شان مي گويد اين که سرو کله اين زبان بسته ها کي پيدا شده را نمي دانم اما مي دانم که نسل شان به مرور زمان تغيير کرده و کاملاً رنگ عوض کرده اند.
رنگ عوض کرده اند يعني چي؟ يعني ديگر چون قديمها همگي شان «کبوتر چاهي» نيستند و امروز از هر نژادي را بين شان مي تواني ببيني. اين جمله را چند نفر ديگر هم تأييد مي کنند و مي گويند حالا خيلي ها کبوترهاي شخصي شان را مي آورند حرم و رها مي کنند. آنها يا نذر دارند يا دوست دارند کبوترشان را هديه کنند. همين هست که بين کبوتران مي تواني کبوتران گران قيمت هم پيدا کني. همين هم هست که متأسفانه عده اي کارشان شده صيد همين کبوتران گران قيمت.کبوتر بازان حرفه اي و قديمي اما در اين خصوص اعتقادات عجيب و جالبي دارند. شارجب که در يکي از کوچه پس کوچه هاي قديمي اطراف حرم هنوز هم کبوتر فروشي دارد مي گويد «کبوتربازان بزرگ اون قديمها وقتي مي خواستند کارشان را کنار بگذارند همه کبوترانشان را مي بردند حرم و آنجا رها مي کردند. خيلي هاشان هم هيچ کبوتر حرمي را صيد نمي کردند و کلاً احترام ويژه اي براي کبوتراني که وارد دسته کبوتران حرم مي شدند قائل بودند . اما حالا خيلي ها اينطوري نيستند و اصلاً دنبال اين هستند که کبوتران حرم را صيد کنند.» شارجب بعد روايتهاي زيادي از خواب ديدنهايش در مورد کبوترها و اتفاقهايي که برايش افتاده تعريف مي کند و اشکهايش را پاک مي کند.
در همان کوچه که پر است از کبوتر فروشي خيلي ها هم اصلاً حاضر به صحبت کردن در اين خصوص نيستند و...
***
دور ضريح مطهر و آنجا که دايره نيازمندان لطف رضا تنگ تر مي شود شايد کسي سر بالا نکند و نبيند کبوتراني که در هشتي هاي بالاي ضريح کز کرده اند و چشم به ضريح دوخته اند. اشکها و نيازها مجالي براي ديدن کبوتران نمي گذارند اما آنها هستند بدون هيچ سر و صدايي و بدون هيچ آزاري. چه مي خواهند و چه مي گويند من و تو نمي دانيم. اين را گفتم تا بداني آنها همه جا هستند. از صحن ها بگير تا رواق ها و از گنبد طلا بگير تا مجاورت ضريح. مي خواهم بگويم آنها که صيد مهر رضا شده اند در اين آستان مقربند. همين هم هست که از باب الجواد که وارد مي شوي مکاني مخصوص کبوتران را مي بيني که مسؤولش کارش رسيدگي به امور کبوتران است. اموري از قبيل بررسي شرايط غذايي و زيستي. آنجا حتي کبوتران را از لحاظ ابتلا به بيماريهاي خاص هم در نظر دارند. به هر حال مگر مي شود به قديمي ترين و ابدي ترين زائران حرم بي اعتنا بود؟
***
داستان کبوترهاي حرم را مي توان با نواهاي مداحان در مديحه سرايي هايشان به پايان برد.آنجا که معمولاً امام را به کبوترهاي حرمش قسم مي دهند و يا از کبوتران مي خواهند تا به واسطه پاکي شان راز و نياز آنها را به آقا برسانند.
جالب اينکه کبوتران از آسمان مداحان به آسمان پاپ هم بال گشوده اند و در آنجا هم براي خود لانه اي ساخته اند. محسن چاوشي در ترانه امام رضا داستان کلاغي را روايت مي کند که مي خواهد برود حرم امام رضا و قاطي کبوتران شود اما رويش نمي شود و...
