عفو گذشت
دل امام رضا علیه السلام آکنده از علاقه و محبت نسبت به بندگان خداوند بود . از این رو ، بسیار مهربان بود . زیرا تاریخ زندگی بزرگوار چنین نشان می دهد که هر گاه در برابر افرادی که با آن بزرگواران ظلم و ستمی کرده بودند ، قرار می گرفتند ، با بزرگواری و گذشت خود آنان را شرمنده می ساختند ، و گاهی با سکوت خود که در برابر بی حرمتی ها و توهین های فراوانی که از سوی دیگران انجام می شد فقط با نگاه کردن بر زمین بسنده می کردند که چند نمونه را یادآور می شویم .
گذشت از برادر خود
امام موسی بن جعفر علیه السلام ، امام رضا علیه السلام را جانشین و سرپرست اموال ، همسران ، مادران و فرزندان خود قرار دادند ؛ بدون این که برای دیگر فرزندان خود ، حق تصرف در چیزی را پس از درگذشت خویش قرار داده باشد و در این باره وصیت نامه ای را مرقوم و پس از گواهی بسیاری از اهل بیت و اصحابشان ، آن را مهر کرد و لعنت فرستاد بر کسی که مهر از آن برگیرد . اما برادران امام رضا علیه السلام درباره ی این وصیت و ترکه ی پدر ، با آن حضرت اختلاف کردند . چنان که کلینی به سند خود از یزید بن سلیط روایت می کند که گفته است :
ابوعمران طلحی قاضی مدینه بود . هنگامی که امام کاظم علیه السلام درگذشت ، برادران امام رضا علیه السلام نزد طلحی آمدند .
عباس بن موسی گفت : خداوند تو را به صلاح آورد و مردم را به تو بهره مند گرداند . در پایان این نامه گنجی و گوهری است و برادر ما می خواهد آن را از ما پوشیده نموده و خود آن را بردارد و ما را از آن محروم سازد و پدر ما چیزی را به جای نگذارده مگر این که آن را ویژه ی او ساخته است و اینک ما را عیالمند و محتاج رها ساخته است و اگر این نبود که خودداری می کنم ، در پیش روی همه ، خبر آن را به تو می دادم .
ابراهیم بن محمد که از گواهان وصیت بود برخاست و پرخاش کنان گفت : تو چیزی می گویی که ما آن را از تو نمی پذیریم و تو را تصدیق نمی کنیم و تو از نظر ما رانده شده ای و سزاوار سرزنش و توبیخی . ما تو را از خرد و کلان به دروغگویی می شناسیم و اگر در تو خوبی و خیری بود ، پدر تو بدان داناتر بود ، بلکه او به سبب این که ظاهر و باطن تو را خوب می شناخت ، هرگز تو را حتی به دو دانه ی خرما هم امین نمی دانست .
سپس اسحاق بن جعفر برخاست و گریبان او را گرفت و به او گفت : تو سفیه و بی خرد و سبک مغزی . این ها هم روی کارهای دیروز تو باشد .
دیگران که در آن مجلس بودند ، با اسحاق هم صدا شدند . ابوعمران قاضی به علی بن موسی الرضا علیه السلام گفت : ای ابوالحسن برخیز ، من نمی خواهم امروز به لعنت پدرت گرفتار شوم . به راستی پدرت به تو اختیار وسیع داده است و به خدا سوگند هیچ کسی از پدر ، داناتر به فرزند نیست و به خدا سوگند می خورم که پدر تو ان کسی نبود که در فکرش سبکی و رایش سستی باشد .
عباس به قاضی گفت : خداوند تو را به صلاح آورد ، مهر از نامه برگیر و آن را بخوان .
ابوعمران گفت : نامه را باز نمی کنم و لعنت پدر تو در آن روز برای من بس است .
عباس گفت : من او را می گشایم .
ابوعمران گفت : آن را بگیر .
