ناقل: آيه اللّه شيخ مجتبي قزويني قدّس سرُّه
اين سؤال را خيلي ها از من مي پرسند که؛ «اينهمه دقّت و تبحّر علمي را ازکجا بدست آوردي؟! مگر تو چقدر مطالعه مي کني و گنجايش حافظه ات و دقت دَرْکَت چقدر است؟!» راستش را بخواهيد، من هم مثل بقيّه ي مردم هستم، مثل تو، مثل او، مثل اکثر مردم. نابغه نيستم و از فضا نيامده ام. در شبانه روز، پنجاه ساعت مطالعه هم ندارم. امّا اينهمه دقّت و بار علمي که مي بينيد، همه مربوط است به يک نگاه! يک نگاه از يک کيمياگر آسماني! بدون شک آن روز بهترين روز عمر من بوده و هست. همان روزي که وضوگرفتم و ذکرگويان راه خانه ي معشوق را پيمودم، راه حرم امام رضا عليه السلام را. حرم خيلي شلوغ نبود و من توانستم در مقابل ضريح، پيش روي مبارک آقا علي بن موسي الرضا عليه السّلام جايي گير بياورم و بنشينم.
مثل هميشه زيارتنامه ي حضرت را خواندم و با تمام وجود از آقا خوا هشي کردم. عرض کردم آقا؛ آنان که خاک را به نظرکيميا کنند آيا شودکه گوشه چشمي به ما کنند؟ آقا جان، من نوکرتم، غلامتم. لباس رسمي نوکري شما را به تن کرده ام و مي خواهم که در راه شما، به دين اسلام و مذهب بر حقّ تشيّع خدمت کنم. حالا چه مي شود که يک نگاه، يک نظر، يک گوشه ي چشمي به اين غلامت بکني،آخر از شما که چيزي کم نمي شود... هنوز داشتم حرف مي زدم که يکدفعه متوجّه شدم از ضريح مطّهرِ آقا خبري نيست. نه اين که فکرکني خواب مي ديدم ها، نه! بيدار بودم، بيدارِ بيدار! امّا ضريح غيب شده بود و يک تخت زيبا و مرَصَّع به جاي آن قرار داشت. تختي گه زيباترين و گرانبهاترين تختهاي پادشاهان در برابرش هيچ بود. تختي که تخت سليمان در برابرش فروغي نداشت. و آقا روي آن خوابيده بود، به همان حالت نيمرخ. تمام وجودش از نور بود، نوري آسماني و خيره کننده! و من مات و مبهوت مانده بودم و زبانم بند آمده بود. يک عمرآرزوي چنين لحظه اي را داشتم امّا حالا که آن لحظه فرا رسيده بود، شوکه شده بودم و ابّهت امام عليه السلام مرا گرفته بود. امّا آقا، حرف هاي مرا شنيده بود و نيازي به تکرار آن احساس نمي شد. براي همين سر مبارکش را اندکي بالا آورد و بي آنکه حرفي بزند، فقط يک نگاهي به من کرد. نگاهي که تا عمق وجود من نفوذ کرد و قلبم را از نور علم و معنويّت آکند. همين که آقا، سر مبارک را پايين آورد و بر بالش نهاد، متوجّه شدم که از تخت خبري نيست و همان ضريح قبلي در مقابلم قرار دارد. امام عليه السّلام از نظرم غايب شده بود ولي سنگيني علمي را که به سينه ام تزريق فرموده بود حس مي کردم. هيان علمي که هنوز هم با من هست و همگان را به شگفتي واداشته است. من هر چه دارم ازآن يک نگاه است!
منبع: کتاب کرامات امام رضا