اين ترانه چاوشي جزو ترانه هايي شد که حتي مخالفان موسيقي زير زميني هم دلشان نيامد به آن بي اعتنا باشند. ساير خواننده ها هم البته به فراخور آلبومشان به کبوتراي حرم توجه نشان داده اند. مثلاً احسان در آلبوم تبعيد مي خواند
ميخوام برم امام رضا
ميخوام براي کفترا يه خورده گندم ببرم
اونجا که گنبدش طلاست با کفترا پر بزنم
@@@
وقتي بچه بودم تموم عشقم اين بود که بريم خونه خاله و ...
آخه يکي از همسايه هاشون، مرد عجيبي بود.
قيافه ترسناکي داشت. با يه عالمه هم کبوتر.
به در خونه خاله که مي رسيديم، سعيد پسرخاله شيطونم، از پشت پنجره، اشاره مي کرد نيا بالا. و خودش ميومد پايين. تا که مامان و خاله گرم احوال پرسي مي شدند ما مي رفتيم در خونه اون آقا. نبايد مامان اينا مي فهميدند چون دعوامون مي کردند.
اصلاً همه آدم بزرگاي اون محله ازش بدشون ميومد. بهش مي گفتند: مسعود کفتر باز! مي گفتند: خيلي براشون مزاحمت درست مي کنه. کبوتراش ميان رو پشت بوم خونه هاي مردم و اونم بدون اجازه ميره و کبوتراشو مياره...
ولي بچه ها همه دورش جمع مي شدند. يه وقتايي يکي دو تا از کبوتراش از خونه فرار مي کردند و ميومدند تو کوچه. با بچه ها مي دويديم دنبالشون، اونا هم پرواز مي کردند. من تا قبل از اون، کبوترا رو فقط تو حرم امام رضا (ع) ديده بودم.تا اينکه سعيد اينا خونشونو عوض کردند و ديگه هيچ وقت هيچ خبري از اون مرد نشد.
همين تازگيا سعيد رفته بود مشهد. وقتي برگشت گفت باورتون نميشه کيو ديدم. گفتيم: کي؟
گفت: مسعود کفتر باز !
دوباره خاطرات بچگي هام زنده شد. گفتم: خب خب تعريف کن. اونجا چيکار مي کرد؟
سعيد گفت: خيلي عوض شده بود. تو حرم ديدمش. تو وضو خونه. اول نشناختمش، ولي همچين که کلاهشو برداشت وضو بگيره، ديدم قيافش آشناست. عين برق به ذهنم رسيد که شايد مسعود کفتر باز باشه. ازش پرسيدم. گفت: آره جوون. ولي نمي شناسمت. بچه کجايي؟ مسافري؟
خودمو معرفي کردم. بغلم گرفت. خيلي خوشحال شد. از کبوتراش پرسيدم.
گفت: خدا به ما يه دختر خوشگل داد. بعد چند سال دخترم سحر مريض شد. دکترا گفتن ديگه کاريش نمي تونيم بکنيم. ببرش خارج. باورم نميشد. آه در بساط نداشتم. همه داراييم همون کفترا بودند. شنيده بودم که امام رضا هم کبوتر داره. شبونه زدم به راه تا رسيدم به مشهد. فقط اومدم تو حرم به امام گفتم همه همه کفترامو نذرت مي کنم سحرمو به من برگردون. همين و برگشتم شيراز. سحر حالش بدتر شده بود. ديگه حتي حرف هم نميزد.
يه نصف شبي، سحر از خواب پريد و گريه مي کرد. حرف مي زد و مامانشو صدا مي کرد. سحر زبون باز کرده بود. يواش يواش داشت بهتر ميشد. تا اينکه باز برديمش پيش دکترش. خيلي تعجب کرد. اونجا بود که فهميدم امام رضا کيه.....
ما که از مال دنيا چيزي نداشتيم، اما همين چار تا کاسه و بشقاب رو جمع کرديم و اومديم مشهد زير سايه دکتر سحر، زندگي مي کنيم.
همه کبوترام رو هم آوردم تو حرم آزادشون کردم.
برگرفته از وبلاگ com . parsiblog . yareza