احمد شلبى مى گويد: (.. عباسيان چنين نزد علويان وانمود مى كردند كه دارند به نفع ايشان كار مى كنند، ولى در باطن براى خود فعاليت مى كردند.) (27)
احمد امين مى گويد: (.. با اين وصف ، يكى از شرايط كارشان آن بود كه در بسيارى از موارد در دعوت خود نامى از امام نمى بردند تا از در انداختن شكاف ميان هاشميان احتراز جويند..) (28)
اگر خليفه در ميان مردم شخصى شناخته شده و معين بود هرگز ابومسلم ، و سليمان خزاعى به امام صادق (عليه السلام ) و ديگر علويان نامه بيعت نمى نوشتند و دعوت خود را به نفع و به نام اينان انجام نمى دادند.
در پيش از نامه ابومسلم به امام صادق (عليه السلام ) سخن گفتيم و ديديم چگونه در آن تصريح شده بود كه وى مردم را فقط به دوستى اهلبيت ، بى آنكه نامى از كسى برده باشد، فرا مى خواند.
((نامه ترا جوابى نيست . از نزد ما بيرون شو))(29)
سيد امير على نيز درباره ابومسلم چنين گفته است :
((او تا اين زمان پيوسته نه تنها دوستدار، بلكه با سرى پرشور مخلص فرزندان على بود.))(30).
و صاحب قاموس الاعلام نيز چنين آورد:
((ابومسلم نخست خلافت را تقديم امام صادق نمود. ولى او آن را نپذيرفت ))(31).
اما ابوسلمه نيز چون اوضاع را پس از درگذشت ابراهيم امام به زيان خود ديد، در حالى كه سفاح در منزلش بود، كسى را از پى امام صادق (عليه السلام ) فرستاد تا بيايد و بيعت او را بپذيرد و نهضت را به نام او تمام كند. در ضمن ، نامه مشابهى نيز براى عبدالله بن حسن فرستاد. ولى امام صادق در نهايت هشيارى و احتياط خواهش او را نپذيرفت و نامه اش را سوزاند و پيك را نيز پيش خود براند.(32)
هنگامى كه پرچمهاى پيروزى به اهتزاز آمد، ابوسلمه براى بار دوم به او نامه نوشت كه : ((هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن )). امام صادق باز هم جواب رد داد(33).
اما سليمان خزاعى كه طراح اصلى انقلاب خراسان بود، سرنوشتش آن شد كه روزى در مواجهه با عبدالله بن حسين اعرج كه هر دو ابوجعفر منصور را در خراسان همراهى مى كردند و منصور هم از سوى سفاح به آن سامان آمده بود گفت : ((اميدواريم كار شما (علويان ) با موفقيت تمام شود. به هر چه مى خواهيد ما را فرا بخوانيد)).
همينكه ابو مسلم از اين ماجرا آگاه شد دستور قتل سليمان را صادر كرد(34).
تمام اين جريانات دست كم دلالت بر آن دارند كه بيشتر رهبران نهضت نمى دانستند كه خليفه قرار است از عباسيان سر برآورد و بنابراين نام او را به طريق اولى نمى دانستند
..................
27- التاريخ الاسلامى و الحضارة / 3 / ص 20.
28- ضحى الاسلام / 3 / ص 380، 381.
29- روضه كافى / ص 274 بحار / 47 / ص 297.
30- روح الاسلام / ص 306.
31- الامام الصادق و المذهب الاربعة / 1 / بخش 1 / ص 57 به نقل از قاموس الاعلام / 3 / ص 1821 (استانبول ). با آنكه ابومسلم عده اى از نهضتهاى علويان را سركوب نموده بود (طبيعة الدعوة العباسية / ص 251، 253) ولى از اين نامه و ساير نامه هاى وى كه به منصور نوشته چنين بر مى آيد كه بعدا از كار خود پشيمان شد، و همين امر نيز سبب قتل وى گرديد.
32- مروج الذهب / 3 / ص 253، 254 ينابيع المودة 381 تاريخ يعقوبى / 3 / ص 86 الوزراء و الكتاب / ص 86 حاشيه ص 421 امبراطورية العرب الآداب السلطانية / ص 154، 155 روح الاسلام / ص 308 عمدة الطالب / ص 82، 83 (بيروت ) و الكامل ، ابن اثير، اين مطلب را مناقب و بحار (المناقب / 4 / ص 229 بحار / 47 / ص 132) نيز به نقل از مقاتل العصابة ، ابن كادش العكبرى ذكر كرده اند، ولى نويسنده نامه را ابومسلم دانسته اند. روشن است كه علت قتل ابومسلم نيز نوشتن نامه مزبور بود.
33- المناقب / 4 / ص 230 بحار / 47 / ص 133 الامام الصادق و المذاهب الاربعة / 1 / ص 47.
34- طبرى / 10 / ص 132 الامامة و السياسة / 2 / ص 125