مردی از حضرت رضا(ع) سؤال کرد و گفت:
1
العیّاشى عن عمر بن سلیمان عن رجل من أهل الجزیرة، قال: سأل الرضا علیه السلام رجل، فقال له: جعلت فداک أنّ الله تبارک و تعالی یقول«فنظرة إلی میسرة» فأخبرنى عن هذه النظرة الّتى ذکرها الله لها حدّ یعرف إذا صار هذا المعسر لابدّ له من أن ینظر و قدأخذ مال هذا الرجل و أنفق علی عیاله، و لیس له غلّة ینتظر إدراکها، و لادین ینتظر محلّه، و لامال غائب ینتظر قدومه؟ قال: نعم ینتظر بقدر ما ینتهى خبره إلی الإمام، فیقضى عنه ما علیه من سهم الغارمین إذا کان أنفقه فى طاعة الله، فإن کان أنفقه فى معصیة الله فلاشىء له علی الإمام، قلت: فمال هذا الرجل الّذى ائتمنه و هو لایعلم فیم أنفقه فى طاعة الله أو معصیته؟ قال: یسعى له فى ماله فیردّه و هو صاغر.
بقره / 280. تفسیر عیّاشى 1/ 155.
عیاشی از عمر بن سلیمان، از مردی از اهالی جزیره (عراق) روایت کرده است که گفت: مردی از حضرت رضا(ع) سؤال کرد و گفت: قربانت گردم خدای تبارک و تعالی میفرماید «پس مهلت دادنیست تا وقت یسر» بفرمایید آیا این مهلتی که خداوند فرموده است مرز مشخصی دارد که هر گاه شخص تنگدست به آن حدّ برسد باید به او مهلت داده شود در صورتی که پول آن مرد (وام دهنده) را گرفته و خرج خانوادهاش کرده است و نه غلهای دارد که منتظر درو کردنش باشد، نه طلبی دارد که منتظر سر رسید آن باشد، و نه مال التجارهای که چشم به راه آمدنش باشد؟ حضرت فرمود: آری، به اندازهای که خبر (ناداریِ) او به امام برسد باید صبر کرد و مهلت داد، تا امام بدهی او را، اگر در راه طاعت خدا صرف کرده باشد از سهم غارمین (بدهکاران تنگدست) بپردازد . اما اگر در راه معصیت خدا خرج کرده باشد پرداخت آن بر عهده امام نیست.
عرض کردم: در آن صورت تکلیف پول این آدمی که به او اعتماد کرده و نمیدانسته است که آیا در راه اطاعت خدا خرج میکند یا در راه معصیت او، چه میشود؟ فرمود: باید تلاش کند و هر طور شده پول او را پس بدهد.
2
الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن عمر بن محمّد بن سالم بن البراء الجعابی، قال: حدّثنا أبو محمّد الحسن بن عبدالله بن محمّد بن العبّاس الرازى التمیمى، قال: حدّثنى سیّدى علىّ بن موسی الرضا علیه السلام، عن أبیه عن آبائه، عن رسولالله صلّی الله علیه و آله قال: نزلت هذه الآیة «الّذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّا و علانیة» فى علىّ
بقره / 274. عیون اخبار الرضا 2/ 62.
صدوق از محمد بن عمر بن محمد بن سالم بن براء جعابی، از ابومحمد حسن بن عبد الله بن محمد بن عباس رازی تمیمی روایت کرده است که گفت: آقایم علی بن موسی الرضا از پدرش از پدران بزرگوارش برایم حدیث کرد که رسول خدا(ص) فرمود: آیه «کسانی که اموال خود را در شب و روز، به طور پنهانی و آشکار انفاق می کنند» درباره علی(ع) نازل شده است.
3
أحمد بن أبى عبدالله البرقى، عن محمّد بن عبدالحمید، عن صفوان بن یحیى قال: سألت أباالحسن الرضا علیه السلام عن قول الله لإبراهیم علیه السلام «أو لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبى» أکان فى قلبه شکّ؟ قال: لا، کان علی یقین؛ و لکنّه أراد من الله الزّیادة فى یقینه.
بقره / 260. محاسن 247.
احمد بن ابی عبدالله برقی از محمد بن عبدالحمید، از صفوان بن یحیی روایت کرده است که گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره این سخن خدای تعالی به ابراهیم(ع) «آیا ایمان نداری گفت: چرا ولی می خواهم اطمینان قلبی پیدا کنم» سؤال کردم و عرض کردم: آیا در دل ابراهیم شک بود؟ فرمود: نه، او یقین داشت، اما از خداوند خواست که بر یقین او بیفزاید.
