1
العیّاشى بإسناده عن محمّد بن الفضیل [قال: سألته عن قول الله «و ما یؤمن أکثرهم بالله إلّا و هم مشرکون»] قال الرضا علیه السلام: شرک لایبلغ به الکفر.
یوسف / 106. تفسیر عیّاشى 2/ 199.
عیاشی به اسنادش از محمد بن فضیل [گفت: از ایشان (حضرت رضا) درباره آیه «و ما یؤمن أکثرهم بالله إلّا و هم مشرکون»15، سؤال کردم] حضرت رضا(ع) فرمود: (مقصود) شرکی است که به حد کفر نرسد.
2
العیّاشى بإسناده عن أحمد بن محمّد بن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: سألته عن قوله «و جئنا ببضاعة مزجاة» قال: المقل. و فى هذه الروایة «و جئنا ببضاعة مزجئة» قال: کانت المقل، و کانت بلادهم بلاد المقل، و هى البضاعة.
یوسف / 88. تفسیر عیّاشى 2/ 192.
عیاشی به اسنادش از احمد بن محمد روایت کرده است که گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره آیه «و جئنا ببضاعه مزجاه»13، سؤال کردم: فرمود: «آن بضاعت و کالا» مقل بود. در این روایت آیه به صورت (و جئنا ببضاعه مزجئه) آمده است. حضرت فرمود: آن بضاعت و متاع، مقل بود، و بلاد آنان سرزمینی مقل خیز بود.
3
العیّاشى عن إسماعیل بن همّام قال: قال الرضا علیه السلام فى قول الله «إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل فأسرّها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم» قال: کانت لإسحاق النبىّ منطقة یتوارثها الأنبیاء و الأکابر، فکانت عند عمّة یوسف، و کان یوسف عندها و کانت تحبّه فبعث إلیها أبوه أن ابعثیه إلی و أردّه إلیک، فبعثت إلیه أن دعه عندى اللّیلة لأشمّه ثمّ أرسله إلیک غدوة، فلمّا أصبحت أخذت المنطقة فربطتها فى حقوه و ألبسته قمیصا و بعثت به الیه و قالت: سرقت المنطقه فوجدت علیه و کان اذا سرق أحد فى ذلک الزمان، دفع إلی صاحب السرقة فأخذته فکان عندها.
یوسف / 77. تفسیر عیّاشى 2/ 185 - 186.
عیاشی از اسماعیل بن همام روایت کرده است که گفت: حضرت رضا(ع) درباره آیه شریفه «إن یسرق فقدسرق أخ له من قبل فأسرها یوسف فی نفسه و لمیبدها لهم»، فرمود: اسحاق پیامبر کمربندی داشت که انبیاء و بزرگان آن را از یکدیگر به ارث میبردند، این کمربند نزد عمه یوسف بود و یوسف نیز پیش عمه خود به سرمیبرد و عمهاش او را بسیار دوست میداشت، پدر یوسف به عمهاش پیغام داد که یوسف را (برای مدتی) نزد من بفرست و دوباره او را بر میگردانم، عمه یوسف به یعقوب پیغام داد که یک امشب را بگذار پیش من بماند تا او را ببوسم، فردا نزد تو میفرستمش. صبح که شد عمه یوسف آن کمربند را برداشت و (مخفیانه) به کمر یوسف بست و لباسهایش را پوشاند و او را نزد یعقوب فرستاد، بعد خودش آمد) و گفت: کمربند دزدیده شده است (و بدن یوسف را بازرسی کرد) و آن را در کمر او یافت، در آن زمان اگر کسی دزدی میکرد او را به صاحب مال (سرقت رفته) تحویل میدادند. بنابر این عمه یوسف او را برداشت و با خود برد، و نزد عمهاش به سر میبرد.
4
الصدوق قال: حدّثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانى رضیالله عنه قال: حدّثنا علىّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه عن الریّان بن الصّلت، قال: دخلت علی علىّ بن موسی الرضا علیه السلام فقلت له: یا بن رسول الله الناس یقولون: إنّک قبلت ولایة العهد مع إظهارک الزهد فى الدّنیا! فقال علیه السلام: قد علم الله کراهتى لذلک، فلمّا خیّرت بین قبول ذلک و بین القتل، اخترت القبول علی القتل. ویحهم! أما علموا أنّ یوسف علیه السلام کان نبیّاً و رسولاً فلمّا دفعته الضرورة إلی تولّى خزائن العزیز، قال: (اجعلنى علی خزائن الأرض إنى حفیظ علیم) و دفعتنى الضرورة إلی قبول ذلک علی إکراه وإجبار بعد الإشراف علی الهلاک، علی أنّى ما دخلت فى هذا الأمر إلّا دخول خارج منه، فإلى الله المشتکى وهو المستعان.
