سلام. سلام آشیانه ساز دلهای طوفان زده. سلام شب چراغ روزهای تاریکم. آمدهام باز. آمدهام با کولهباری سخت سنگین. آمدهام تا سنگینی بارهای به شانه کشیدهام را با تو قسمت کنم. تویی که آرامشساز روزهای بیکسیام هستی. سلام! سلام امام خوبیها! آمدهام تا روشنی روزهایم را از طلاییهای گنبد تو بستانم. تویی که نوری و شب شکن. ای تو که سخاوتت یارای سخن گفتنم را ربوده؛ سلام چشم های مرا بخوان! چشمانم آرامش گدایی میکرد که پاهایم راه این جا را نشانشان داد.
دستانم در طلب یاری بود که نفسهایم نغمه این جا را خواند. آمدم. با هزاران امید. خودم را از روزمرگیها ستاندم و آمدم. دل زدم به دریای بودنت و آمدم تا روشنم کنی. سبزم کنی. دلم را به نبض جاده که سپردم، جان گرفت و به چشمم راه کوی یار را که نشان دادم، تازه شد. نم زد. هوس کرد بهاری شود در هوای تو.
حالا رسیدهایم. من با تمام وجودم. آمدهایم جایی که کعبه زائران است و مدینه خیل این مجاوران. تویی که غبار کهنه راه را به شمیمی از پا تکاندی، اکنون نوبت دستهای من است. دستهای خالی اما پر امیدم را روانه آسمان سخاوتت میکنم یا رضا(ع). میدانم... میدانم عطوفت دستهای اجابتت، هرگز خالییشان نخواهد گذاشت.