4
علىّ بن إبراهیم قال: حدّثنى أبى عن الحسین بن خالد عن الرضا علیه السلام أنّه قال «السکینة» ریح من الجنّة لها وجه کوجه الإنسان فکان إذا وضع التّابوت بین یدى المسلمین و الکفّار، فإن تقدّم رجل لایرجع حتّی یقتل أو یغلب، و من رجع عن التابوت کفر و قتله الإمام، فأوحی الله إلی نبیّهم أنّ جالوت یقتله من یستوى علیه درع موسی، و هو رجل من ولد لاوى بن یعقوب علیه السلام إسمه داود بن إسىّ و کان إسى راعیاً، و کان له عشرة بنین أصغرهم داود. فلمّا بعث طالوت إلی بنى إسرائیل و جمعهم لحرب جالوت، بعث إلی إسى أن أحضر ولدک، فلمّا حضروا دعا واحداً واحداً من ولده، فألبسه الدرّع درع موسی منهم من طالت علیه و منهم من قصرت عنه، فقال لإسىّ: هل خلّفت من ولدک أحداً؟ قال: نعم أصغرهم ترکته فى الغنم لیرعاها، فبعث إلیه فجاء به فلمّا دعى أقبل و معه مقلاع، قال: فناداه ثلاث صخرات فى طریقه، فقالت: یا داود خذنا فأخذها فى مخلاته و کان شدید البطش، قویّاً فى بدنه، شجاعاً، فلمّا جاء إلی طالوت ألبسه درع موسی فاستوت علیه. . . الحدیث.
بقره / 248. تفسیر قمّى 1/ 72.
علی بن ابراهیم، از پدرش، از حسین بن خالد ، از حضرت رضا(ع) روایت کرده است که فرمود: «سکینه» نسیمی است از بهشت که چهرهای مانند چهره انسان دارد، هر گاه تابوت (صندوق) در ما بین لشکر مؤمنان و کفار گذاشته میشد، اگر کسی (از سپاه موحدین) از آن جلوتر میرفت حق نداشت برگردد تا این که یا کشته شود و یا پیروز گردد، هر کس بر میگشت کافر میشد و امام (سالار سپاه) او را میکشت، پس خداوند به پیامبر آنان وحی فرمود که جالوت به دست کسی کشته میشود که زره موسی(ع) بر قامت او راست آید ، و او مردی است از فرزندان لاوی بن یعقوب(ع) و نامش داود بن اسی است، اسی چوپان بود و ده پسر داشت که کوچکترین ایشان داود بود. چون طالوت بنی اسرائیل را برای جنگ با جالوت بسیج کرد، به اسی پیغام داد که پسرانت را احضار کن، هنگامی که پسران اسی حاضر شدند آنها را یکی یکی صدا زد و زره موسی را بر آنها پوشاند اما زره برای برخی بلند بود و برای برخی کوتاه. پس طالوت به اسی گفت: آیا از فرزندانت کسی هست که نیاورده باشی؟ گفت: آری، یکی از پسرانم را که از همه کوچکتر است گذاشتم که گوسفندان را بچراند. طالوت کسی را فرستاد که او را بیاورد، داود با خود فلاخنی داشت، در راه که میآمد سه قطعه سنگ او را صدا زدند و گفتند: ای داود، ما را بردار، داود آنها را برداشت و در توبره خود گذاشت، او جوانی نیرومند و شجاع بود، چون نزد طالوت آمد، زره موسی را بر او پوشاند و زره برقامت وی راست آمد ... تا آخر حدیث.
5
الصدوق عن الفقیه المروزى عن أبى بکر النیسابورى عن الطائى عن أبیه عن الرضا علیه السلام عن آبائه عن الحسین بن علىّ علیه السلام أنّه قال: خطبنا أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال: سیاّتى علی الناس زمان عضوض یعضّ المؤسر علی ما فى یده، و لم یؤمر بذلک، قال الله تعالی«و لاتنسوا الفضل بینکم إنّ الله کان بماتعملون بصیراً» و سیأتى زمان یقدّم فیه الأشرار و ینسی فیه الأخیار و یبایع المضطرّ، و قدنهى رسول الله صلّی الله علیه و آله عن بیع المضطرّ و عن بیع الغرر فاتقّوا الله یا أیّها النّاس و أصلحوا ذات بینکم و احفظونى فى أهلى.
بقره / 237. عیون اخبار الرضا 2/ 45-46.