یوسف / 55. عیون اخبار الرضا 2 / 139.
صدوق از احمد بن زیاد بن جعفر همدانی(رض)، از علی بن ابراهیم بن هاشم، از پدرش، از ریان بن صلت روایت کرده است که گفت: خدمت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم و عرض کردم: یابن رسول الله، مردم میگویند: شما با این که اظهار زهد و بی رغبتی، به دنیا میکنید، ولایتعهدی را پذیرفتید! حضرت فرمود: خدا میداند که من این کار را خوش نداشتم، اما وقتی میان پذیرش آن و کشته شدن مخیر شدم (ناچار) پذیرفتن ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم، وای بر این مردم! مگر نمیدانند که یوسف با آن که پیامبر و رسول (خدا) بود، وقتی ضرورت او را وا داشت تا خزانهداری عزیز را به دست گیرد، گفت: (اجعلنی علی خزائن الإرض انی حفیظ علیم) ، همین ضرورت مرا هم واداشت تا با اکراه و اجبار و پس از آنکه در آستانه کشته شدن قرار گرفتم، ولایتعهدی را بپذیرم، وانگهی پذیرش این کار از سوی من همانند کسی است که آن را نپذیرفته باشد (چون هر گونه مسئولیت و دخالتی را در امور حکومتی از خود سلب کردم) (از این سخنان مردم) به خدا شکوه میکنم و از او باید کمک خواست.
5
الصدوق قال: حدّثنا المظفّربن جعفر بن المظفّر العلوى السمرقندى رضى الله عنه، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود العیّاشى عن أبیه، قال: حدّثنا محمّد بن نصیر عن الحسن بن موسی، قال: روی أصحابنا عن الرضا علیه السلام أنّه قال له رجل: أصلحک الله کیف صرت إلی ما صرت إلیه من المأمون؟ و کانّه أنکر ذلک علیه، فقال له أبوالحسن الرضا علیه السلام: یا هذا! أیّهما أفضل النبىّ صلّی الله علیه و آله أو الوصىّ؟ فقال: لا بل النبىّ، قال: فأیّهما أفضل مسلم أو مشرک؟ قال: لا بل مسلم، قال: فإنّ العزیز عزیز مصر کان مشرکاً و کان یوسف علیه السلام نبیّاً، و أنّ المأمون مسلم و أنا وصىّ، و یوسف سأل العزیز أن یولّیه حین قال: (اجعلنى علی خزائن الأرض إنّى حفیظ علیم) و أنا أجبرت علی ذلک. و قال علیه السلام فى قوله تعالی (اجعلنى علی خزائن الأرض إنّى حفیظ علیم) قال: حافظ لما فى یدى، عالم بکلّ لسان.
یوسف / 55. عیون اخبار الرضا 2/ 138- 139.
صدوق از مظفر بن جعفر بن مظفر علوی سمرقندی(رض)، از جعفر بن محمد بن مسعود عیاشی، از پدرش، از محمد بن نصیر، از حسن بن موسی روایت کرده است که گفت: اصحاب ما از حضرت رضا(ع) روایت کردهاند که مردی به آن حضرت عرض کرد: حضرت به سلامت باد; چرا ولایتعهدی مأمون را پذیرفتی؟ ظاهرا آن مرد به حضرت (در این باره) اعتراض داشت. ابوالحسن الرضا(ع) فرمود: ای مرد! کدام یک برترند، پیغمبر یا وصی او؟ عرض کرد: پیغمبر. فرمود: کدام یک برترند، مسلمان یا مشرک؟ عرض کرد: مسلمان. فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف(ع) پیامبر بود. مأمون مسلمان است و من وصی (پیغمبر) هستم. یوسف، خود، از عزیز درخواست کرد که او را مسئول (خزانه) قرار دهد آن جا که گفت: (اجعلنی علی خزائن الأرض انّی حفیظ علیم) ، و من به این کار مجبور شدم. حضرت رضا(ع) درباره آیه شریفه: (اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم) فرمود: یعنی من حافظ اموالی هستم که در اختیار من قرار گیرد، و نیز به هر زبانی دانا میباشم.
