ب : از مطالعات گذشته چنين بر مى آيد كه عباسيان امر را بر مردم مشتبه كرده و آنان را فريب داده بودند، چه در آغاز كار به زعمشان چنين آورده بودند كه انقلاب به سود علويان تمام خواهد شد، اما ديرى نپاييد كه به فكر يافتن دفاع در برابر اعتراضهاى آينده مردم افتادند. از اينرو سلسله مراتب را اين گونه جعل كردند كه گفتند:
امامت از على به ابن حنفيه و سپس به ابوهاشم و از وى نيز به على بن عبدالله بن عباس مى رسد. اما اين سخن چيزى جز همان عقيده ((كيسانيه )) نبود.
مردم براستى فريب عباسيان را خوردند، چه همواره مى پنداشتند كه دارند در راه علويان گام بر مى دارند(35). حتى عبدالله بن معاويه نيز چنانكه گذشت از حقيقت امر ناآگاه بود. يكى از فريب خوردگان كه پس از مدتها از خواب غفلت بيدار شد، سليمان خزاعى بود كه پيوسته اميد داشت نهضت به سود علويان تمام شود. ابومسلم خراسانى نيز به نوبه خود فريب سفاح را خورد و اين نكته را خود روزى نزد منصور برملا كرد. ابراهيم امام نيز پيش از اين فريب ابومسلم را خورده بود، چه هر دو امامت و وصايت را براى خويشتن ادعا مى كردند و آيات مربوط به اهلبيت را طورى تحريف كرده بودند كه بر خودشان تطبيق كند. پى آمد اينها همه آن بود كه كار از دست اهلش خارج شد و در مكانى بس بيگانه حلول كرد(36).
ج : از مطالبى كه شايان دقت در اين مقام است ، خوددارى امام صادق از پذيرفتن پيشنهادهاى ابوسلمه و ابومسلم مى باشد كه اينان پيوسته اصرار داشتند كه نهضت را براى او و به نام وى تمام كنند.
علت اين امر آن بود كه امام (عليه السلام ) مى دانست كه اين افراد هدفى جز رسيدن به آمال خود در زمينه حكمرانى و سلطه جويى ندارند. امام مى دانست كه آنها به زودى كسى را كه ديگر به دردشان نخورد و يا در سر راهشان بايستد، نابود خواهند كرد. اين همان سرنوشتى بود كه گريبانگير ابومسلم ، سليمان بن كثير، ابوسلمه و ديگران شد و ديديم كه همگى سرانجام به قتل رسيدند.
مردم براستى فريب عباسيان را خوردند، چه همواره مى پنداشتند كه دارند در راه علويان گام بر مى دارند(35). حتى عبدالله بن معاويه نيز چنانكه گذشت از حقيقت امر ناآگاه بود. يكى از فريب خوردگان كه پس از مدتها از خواب غفلت بيدار شد، سليمان خزاعى بود كه پيوسته اميد داشت نهضت به سود علويان تمام شود. ابومسلم خراسانى نيز به نوبه خود فريب سفاح را خورد و اين نكته را خود روزى نزد منصور برملا كرد. ابراهيم امام نيز پيش از اين فريب ابومسلم را خورده بود، چه هر دو امامت و وصايت را براى خويشتن ادعا مى كردند و آيات مربوط به اهلبيت را طورى تحريف كرده بودند كه بر خودشان تطبيق كند. پى آمد اينها همه آن بود كه كار از دست اهلش خارج شد و در مكانى بس بيگانه حلول كرد(36).
ج : از مطالبى كه شايان دقت در اين مقام است ، خوددارى امام صادق از پذيرفتن پيشنهادهاى ابوسلمه و ابومسلم مى باشد كه اينان پيوسته اصرار داشتند كه نهضت را براى او و به نام وى تمام كنند.
علت اين امر آن بود كه امام (عليه السلام ) مى دانست كه اين افراد هدفى جز رسيدن به آمال خود در زمينه حكمرانى و سلطه جويى ندارند. امام مى دانست كه آنها به زودى كسى را كه ديگر به دردشان نخورد و يا در سر راهشان بايستد، نابود خواهند كرد. اين همان سرنوشتى بود كه گريبانگير ابومسلم ، سليمان بن كثير، ابوسلمه و ديگران شد و ديديم كه همگى سرانجام به قتل رسيدند.