صدوق از فقیه مروزی از ابوبکر نیشابوری، از طائی، از پدرش، از حضرت رضا، از پدران بزرگوارش، از حسین بن علی(ع) روایت کرده است که فرمود: امیرالمومنین(ع) برای ما خطبهای ایراد کرد و فرمود: بزودی زمانی بس بخیل و تنگ بر مردم فرا خواهد رسید که در آن زمان ثروتمند ثروت خود را با چنگ و دندان نگه میدارد (و از احسان و بخشش بخل ورزد) حال آن که به چنین کاری امر نشده است، بلکه (بر عکس) خدای تعالی فرموده است «و احسان را در بین خودتان فراموش نکنید که خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است» و نیز بزودی زمانی فرا رسد که بدکاران مقدم دانسته میشوند و نیکان به فراموشی سپرده میشوند و معامله با افراد مضطر (کسانی که از روی ناچاری آنچه دارند میفروشند) شایع میگردد، در صورتی که رسول خدا(ص) از بیع مضطرّ و بیع غرر (مغبون کردن طرف معامله) نهی فرموده است. پس ای مردم از خدا بترسید و به اصلاح خود بپردازید، و مرا در میان خانوادهام حفظ نمایید.
6
العیّاشى عن أبى القاسم الفارسى، قال: قلت للرضاعلیه السلام: جعلت فدِاک أنّ الله یقول فى کتابه «فإمساکٌ بمعروف أو تسریح بإحسان» و ما یعنى بذلک؟ قال: أمّا الإمساک بالمعروف فکفّ الأذی و إجباء النفقة، و أما التسریح بإحسان، فالطلاق علی ما نزل به الکتاب.
بقره / 229. تفسیر عیّاشى 1/ 117.
عیاشی از ابوالقاسم فارسی روایت کرده است که گفت: به حضرت رضا (ع) عرض کردم: قربانت گردم ، خداوند در کتاب خود میفرماید «نگاه داشتن به خوبی یا رها کردن به خوبی» فرمود: نگاه داشتن به خوبی عبارت از اذیت نکردن و پرداختن نفقه است، و رها کردن به خوبی عبارت است از طلاق دادن بر طبق آنچه در کتاب خدا نازل شده است.
7
العیّاشى عن معمر بن خلاّد، عن أبى الحسن الرضا علیه السلام أنّه قال: أى شىء یقولون فى إتیان النّساء فى أعجازهنّ؟ قلت: بلغنى أنّ أهل المدینة لایرون به بأساً، قال: إنّ الیهود کانت تقول: إذا أتی الرجل من خلفها خرج ولده أحول، فأنزل الله «نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنّى شئتم» یعنى من خلف أو قدّام خلافاً لقول الیهود، و لم یعن فى أدبارهنّ
بقره / 223. تفسیر عیّاشى 1/ 111.
عیاشی، از معمر بن خلاد، از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) روایت کرده است که فرمود: درباره نزدیکی با زنان از پشت آنها چه میگویند؟ عرض کردم: شنیدام که (فقهای) اهل مدینه در آن اشکالی نمیبینند. حضرت فرمود: یهود عقیده داشتند که اگر مرد از پشت با زنش نزدیکی کند فرزندش لوچ به دنیا میآید، پس خداوند این آیه را نازل فرمود «زنان شما کشتزار شما هستند پس بیایید کشتزار خود را هر جا می خواهید» یعنی بر خلاف گفته یهود، از پشت سر (در وضعیت دمرو) و یا از پیش رو میتوانید نزدیکی کنید. مقصود آیه نزدیکی کردن در دبر زنها نیست.
8
الصدوق رحمه الله قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن احمد بن یونس المعاذى، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید الکوفى الهمدانى، قال: حدّثنا علىّ بن الحسن بن علىّ بن فضال، عن أبیه عن الرضا علیه السلام قال: سألته عن قول الله عزّوجلّ «هل ینظرون إلّا أن یأتیهم الله فى ظلل من الغمام و الملائکة» قال: یقول: هل ینظرون إلّا أن یأتیهم الله بالملائکة فى ظلل من الغمام، و هکذا نزلت.
بقره / 210. توحید صدوق 163.
صدوق از محمد بن ابراهیم بن احمد بن یونس معاذی، از احمد بن محمد بن سعید کوفی همدانی، از علی بن حسن بن علی بن فضال، از پدرش روایت کرده است که گفت: از حضرت رضا(ع) درباره آیه شریفه «آیا انتظار می کشند خدا را در سایبانها و ملائکه» پرسیدم، فرمود: (یعنی) آیا منتظرند که خداوند فرشتگان را در میان پارههایی از ابرها به سراغشان فرستد. آیه این گونه نازل شده است (یعنی تأویل آیه چنین است).
