ميخواهم تا آنجا كه دوست دارم پر بگيرم٬ اما تا بارگاه دوست راه طولاني است. چشم از پنجره بر نميدارم. دشت از پي دشت٬ كوه از پي كوه٬ دسته دسته گل سرخ٬ يك عالم سبز و يك دريا اشتياق٬ كه دستي از غيب به جانم ريخته است. هميشه همينطور است خودم را به مولا كه ميسپارم ديگر اين من نيستم كه ميروم٬ براي لحظهاي خواب مرا ميربايد دست در دست نور و آراميدن در كنار ضريح.
برميخيزم پيرامونم غوغايي به پاست. صداي دلها همه ميگويند: يا ضامن آهو رسيدهايم انگار٬ اين گنبد زيبا قلب ايران است.
بغضي غريب و بعد هم هاي و هوي پريشان دل٬ تا غروب راهي نيست٬ دل و نقاره اشك به هم ميآميزند و من پر از ضريح ميشوم و سرشار از رازهاي طلايي ....
چه بويي از كنارم گذشت. بوي آسمان بود٬ يك بوي خيس٬ يك بوي معنوي سبز. گويا فطرتم بود كه معطر شد از عشق. ضريح اينك به ملكوت ميماند و من ميخواهم تا رضايت رضا اوج بگيرم.
يا ضامن آهو! دلهاي پيپناهمان را كه چون آبگينههاي شكسته در پهناي گيتي سرگردانند در پاي ضريح مقدست آشيان ده كه محتاج پر كشيدن به آبي لايتناهي فطرت خداييمان هستيم.
اي بالا نشين كه دريچههاي آسمان به سمت رواقهاي بارگاه تو باز ميشود! تشنه شفاعت خويش را پياله رضايتي ببخش و در سايه زيارت خوانياش رضايش كن.
اي آبروي آسمان زمين كه همه منظومهها گرد گنبد تو در طوافند! دلهاي شبزده ما را به نور ايمان شكوفا كن و با حرف و حديث خلوت خدا آشنا.
اي تمناي روشن آسمان! كمتر از آهوي بي پناه نيستم مرا هم ضمانت كن به سراپرده خويشت بخوانم و هم صحبت كبوتران آستانت كن.
اي غريب نواز! زخمهاي بيشمارم به نوازش دستهاي تو محتاج است. اي تكيهگاه هشتمين كه دقيقهها با آهنگ نقارهخانه تو كوك ميشوند بي پناه خويش را درياب.
منبع: انجمن ذاكرين