دليل ما بر اين ادعا جوابى است كه امام (عليه السلام ) به ابومسلم داده بود:
((نه تو مرد مكتب منى و نه اين روزگار، روزگار من است )).
همينگونه گفتگويى كه ميان امام (عليه السلام ) و عبدالله بن حسن گذشت به هنگام دريافت نامه اى از سوى ابومسلم كه شبيه نامه ابومسلم بود. باز امام صادق در موقعيت ديگرى فرمود: مرا با ابوسلمه چه كار، چه او شيعه و پيرو شخصى غير من است.
د: سخنان صريح ابوسلمه و موضع امام در برابر وى و اينكه درباره اش مى گفت : ابوسلمه شيعه كسى ديگر غير از ماست نادرستى رواياتى را روشن مى سازد كه حاكى از تمايل راستين وى و ابومسلم به علويان مى باشند، رواياتى كه مى گويند ابومسلم به مجرد ورود به خراسان خواهان يك خلافت علوى بود، چنانكه ذهبى ، شارح ((شافيه ابى فراس )) و نيز تاريخ خميس اينگونه نوشته اند. بر چنين تمايلى هيچ دليلى جز نامه ای كه بدان اشاره رفت ، وجود ندارد و ديديم كه هدف از اين نامه نگاريها هم چيزى جز محكم كارى در امور آنهم به نفع عباسيان نبود، بويژه اگر توجه كنيم كه ابومسلم خود چندين نهضت علويان را خنثى كرده بود. بقول خوارزمى ، ابومسلم طرفداران علويان را در هر دشت و بيابان و زير هر سنگ و كلوخى كه مى يافت ، شديدا تعقيب مى كرد.(37)
.................
35- امبراطورية العرب / ص 206 و منابع بسيارى ديگر.
36- الامام الصادق و المذاهب الاربعة / 1 / بخش 2 / ص 533.
37- بر ادعاى خوارزمى دليل تاريخى در دست نيست مگر كشته شدن عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر، و عبيدالله بن حسين بن على بن حسين .
((نه تو مرد مكتب منى و نه اين روزگار، روزگار من است )).
همينگونه گفتگويى كه ميان امام (عليه السلام ) و عبدالله بن حسن گذشت به هنگام دريافت نامه اى از سوى ابومسلم كه شبيه نامه ابومسلم بود. باز امام صادق در موقعيت ديگرى فرمود: مرا با ابوسلمه چه كار، چه او شيعه و پيرو شخصى غير من است.
د: سخنان صريح ابوسلمه و موضع امام در برابر وى و اينكه درباره اش مى گفت : ابوسلمه شيعه كسى ديگر غير از ماست نادرستى رواياتى را روشن مى سازد كه حاكى از تمايل راستين وى و ابومسلم به علويان مى باشند، رواياتى كه مى گويند ابومسلم به مجرد ورود به خراسان خواهان يك خلافت علوى بود، چنانكه ذهبى ، شارح ((شافيه ابى فراس )) و نيز تاريخ خميس اينگونه نوشته اند. بر چنين تمايلى هيچ دليلى جز نامه ای كه بدان اشاره رفت ، وجود ندارد و ديديم كه هدف از اين نامه نگاريها هم چيزى جز محكم كارى در امور آنهم به نفع عباسيان نبود، بويژه اگر توجه كنيم كه ابومسلم خود چندين نهضت علويان را خنثى كرده بود. بقول خوارزمى ، ابومسلم طرفداران علويان را در هر دشت و بيابان و زير هر سنگ و كلوخى كه مى يافت ، شديدا تعقيب مى كرد.(37)
.................
35- امبراطورية العرب / ص 206 و منابع بسيارى ديگر.
36- الامام الصادق و المذاهب الاربعة / 1 / بخش 2 / ص 533.
37- بر ادعاى خوارزمى دليل تاريخى در دست نيست مگر كشته شدن عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر، و عبيدالله بن حسين بن على بن حسين .