9
العیّاشى بإسناده عن الحسن بن علىّ قال: قرأت فى کتاب أبى الأسد إلی أبى الحسن الثانى علیه السلام و جوابه بخطّه، سأل ما تفسیر قوله «و لاتأکلوا أموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها إلی الحکّام»؟ قال: فکتب إلیه: الحکّام القضاة، قال: ثمّ کتب تحته هو أن یعلم الرّجل أنّه ظالم عاصى، هو غیر معذور فى أخذه ذلک الّذى حکم له به إذا کان قدعلم أنّه ظالم.
بقره / 188. تفسیر عیّاشى 1/ 85.
عیاشی به اسنادش از حسن بن علی روایت کرده است که گفت: در نامه ابوالأسد به ابوالحسن ثانی(ع) و جوابی که آن حضرت با خط خود نوشته بود، خواندم که ابوالاسد سؤال کرده بود تقسیر آیه «اموالتان را در میان خود به تباهی مخورید و آن را به نزد داوران نبرید» چیست؟ حضرت به او نوشت: داوران همان قاضیانند. و در ذیل آن نوشت: معنایش این است که اگر انسان بداند قاضی در حکمی که به نفع او داده مرتکب حق کشی و گناه شده است، در گرفتن آنچه به نفع او حکم شده است معذور نیست، اگر براستی بداند که حق کشی کرده است.
10
الصدوق عن تمیم بن عبدالله بن تمیم القرشى رضى الله عنه قال: حدّثنى أبى عن أحمد بن علىّ الأنصارى، عن علىّ بن محمّد بن الجهم، قال: سمعت المأمون یسأل الرضا علىّ بن موسی علیه السلام عمّا یرویه الناس من أمر الزهرة، و أنّها کانت امرأة فتن بها، هاروت و ماروت، و مایروونه من أمر سهیل أنّه کان عشّاراً بالیمن، فقال الرضا علیه السلام: کذبوا فى قولهم: إنّهما کوکبان، و إنّما کانتا دابّتین من دوابّ البحر، فغلط الناس و ظنّوا أنّهما الکوکبان، و ماکان الله عزّوجلّ لیم سخ أعداءه أنواراً مضیئة ثمّ یبقیها ما بقیت السماوات و الأرض و أنّ المسوخ لم یبق أکثر من ثلاثة أیام، حتّی ماتت و ما تناسل منها شىء و ما علی وجه الأرض الیوم مسخ و أنّ الّتى وقع علیه اسم المسوخیة مثل القرد و الخنزیر و الدّب و أشباهها إنّما هى مثل ما مسخ الله علی صورها قوماً غضب الله علیهم، و لعنهم بإنکارهم توحید الله، و تکذیبهم رسله. و أمّا هاروت و ماروت فکانا ملکین علّما الناس السحر لیحترزوا عن سحر السحرة و یبطلوا به کیدهم، و ما علّما أحداً من ذلک شیئاً إلّا قالا له: "إنّما نحن فتنة فلاتکفر" فکفر قوم باستعمالهم لما اُمروا بالاحتراز منه و جعلوا یفرقون بما تعلّموه بین المرء و زوجه، قال الله عزّوجلّ «و ما هم بضارّین به من أحد إلّا بإذن الله» یعنى بعلمه.
عیون اخبار الرضا 1/ 271-272.
