گشت و گذار در کوچهپسکوچههای درون و گشتن در دنیای تودرتوی دل و شناختن خود؛ مجاهده با نفس و انس با معبود و بریدن از غیر و پیوستن به یار؛ نه جایی دیگر، بلکه دنیایی دیگر... اعتکاف...
سه روز در خلوت خویش با خود بودن و به یاد خدا زیستن؛ هجرتی درونی برای سیر در دنیای باطن. اعتکاف مروری بر نفسانیات است تا گام تهذیب برداشته و کام بندگی برگرفته شود. تمرینی سه روزه با قیام و صیام؛ تا یک عمر در معبد و سجدهگاه راز و نیاز، معتکف حریم بندگی شوی...
این فرصت برای باریدن با اشک بر مزرعهی دلهای بهاری، میهمان لحظههای ناب رویاندن گل توبه و انابه در باغچهی بندگی چهار هزار دانشجو شدیم و قصد کردیم تا با حضور آنها در خلوت یار با ماه خدا خداحافظی کنیم.
کنار یکی از دلدادههای صحن گوهرشاد مینشینم. میگوید امیدوار است هر سال سعادت حضور در این فضا نصیبش شود. لحظههای وداع است اما وقتی با من حرف میزند، لبخندش متوقف نمیشود: «از همان لحظهی ورود به حرم مطهر, حس شکرگزاری خداوند در وجودم غلیان میکرد. شکرگزاری برای اذن دخول به حرم مطهر آقا... سه روز معتکف بودن در خانهی امام رضا(ع) نصیب هر کسی نمیشود»
گپ زدنمان اوج میگیرد. اعتکاف را دوباره متولد شدن میداند و میگوید: «اعتکاف در ماه مبارک رمضان، در میان صدها دانشجوی آگاه و عاشق، آنهم در حرم قدسی رضوی, شور و حال خاصی دارد. صدازدن معبود ازلی از اعماق وجودی در کنار نجواهای عاشقانه با بوی تازگی و جوانی همراه است و همهی غصهها را از دلم دور میکند و هر لحظه مشتاقترم میکند. حالا هم که زمان وداع است، مثل تمام سالیان پیش که خواستم و اجابت شد، چشمانتظار اعتکاف سال آیندهام...»
با بغض خاصی بلند میشوم که سراسر دلم را تسخیر خود کرده. شیشههای رنگی دربهای شبستانهای گوهرشاد دخیل دلم را به خود گره میزنند. چادرهای رنگی... چفیههای سجاده شده...
دلبسته صحن گوهرشادم
قدم که میزنم نسیم العفوهای تازه و جوان صورتم را نوازش میکند. مداح شروع میکند و گامهایم با هقهقها همنوا میشود. صدای العفوها بلند و بلندتر میشود. نالههای بیوقفهی یکی از معتکفها مانع از ادامهی حرکتم میشود. آغوش دوستش را مأمن گریههایش کرده است.
26 ساله است و از اینکه برای چندمین بار لذت اعتکاف در جوار بارگاه منور رضوی را میچشد، خیلی خرسند است: «همین که همگی همسن و سال هستیم, حال و هوای فوقالعادهای را در شبستان جاری کرده است.
فرق اعتکاف در اینجا با مساجد دیگر به حدی زیاد است که از نخستین باری که معتکف این مسجد شدهام تاکنون خیلی دلبستهاش شدهام. واقعا گدای صحن گوهرشادم. حال و هوایش وصف نشدنی است. مطمئنم اگر به اندازهی لیاقتم نگاه میکردند راهم نمیدادند. هیچ چیزی نداشتم بهجز قول و قرارهایی که دروغی بود و به هیچکدامشان عمل نکردم. فقط لطف وکرم امام رضا(ع) بود که راهم دادند و فرصتی دوباره تا خود را پیدا کنم. از امام رضا(ع) فقط فرج امام زمانمان را میخواهم و امیدوارم همهی جوانان عاقبتبهخیر شوند. نمیتوان از اینجا دل کند, اما باید رفت. از صاحب این خانه میخواهم دست دلم را بگیرد و نگذارد تا از او جدا شوم.»
گریه امانش را بریده است.اشکهایش را با چادرش پاک میکند و ادامه میدهد: «معتکف, اینجا وقتی وداع میکند و میرود باید هر لحظه خود را در محضر امام عصر خود حاضر بداند و بداند که ایشان بر اعمالش ناظرند.