6
علىّ بن إبراهیم قال: حدّثنا أبى عن العباس بن هلال عن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: قال السجّان لیوسف: إنّى لأحبّک، فقال یوسف: ما أصابنى بلاء إلّا من الحبّ، أنّه کانت خالّتى أحبّتنى فسرقتنى، و اِن کان أبى أحبّنى فحسدونى إخوتى، و إن کانت امرأة العزیز أحبّتنى فحبستنى، قال: و شکی یوسف فى السجن إلی الله فقال: یا ربّ بماذا استحققت السجن؟ فأوحی الله إلیه: أنت اخترته حین قلت: (ربّ السجن أحبّ إلىّ ممّا یدعوننى إلیه) هلّا قلت: العافیة أحبّ إلىّ ممّا یدعوننى إلیه؟.
یوسف / 33. تفسیر قمّى 1/ 354.
علی بن ابراهیم از پدرش، از عباس بن هلال، از ابوالحسن الرضا(ع) روایت کرده است که فرمود: زندانبان به یوسف گفت: من تو را دوست دارم. یوسف گفت: هر بلایی به سرم آمد از همین دوست داشتن بود، خالهام از بس دوستم میداشت مرا دزدید، پدرم از بس دوستم میداشت، برادرانم بر من حسادت ورزیدند، زن عزیز(مصر) شیفته من شد و به زندانم افکند. حضرت فرمود: یوسف در زندان به درگاه خداوند شکوه کرد و گفت: پروردگارا، از چه رو مستحق زندان شدم؟ خداوند به او وحی فرمود که: تو خود آن را برگزیدی آن گاه که گفتی: (ربّ السجن أحبّ إلیّ مما یدعوننی إلیه) ، چرا نگفتی: عافیت نزد من محبوبتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا میخوانند؟! .
7
الصدوق عن المروزى عن أبى بکر النیسابورى عن الطائى عن أبیه عن الرضا علیه السلام عن آبائه عن علىّ بن الحسین بن علىّ علیه السلام: أنّه قال فى قول الله عزّوجلّ «لولا أن رأی برهان ربّه» قال: قامت امرأة العزیز إلی الصنم، فألقت علیه ثوباً، فقال لها یوسف: ما هذا؟ قالت: أستحیى من الصنم أن یرانا، فقال لها یوسف: أتستحیین ممّن لایسمع و لایبصر و لایفقه و لایأکل، و لایشرب، و لاأستحیى أنا ممّن خلق الإنسان و علّمه، فذلک قوله عزّوجلّ «لولا أن رأی برهان ربّه.. »
یوسف / 24. عیون اخبار الرضا 2/ 45.
صدوق از مروزی، از ابوبکر نیشابوری، از طائی، از پدرش، از حضرت رضا، از پدران بزرگوارش، از علی بن الحسین بن علی علیهم السلام روایت کرده است که آن حضرت درباره آیه شریفه (لولا أن رأی برهان ربه) ، فرمود: زن عزیز (مصر) به طرف بت رفت و پارچهای روی آن انداخت، یوسف گفت: چرا چنین کردی؟ زن عزیز گفت: شرم میکنم از این که بت ما را ببیند، یوسف به او گفت: تو از موجودی که نه میشنود و نه میبیند و نه میفهمد و نه میخورد و نه میآشامد شرم میکنی و من از کسی که انسان را آفریده و او را علم و معرفت آموخته است شرم نکنم. این است معنای سخن خدای عزّوجلّ که فرموده: (لولا أن رأی برهان ربّه).
8
علىّ بن إبراهیم قال: أخبرنا أحمد بن إدریس عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر عن الرضا علیه السلام فى قول الله عزّوجلّ «و شروه بثمن بخس دراهم معدودة» قال: کانت عشرین درهماً، و البخس النقص، و هى قیمة کلب الصیّد إذا قتل کان قیمته عشرین درهماً.
یوسف / 20. تفسیر قمّى 1/ 341.
علی بن ابراهیم از احمد بن ادریس، از احمد بن محمد بن عیسی، از احمد بن محمد بن ابی نصر از حضرت رضا(ع) روایت کرده است که آن بزرگوار درباره آیه شریفه «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده» ، فرمود: بخس به معنای کم و ناچیز است. آنها یوسف را به بیست درهم فروختند، و این مبلغ، بهای سگ شکاری است که هرگاه کشته شود خون بهایش بیست درهم است.
منبع : پایگاه بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی