شب از جنسی دیگر است. در شب چیزهایی یافت میشود که در روز نیست. آسمانی که چون پارچهای سیاه است و هزاران ستاره طلایی را روی تاریکیاش سنجاق کردهاند. ماهی که گاهی یک برش است و گاهی گرد و دوست داشتنی و اینها و چیزهایی دیگر که از جنس آرامش است، شب را دوست داشتنی کردهاند.
برای من اما شب حرم امام مهربانیهای همیشگی، با شب همه مکانهای دیگر فرق دارد. اصلا انگار حرم شب مخصوص به خوش را دارد انگار خداوند برای حرم، شب اختصاصی فرستاده است.
شب حرم یعنی آرامش در آرامش. مینشینی یک گوشه یکی از صحنها یا اگر هنوز فرشها را جمع نکرده باشند، مینشینی روی فرشهایی که بچهها روی آنها از این طرف به آن طرف میدوند و کیف میکنند و بعد همانطور که چیزی زیر لب زمزمه میکنی، باران نور نگاهت را با خودش میبرد این طرف و آن طرف. میبرد تا ارتفاع گلدستهها، میبرد تا طلایی گنبد، میبرد تا درخشش رنگارنگ نورها در آب و میبرد تا کبوترها در زیر بارش باران نور که یک گوشهای برای خوشان آرام گرفتهاند.
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم کاش می شد شب حرم را با خودم به جاهای دیگر ببرم و بعد خیلی زود از این فکر کودکانه پشیمان میشوم و فکر میکنم شب حرم را باید در شب حرم لمس کرد، مخصوصا که بهار باشد و نسیمی خنک بوزد. شب حرم را باید از حاشیه کاشیکاریهای زیبا تماشا کرد و شب حرم را باید کنار ضریح نورانی آقا لمس کرد.
شب حرم، شب آرامشی ناب است که فقط در حرم به دست میآید.