صدوق از تمیم بن عبدالله بن تمیم قرشی(رض)، از پدرش، از احمد بن علی انصاری، از علی بن محمد بن جهم روایت کرده است که گفت: شنیدم مأمون از حضرت علی بن موسی الرضا(ع) درباره روایتی پرسید که مردم راجع به زهره نقل میکنند و میگویند زهره نام زنی بود که هاروت و ماروت گرفتار و دلباخته او شدند، و همچنین درباره آنچه که راجع به (ستاره) سهیل روایت میکنند و میگویند باجگیری در یمن بوده است، سؤال کرد، حضرت رضا(ع) فرمود: این که میگویند آن دو تبدیل به دو ستاره شدند حقیقت ندارد; بلکه به دو جانور دریایی تبدیل شدند، و مردم اشتباها خیال کردند که به دو ستاره تبدیل گشتند، خداوند عزّوجلّ هیچ گاه دشمنان خود را به صورت نورهایی درخشان مسخ نمیکند و آن گاه آنها را تا آسمان و زمین باقی است، باقی بگذارد، موجود مسخ شده بیش از سه روز باقی نمیماند و بعد از سه روز میمیرد و چیزی از نسل آن باقی نمیماند، و امروزه موجود مسخ شدهای در روی زمین وجود ندارد. موجوداتی مانند بوزینه و خوک و خرس و امثال اینها که نام مسخ روی آنها گذاشته شده است، در واقع شبیه انسانهایی هستند که خداوند قومی را، به سبب انکار توحید و یگانگی او و تکذیب پیامبرانش، مورد خشم و نفرین خود قرار داد و آنها را به صورت آن جانوران مسخ کرد (نه آن که این جانوران همان انسانهای مسخ شده باشند). اما هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم سحر میآموختند تا به واسطه آن خود را از سحر ساحران حفظ کنند و افسونهای آنان را باطل سازند، آن دو به هر کس میخواستند سحر بیاموزند قبلا به او میگفتند «همانا کار ما آزمایش است، مباد کافر شوی» اما گروهی با به کارگیری چیزی که مأمور به پرهیز از آن بودند یعنی سوء استفاده از سحر کافر شدند و با افسونهایی که آموخته بودند شروع به جدایی انداختن میان زن و شوهر کردند. خدای عزّوجلّ میفرماید (و آنها بدون اذن خداوند به احدی ضرر نرسانند) یعنی به علم خدا .
11
الصدوق عن محمّد بن القاسم المفسّر المعروف بأبى الحسن الجرجانى رضى الله عنه قال: حدّثنا یوسف بن محمّد بن زیاد و علىّ بن محمّد بن سیّار عن أبویهما عن الحسن بن علىّ عن أبیه علىّ بن محمّد عن أبیه محمّد بن علىّ عن أبیه الرضا علىّ بن موسی علیه السلام عن أبیه موسی بن جعفرعلیه السلام عن أبیه الصادق جعفر بن محمّد علیه السلام فى قول الله عزّوجلّ «و اتّبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کَفَرَ سلیمان» قال: اتبعوا ما تتلو کفرة الشیاطین من السحر و النیرنجات علی ملک سلیمان، الّذین یزعمون أنّ سلیمان به ملک و نحن أیضاً به، فظهر العجائب حتّی ینقاد لنا الناس. و قالوا: کان سلیمان کافراً ساحراً ماهراً بسحره، ملک ما ملک، و قدر ما قدر فردّ الله عزّوجلّ علیهم فقال «و ما کفر سلیمان» و لااستعمل السحر الّذى نسبوه إلی سلیمان و إلی «ما أُنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت» و کان بعد نوح علیه السلام قد کثر السحرة و المموّهون، فبعث الله عزّوجلّ ملکین إلی نبىّ ذلک الزمان بذکر ما تسحر به السحرة، و ذکر ما یبطل به سحرهم و یردّ به کیدهم، فتلقّاه النبىّ عن الملکین، و أدّاه إلی عباد الله بأمر الله عزّوجلّ، فأمرهم أن یقفوا به علی السحر و أن یبطلوه، و نهاهم أن یسحروا به الناس. و هذا کما یدلّ علی السم ما هو، و علی ما یدفع به غائلة السم، ثمّ قال عزّوجلّ «و ما یعلّمان من أحد حتّی یقولا إنّما نحن فتنة فلاتکفر» یعنى أنّ ذلک النبىّ أمر الملکین أن یظهرا للنّاس بصورة بشرین و یعلّماهم ما علّمهما الله من ذلک، فقال الله عزّوجلّ «و ما یعلّمان من أحد» ذلک السحر و إبطاله «حتّی یقولا» للمتعلّم «إنّما نحن فتنة» و امتحان للعباد لیطیعوا الله عزّوجلّ فیما یتعلّمون من هذا ویبطلوا به کید السحرة ولایسحروهم «فلاتکفر» باستعمال هذا السحر و طلب الإضرار به، و دعاء الناس إلی أن یعتقدوا أنّک به تحیى و تمیت و تفعل ما لایقدر علیه إلّا الله عزّوجلّ، فإنّ ذلک کفر. قال الله عزّوجلّ «فیتعلّمون» یعنى طالبى السحر «منهما» یعنى مما کتبت الشیاطین علی ملک سلیمان من النیرنجات و مما «أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت» یتعلّمون من هذین الصنفین «ما یفرّقون به بین المرء و زوجه»، هذا ما یتعلّم الإضرار بالناس یتعلّمون التضریب بضروب الحیل و التمایم و الإیهام و أنّه قد دفن فى موضع کذا و عمل کذا لیحبّب المرأة إلی الرّجل و الرّجل إلی المرأة، و یؤدّى إلی الفراق بینهما، فقال عزّوجلّ «و ما هم بضارّین به من أحد إلّا بإذن الله» أى ما المتعلّمون بذلک بضارّین من أحد إلّا بإذن الله، یعنى بتخلیة الله و علمه فإنّه لوشاء لمنعهم بالجبر و القهر. ثمّ قال «و یتعلّمون ما یضرّهم و لاینفعهم» لأنّهم إذا تعلّموا ذلک السحر لیسحروا به ویضرّوا، فقد تعلّموا ما یضرّهم فى دینهم، ولاینفعهم فیه، بل ینسلخون عن دین الله بذلک «و لقدعلموا» هؤلاء المتعلّمون «لمن اشتراه» بدینه الّذى ینسلخ عنه بتعلّمه «ما له فى الآخرة من خلاق» أى من نصیب فى ثواب الجنّة، ثمّ قال عزّوجلّ «و لبئس ماشروا به أنفسهم» و رهنوها بالعذاب «لوکانوا یعلمون» أنّهم قد باعوا الآخرة و ترکوا نصیبهم من الجنّة، لأنّ المتعلّمین لهذا السحر الّذین یعتقدون أن لارسول و لاإله و لابعث و لانشور. فقال «و لقدعلموا لمن اشتراه ما له فى الآخرة من خلاق» لأنّهم یعتقدون أن لاآخرة فهم یعتقدون أنّها إذا لم تکن آخرة فلاخلاق لهم فى دار بعد الدنیا، و إن کانت بعد الدنیا آخرة فهم مع کفرهم بها لاخلاق لهم فیها، ثمّ قال «و لبئس ماشروا به أنفسهم» بالعذاب إذ باعوا الآخرة بالدنیا، و رهنوا بالعذاب الدّایم أنفسهم «لو کانوا یعلمون» أنّهم قد باعوا أنفسهم بالعذاب و لکن لایعلمون ذلک، لکفرهم به، فلما ترکوا النظر فى حجج الله حتّی یعلموا عذّبهم علی اعتقادهم الباطل و جحدهم الحق. قال یوسف بن محمّد بن زیاد و علىّ بن محمّد بن سیّار عن أبویهما أنّهما قالا: فقلنا للحسن بن علىّ علیه السلام: فإنّ قوماً عندنا یزعمون أنّ هاروت و ماروت ملکان اختارهما الله من الملائکة لمّا کثر عصیان بنى آدم و أنزلهما مع ثالث لهما إلی دارالدنیا، و أنّهما افتتنا بالزهرة و أرادا الزنا بها، و شربا الخمر، و قتلا النفس المحرّمة، وأنّ الله عزّوجلّ یعذّبهما ببابل و أنّ السحرة منهما یتعلّمون السحر، و أنّ الله تعالی مسخ تلک المرأة هذا الکوکب الّذى هو الزّهرة. فقال الإمام علیه السلام: معاذ الله من ذلک! إنّ ملائکة الله معصومون محفوظون من الکفر و القبائح بألطاف الله تعالی، قال الله عزّوجلّ فیهم «لایعصون الله ما أمرهم و یفعلون مایؤمرون» و قال الله عزّوجلّ «و له من فى السّموات و الأرض و من عنده» یعنى الملائکة «لایستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون* یسبّحون اللیل و النهار لایفترون» و قال عزّوجلّ فى الملائکة أیضاً «بل عباد مکرمون* لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون* یعلم ما بین أیدیهم و ماخلفهم و لایشفعون إلّا لمن ارتضى و هم من خشیته مشفقون» ثمّ قال علیه السلام: لوکان کما یقولون کان الله عزّوجلّ قد جعل هؤلاء الملائکة خلفاءه فى الأرض و کانوا کالأنبیاء فى الدنیا أو کالأئمّة، فیکون من الأنبیاء و الأئمّة علیهم السلام قتل النفس و الزنا، ثمّ قال علیه السلام: أو لستَ تعلم أنّ الله عزّوجلّ لم یخل الدنیا من نبىّ قط أو إمام من البشر أو لیس الله عزّوجلّ یقول «و ما أرسلنا من قبلک» یعنى من رسول إلی الخلق «إلّا رجالاً نوحى إلیهم من أهل القری» فأخبر أنّه لم یبعث الملائکة إلی الأرض لیکونوا أئمّة و حکّاماً، و إنّما کانوا اُرسلوا إلی