عباس وصیت نامه را گشود و هنگامی که خوانده شد همه دانستند که تنها علی بن موسی علیه السلام وصی پدر خود می باشد و دیگر فرزندان امام کاظم علیه السلام چه بخواهند و چه نخواهند در تحت ولایت و سرپرستی آن حضرت قرار دارند و حق مداخله در امر صدقات و دیگر چیزها را ندارند . در نتیجه ، گشودن وصیت نامه برای علی بن موسی الرضا علیه السلام تایید و سرافرازی و برای شاکیان مایه ی خواری و رسوایی شد .
سپس علی بن موسی الرضا علیه السلام رو به عباس کرد و فرمود : من می دانم . آن چه شما را بدین امور واداشته ، بدهی و وام هایی است که بر عهده دارید . ای سعید ! برو بدهی های آنان را ، برای من معین کن و سپس آن ها را بپرداز . هم چنین زکات حقوق آنان را بگیر و رسید وجوه پرداختی را دریافت کن . به خدا سوگند ! تا زنده ام ، کمک و یاری خود را از شما دریغ نخواهم داشت . شما هر چه می خواهید بگویید !!
عباس گفت : آن چه به ما می دهی ، بخشی از اموال ماست و آن چه نزد تو داریم ، بیشتر از آن است .
امام رضا علیه السلام فرمودند : هر چه می خواهید بگویید . آبروی من آبروی شماست . اگر نیکویی کنید در نزد خدا محفوظ خواهید بود و اگر بدی نمایید ، خداوند آمرزنده و مهربان است . به خدا سوگند ، شما می دانید که من در حال حاضر ، فرزندی یا وارثی جز شما ندارم و آن چه را گمان می کنید ، برای خود نگه داشته و ذخیره کرده ام برگشت آن به سوی شما و برای شما خواهد بود . به خدا سوگند ! از زمانی که پدرت که خداوند از او خشنود باد ، به دیار باقی شتافته است ، مالک چیزی نشده ام مگر این که در مواردی که می دانید آن را صرف کرده ام .
عباس برخاست و گفت : به خدا سوگند چیزی نیست و خداوند تو را بر ما فرمانروا قرار نداده است و لیکن حسادت پدر به ما و آن چه را او خواسته ، چیزی نیست که خداوند آن را ، به او و به تو ، اجازه نداده است و تو می دانی که من صفوان بن یحیی جامه فروش را در کوفه می شناسم و اگر به این شهر درآمدم ، گلوی او را خواهم فشرد و تو هم با او خواهی بود .
علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود : لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ، اما ای برادران من خداوند می داند که من خواستار خرسندی شما هستم. پروردگارا ! اگر می دانی که من دوستدار اصلاح آنانم ، با آنان خوش رفتارم ، پاس پیوند آنان را دارم ، به آنان مهربانم و برای اصلاح امور آنان ، روز و شب می کوشم ، پاداش نیکو به من مرحمت فرما و اگر جز این نیست ، تو خود دانای اسراری ، به هر چه شایسته ی آنم پاداشم ده . اگر بد است بد و اگر خوب است خوب . خداوندا ! آنان را اصلاح فرما و امور آنان را بهبود بخش و شیطان را از ما و این ها دور گردان و بر فرمان بردای خود ، آنان را یاری ده و آنان را به راه خودت هدایت فرما .
اما ای برادر ، من خواستار خوشحالی شما هستم ، در اصلاح امورتان کوشایم و خدا را به آن چه می گویم ، گواه می گیرم .
عباس گفت : من زبان آوری تو را خوب می شناسم و این ها در من ، هم چون نقش بر آب است .
عباس با این سخنان نسنجده ، گفتگوی خود را با برادرش امام رضا علیه السلام پایان داد ، علی رغم این که امام علیه السلام با نرمی و بردباری با او سخن گفت و با این که ثابت شد حق با امام علیه السلام است ، و با این که آن حضرت را به محلی که شایسته ی مقام او نبوده کشانیده و به او ستم کرده اند ، با این همه ، هیچ سخن تلخ و واژه ی سختی از آن حضرت شنیده نشد و این خود نشانه ای بر بردباری زیاد و گذشت بی اندازه ی امام علیه السلام می باشد .
* بحار الانوار جلد 49 صفحه ی 217
منبع : http://www.razavi.ir/