خدا را شاهد و ناظر اعمال دانستن باعث میشود در تمام لحظات و روزهای سال آنی شوی که آنها میخواهند. از خدا و اولیاء بزرگوارش میخواهم یاریم کنند تا سال دیگر بگویم در آغوش خدا هستم و با بزرگی دوستانش دوستی کردم و آمدم نه اینکه فرصتی دوباره گرفتم برای برگشتن به آغوش خدا»
از امام رضا(ع) میخواهم رهایم نکنند
سبکی هوای دل اینها که رخصت حضور پیدا کردهاند، روی دل من که لیاقت نداشتم سنگینی میکند. همه دعای وداع را زیر لب زمزمه میکنند و او تسبیحی را دور دستانش میچرخاند و زانوهایش را بغل گرفته است. کنارش مینشینم و دلیل جاری شدن اشکهایش را جویا میشوم. با روی باز نگاهش را نثارم میکند و تسبیح از چرخش بازمیایستد: «هرچه با خودم حساب و کتاب میکنم، نمیفهمم چه شده که صاحب این خانه من را با همهی اشتباهها و خطاهایم پذیرفته است. 20 سالی عمر دارم و دو سه بار به اعتکاف رفتهام اما اولین بار است که در حرم معتکف شدهام. اعتکاف در اینجا بینظیر و توصیفنشدنی است.
خواستهام از امام رضا(ع) این است که نگذارند آخرین باری باشد که میهمانشان میشوم و مسیر زندگیام را طوری پیش ببرند که بیشتر به ایشان نزدیک شوم. میخواهم آقا به من قول بدهند که رهایم نمیکنند.»
حس وداعشان را بهخوبی درک میکنم. در اعتکاف تازه متوجه میشوی که چهقدر در دنیایی واهی گم شدهای که اصلا با واقعیت تناسبی ندارد و وقتی سه روز معتکف خانهی خدا میشوی، آنهم به میزبانی امام رضا(ع)، تازه گمشدههایت را پیدا میکنی اما تا میخواهی به این بزرگان بستگی بیشتری پیدا کنی باید بروی به جامعهای که از خدا جز نامهایش هیچ نمانده... گویی فقط سه روز در بهشت بودن را تجربه میکنی...
دمل چرکین گناهانم برایم رو شده است
از قدمهایم مراقبت میکنم تا بر روی هجوم بینظیر قرآن نروند. قرآنهای روی زمین، قرآنهای نهفته در دلها. چشمهایشان مثل نرگسیهای شبنم گرفته است: «اولین اعتکافم نیست. تقریبا همهی 4 یا 5 باری را که به اعتکاف آمدم حضور در این مکان قدسی نصیبم شده. اعتکاف در مسجد گوهرشاد خیلی متفاوت است. اعتکاف در مساجد دیگر را تجربه نکردم و لذتشان را نچشیدم اما میدانم معتکف مسجد گوهرشاد بودن حس و حال دیگری دارد. فقط شرمندهی امام رضا(ع) هستم که از خطاهایم چشمپوشی کردهاند و راهم دادهاند. فرصتی دوباره است که به ما داده شده اما نتوانستیم از آن بهرهی کافی را ببریم و معلوم نیست فرصت دیگری داشته باشیم یا نه. از صاحب این خانه که آرامشگاه دلهایمان شده است، میخواهم مرا ببخشند و اگر ایشان نبخشند واقعا جایی برای برگشت به آنجا ندارم.»
اشکریختنهایش ادامه دارد و من چشمهایم را میبندم و از او میخواهم تا از وداع برایم بگوید: «حس وداع، حس از دست دادن است. گویی به تازگی فهمیدی خیلی چیزها را شروع کردهای و میخواهی خیلی لذات را بچشی اما باید بروی. اینجا همه چیز آماده بود اما خودمان ظرف وجودمان را تمیز نگاه نداشتیم. معتکف باید سعی کند یادش نرود چه قولهایی داده و چه حرفهایی را با معبود خود زده است. اینجا رزق خدای رزاق است برای یادآوری خیلی از داشتههای ارزشمند. حالا که گناهانمان را خدا برایمان ظاهر کرده است نباید خودمان آنها را بپوشانیم. باید این دملهای چرکین را درمان کرد.»
سؤال آخرم را میپرسم و او دستهایم را محکم میفشارد: «دوست دارم امام رضا(ع) با شفاعتشان بدرقهام کنند و اینگونه آرامم کنند».
... و وداع جاری میشود
وداع با ماه مبارک خدا خیلی سخت است؛ وداع با شبها و روزها و حالا سختتر از آن وداع با حرم امام رضاست. گویی وداع با بهشت است. بهشتی که ذرهای از آن را نشانت دادهاند و حالا خودت باید بروی و بهشت را به دست بیاوری.
مداح بر روی مصرعی که میخواند مکثی میکند و صدای نالهها اوج میگیرد: دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن...
منبع : http://news.aqr.ir/portal/home/