أنبیاء الله. قالا: فقلنا له: فعلی هذا أیضاً لم یکن إبلیس أیضاً ملکاً، فقال: لا، بل کان من الجنّ، أما تسمعا الله عزّوجلّ یقول «و إذ قلنا للملئکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا إبلیس کان من الجنّ» فأخبر عزّوجلّ أنّه کان من الجنّ، و هو الّذى قال الله عزّوجلّ «و الجانّ خلقناه من قبل من نار السموم». قال الإمام الحسن بن علىّ علیه السلام: حدّثنى أبى عن جدّى، عن الرضا علیه السلام عن آبائه عن علىّ علیه السلام قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: إنّ الله عزّوجلّ اختارنا معاشر آل محمّد و اختار النبیّین، و اختار الملائکة المقرّبین، و ما اختارهم إلّا علی علم منه بهم، أنّهم لایواقعون ما یخرجون عن ولایته، و ینقطعون به عن عصمته، و ینتمون به إلی المستحقین لعذابه ونقمته، قالا فقلنا له: قدروى لنا أنّ علیّاًعلیه السلام لمّا نصّ علیه رسول الله صلّی الله علیه و آله بالإمامة، عرض الله عزّوجلّ ولایته فى السماء علی فئام من النّاس وفئام من الملائکة فأبوها، فمسخهم الله ضفادع! فقال: معاذ الله! هؤلاء المکذّبون لنا المفترون علینا. الملائکة هم رسل الله، فهم کسائر أنبیاء الله و رسله إلی الخلق أفیکون منهم الکفر بالله؟ قلنا: لا، قال: فکذلک الملائکة، إنّ شأن الملائکة لعظیم، وإنّ خطبهم لجلیل.
آیات مذکور در این روایت تا بدین جا همگى در سوره بقره 2 / 102. تحریم /6 ،" که خدا هر چه فرمایدشان, از آن سر نپیچیند, و آن کنند که بدان فرمایدشان". أنبیاء / 19- 20 ،" هر که در آسمانها و زمین است و هر که نزد اوست از آن وىاند، نه از بندگىاش بزرگمنشى کنند و نه درمانند". أنبیاء / 26-28 ،" بلکه بندگانى گرامىاند، که در سخن بر او پیشى نگیرند و کار به فرمان او کنند، آنچه را پیش رویشان است و آنچه در پسِ سرشان, دارند, شفاعت براى کس نکنند مگر براى کسى که خدا از او خشنود شده است و خود از ترس او بیمناکند". یوسف / 109 ،" پیش از تو نفرستادیم مگر مردانى از مردم آبادیها که به آنان وحى کردیم". کهف / 50 ،" و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: براى آدم به سجده افتید و همگى به سجده افتادند مگر ابلیس که از جنیان بود". حجر / 27 ،" و جن را, پیش از این, از آتش تَفَنده (یا آتش بى دود) آفریدیم". عیون اخبار الرضا 1/ 266-271
صدوق از محمد بن قاسم مفسّر معروف به ابوالحسن جرجانی(رض) از یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیّار، از پدران آن دو، از حسن بن علی، از پدرش علی بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن موسی الرضا، از پدرش موسی بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد الصادق(ع) روایت کرده است که آن بزرگوار درباره آیه شریفه «و تبعیت می کردند آنچه را شیاطین بر ملک سلیمان می خواندند و سلیمان کافر نشد» فرمود: کسانی که گمان میکردند سلیمان از طریق سحر به آن سلطنت دست یافته است از افسونگریها و نیرنگهایی که دیوهای کافر در عهد سلیمان به کار میبستند پیروی کردند، و گفتند ما نیز کارهای شگفتانگیز میکنیم تا مردم مطیع و منقاد ما شوند. آنان گفتند: سلیمان کافر و جادوگری چیره دست بود و آن سلطنت و قدرت را به واسطه سحر و جادوگری خود به دست آورد، اما خداوند عزّوجلّ در پاسخ آنها فرمود (سلیمان کافر نبود) و از سحر و جادویی که به سلیمان «و به آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل نازل شد» نسبت دادند استفاده نکرد. بعد از نوح (ع) تعداد ساحران و افسونگران زیاد شده بود، لذا خداوند عزّوجلّ دو فرشته نزد پیامبر آن زمان فرستاد تا شیوههای افسونِ افسونگران و راههای باطل ساختن آنها و دفع نیرنگ آنان را به او بیاموزند، آن پیامبر(ع) این شیوهها را از آن دو فرشته فرا گرفت، و آنگاه