«تاج گوهر خداد کوچکی» مادر شهید «فرهاد خادم» گفت و گویی با خبرگزاری ایسنا داشته و خاطرات پسر شهید را روایت کرده است او در بخشی از این گفت و گوی مفصل، از ارادتش به امام هشتم(ع) می گوید و نذرهایی که در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) داشته. بخش هایی از این گفت و گو پیش روی شماست.
...فرهاد هر چقدر که بزرگتر میشد عزیزتر میشد. برای همین برای سالم ماندن او نذر میکردم. این نذرها هم از جنس نذر و نیازهای دین خودمان بود و هم از نذر و نیاز مسلمانان و ایرانیها یعنی امام رضا(ع). آن زمانها برادرم هرمز تازه از آمریکا بازگشته و رئیس دپارتمان دانشگاه مشهد شده بود. برای همین سالی دو سه بار به مشهد میرفتیم.
عهدی که با امام رضا(ع) بستم
یادم میآید به حرم امام رضا(ع) رفتم و دیدم که زنان تکههای پارچه به بالای ضریح پرتاب میکنند. پس از بیماری فرهاد هر سال سر موعد تکه پارچه سبزی را نذر امام رضا(ع) کرده بودم. هر وقت میرفتم حرم آن را روی ضریح می انداختم. یادتان باشد که من اَشور زرتشت را عاشقانه دوست دارم و هر رنجی که در زندگی کشیدم و میکشم،قبل و بعد از فرهاد،فقط به خاطر پیغمبر و دیناش است.اما معتقدم که هر کسی برای یک ملت عزیز باشد میتواند برای بقیه نیز عزیز باشد. برای همین اگر امام حسین(ع) و امام رضا(ع) برای ایرانی مسلمان و برای مسلمانان تمام جهان عزیز هستند برای همه ما و برای من هم که یک ایرانی زرتشتیام عزیزند.
جوراب پیرزن برای فرهاد
یک روز که فرهاد در مقر مهندسی لشکر بود. پیرزنی را پیش او میآورند. پیرزن از فرهاد میپرسد که «تو مسئول هستی؟» فرهاد میگوید: «من کوچک شما هستم»! بعد پیرزن از کیفش یک لنگه جوراب بافتنی درمیآورد و به فرهاد میدهد. پیرزن به فرهاد گفته بود: «پسرم در خانه فقط به اندازه این یک لنگه جوراب نخ داشتم.این را بپوش سالم بمانی و با دشمن بجنگی،انشاءالله که خدا نگهدارت باشد.» فرهاد این اتفاق را زمانی برایم تعریف کرد که به مرخصی آمده بود و من اصلا دلم نمیخواست او بار دیگر به جبهه برود.وقتی این را شنیدم دیگر ساکت شدم.چون به چشمهایم خیره شد و گفت:«آن پیرزن هم من را پسر خودش میداند».
منبع : http://www.shamstoos.ir/