در گفتگوي ميان حضرت و مأمون، شيخ صدوق چنين آورده: مأمون به حضرت رضا عليهالسلام گفت: من مقام علمي و فضل و بياعتنايي شما به دنيا و پارسايي و ترس از خدا و ورع و عبادت تو را شناختم اي فرزند رسول خدا! و ترا به خلافت سزاوارتر از خويش تشخيص دادم. حضرت فرمودند: به بندگي پروردگار خود افتخار ميکنم و به زهد و بيرغبتي به دنيا، نجات و خلاص خود را از شر دنيا ميطلبم؛ با ورع و عدم نزديکي به محرمات الهي اميدوار رسيدن به سعادت و فائز شدن به بهرههاي خداوندي و درجات قرب به درگاه اويم، با تواضع و فروتني در اين دنيا آرزوي مقام بلند را به نزد پروردگار خود دارم. مأمون گفت من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و اين مقام را به تو بسپارم و با تو بيعت کنم. حضرت در پاسخ او فرمود: اگر اين خلافت از آن توست، پس خدا براي تو قرار داده است و جايز نيست که لباس و خلعتي را که خداوند به قامت تو پوشانيده، از تن بيرون کني و به غير خود بپوشاني و به ديگري واگذار نمايي، و اگر اين مقام از آن تو نيست، پس حق اينکه چيزي را که از تو نيست، به من واگذاري نداري، مأمون گفت، اي فرزند پيغمبر!
ناچاري از اين که اين پيشنهاد را بپذيري و اين فرمان را قبول کني. حضرت فرمود: اين امر را هيچگاه از روي ميل و رغبت نميپذيرم. بدين ترتيب مأمون در اين موضوع پيدرپي تا چند روز اصرار ميورزيد و پافشاري مينمود، تا اينکه از آن مأيوس گشت (1)
در واقع امام با سخنانش به مأمون فهماند که مسئلهي خلافت تکليف است و چيزي نيست که بتوان از آن چشم پوشيد. به ديگر سخن، امام در واقع بدو گفت اگر خلافت حق تو نيست يا به تعبيري آن را غصب نمودهاي، چگونه به من عرضه ميداري؟
حال جاي اين پرسش است که آيا مسئلهي واگذاري خلافت به امام رضا عليهالسلام مسئلهاي جديد بود؟ در پاسخ بايد گفت که هيچ عقل سليمي نميپذيرد که پس از زحمات بسيار زياد مأمون در رسيدن به خلافت - که حتي از کشتن برادرش نيز خودداري نکرد - او به يک باره از خلافت دست بشويد. از سوي دوم، اگر مأمون درصدد بود جامعه را در مسير مصالح اسلام پيش ببرد، چرا مانع حرکت امام از راه کوفه و قم شد؟ از سوي سوم، مأمون در اين پيشنهاد اصرار زيادي نورزيد و امام را تهديد به قتل نيز نکرد، اما در قضيه ولايتعهدي، حضرت تهديد به مرگ شد، به گونهاي که اگر آن را نميپذيرفت، مطمئنا کشته ميشد، و از سوي آخر، اگر مأمون واقعا در پيشنهاد خلافت به امام عليهالسلام مصمم و جدي بود، چرا پس از مدتي که امام براي خواندن نماز عيد فطر به سمت مصلي رفت جلوي حضرت را گرفت؟ (2)
سؤال ديگر اينکه، اگر امام عليهالسلام پيشنهاد خلافت را قبول ميکرد، موضع مأمون در مقابل ايشان چه بود؟ پيش از پاسخ بايد يادآور شويم جامعهاي که امام در آن قرار داشت، از اسلام اصيل فرسنگها به دور بود. از اين رو چگونه امام ميتوانست در مقابل اين جامعه منحرف خلافت را بپذيرد؛ آن هم جامعهاي که در ماديات و تجملات و خواهشهاي نفساني غرق شده بود. اگر امام خلافت را ميپذيرفت، مي بايست از درون جامعه را اصلاح، و اسلام اصيل را جايگزين ميکرد؛ سيره و روش جدش رسول الله را در جامعه احيا مينمود؛ کساني را که به ناحق به سمتي رسيده بودند، از مقامشان عزل ميکرد؛ بيتالمال مسلمين را سروسامان ميبخشيد و يا به تعبير ديگر، حق را به حقدار ميرساند. بنابراين اصلاح اين موارد در چنين جامعه منحرفي عملا کاري دشوار بود. البته اين بدان معنا نيست که امام رضا عليهالسلام توان اجرا کردن سنتهاي الهي را نداشته، بلکه در واقع اجتماع از درک و آگاهي عميقي برخوردار نبوده تا انديشههاي ايشان را به تحقق رساند. از سوي ديگر دستگاه حکومت عباسيان فاسد و منحرف بود، از اين رو اگر امام عليهالسلام از آنان ميخواست که مباني اسلامي را رعايت کنند، يقينا به آن تن در نميدادند. افزون بر اين امام عليهالسلام به نيات پليد مأمون آگاه بود و ميدانست که مسئلهي پيشنهاد خلافت در واقع ارزيابي ايشان است، يا به بيان ديگر، مأمون ميخواست شوق امام نسبت به خلافت را بسنجد.
بنابراين پذيرش خلافت از سوي امام عليهالسلام در آن جامعه منحرف - با توجه به قيامهاي گوناگوني که به امام عليهالسلام ارادتي محض نداشتند - امري بيهوده بود، ضمن اين که با اين کار مأمون نيز تقويت ميگرديد و بدين ترتيب ميتوانست مشروعيت حکومت خود را به علويان بقبولاند و از سويي پايههاي قيامهاي علويان را سست کند، و از ديگر سو حکومت خود را مستحکم سازد.
افزون بر آنچه گفتيم، مأمون در شرايطي خلافت را به امام پيشنهاد کرد که همه امکانات را در اختيار داشت و از قدرت کافي برخوردار بود، از همين روي ممکن بود پس از مدتي که امام عليهالسلام خلافت را بر عهده گرفت، روش ايشان را برنتابد و درصدد قتل ايشان برآيد.
پي نوشتها:
1- شيخ صدوق ، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص312 و 313
2- شيخ صدوق ، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص339-341
منبع: كتاب امام رضا و ايران