به امر خداوند عزّوجلّ آن را به بندگانش رساند و به آنان دستور داد که از شیوههای جادوگری آگاه شوند و آن را باطل سازند و ایشان را منع فرمود از این که با این روشها مردم را افسون کنند، و این مانند آن است که کسی را از مضرات زهر آگاه سازند و روش مقابله با آنها را به او بیاموزند، سپس خداوند عزّوجلّ فرمود آن پیامبر به آن دو فرشته دستور داد که به صورت دو انسان بر مردم ظاهر شوند و آنچه را خداوند در این باره به ایشان آموخته است به مردم تعلیم دهند، پس خداوند عزّوجلّ فرمود «روش جادو و شیوه ابطال آن را به هیچ کس نیاموزند مگر این که قبلا به آن کس که میخواست تعلیم بگیرد بگویند کار ما امتحان و آزمایش بندگان است»تا سحری را که میآموزند در راه اطاعت از خدای عزّوجلّ به کار بندند و به وسیله آن نیرنگ جادوگران را نقش بر آب سازند و آنان را جادو نکنند و با به خدمت گرفتن این جادو به دیگران آسیب رسانند، و این که کاری کنی که مردم معتقد شوند قادر به زنده کردن و میراندن و انجام دیگر کارهایی هستی که کسی جز خداوند عزّوجلّ توان آن کارها را ندارد (کافر شو) زیرا این کارها کفر است. پس از آن، خدای عزّوجلّ فرمود طالبان سحر و جادوگری از نیرنگها و افسونهایی که دیوها در عهد سلیمان نوشتند از این دو طایفه «دیوها، و هاروت و ماروت» میآموختند «چیزهایی را که میتوانستند به واسطه آنها میان زن و شوی جدایی افکنند» این آن نوع جادویی است که برای ضرر زدن به مردم فرا گرفته میشود. انواع نیرنگها و ترفندها و افسونها را میآموزند و این که اگر فلان افسون در فلان محل دفن شود و بهمان کار انجام گیرد زن مورد علاقه مرد واقع میشود و مرد محبوب زن میگردد، و یا این که میان آن دو جدایی و طلاق میافتد. پس خداوند عزّوجلّ فرمود «کسانی که سحر میآموختند، جز به اذن و خواست خدا نمیتوانستند به کسی آسیبی برسانند» زیرا اگر خدا میخواست هر آینه آنان را با زور و قهر از این کار باز میداشت. سپس فرمود «هر گاه آن سحر را برای جادو کردن دیگران و لطمه زدن به آنها بیاموزند در واقع چیزی آموختهاند که به آنها ضرر می رساند و نفعی هم ندارد» به دین آنان لطمه میزند و نفع دینی به ایشان نمیرساند; بلکه به واسطه این کار از دین خدا خارج میشوند «آن سحر آموزان میدانستند کسی که آن را بخرد» آن سحر را در قبال دین خود بخرد و به سبب آموختن آن از دینش خارج شود «در آخرت او را هیچ بهره و نصیبی از ثواب بهشت نباشد» آن گاه خداوند عزّوجلّ فرمود «و جانهای خود را به بد چیزی فروختند» و گروگان عذاب کردند «اگر میدانستند» که با این کار خود «آخرت را فروختهاند و بهره خود از بهشت را رها کردهاند» زیرا فرا گیرندگان این سحر معتقدند که نه پیغمبری در کار است و نه خدایی و نه قیامتی و نه رستاخیزی، چون به آخرت اعتقادی ندارند معتقدند که وقتی آخرتی نباشد بعد از دنیا سرای دیگری نیست که در آن سرا ایشان را بهرهای باشد; و اگر بعد از دنیا آخرتی هم باشد با وجود کفر و بی اعتقادیشان به آن بهرهای درآن سرای نخواهند داشت. سپس خداوند فرمود «و جانهای خود را به بد چیزی فروختند» آخرت را به دنیا فروختند و خویشتن را در گروه عذاب همیشگی قرار دادند «اگر می دانستند» که برای خود عذاب را خریدهاند. اما این را نمیدانند چون اصولا جهان آخرت را باور ندارند . و از آن جا که نگریستن و تأمل در حجتهای خداوند را فرو گذاشتند، ندانستند که به سبب اعتقاد باطلشان و انکار حق، عذاب خواهند شد. یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن یسار از قول پدران خود گفتند که: ما به حسن بن علی (عسکری)(ع) عرض کردیم: در بین ما عدهای هستند که معتقدند هاروت و ماروت دو فرشته بودند که وقتی عصیان و نافرمانی آدمیان فزونی گرفت، خداوند آن دو را از میان فرشتگان برگزید و همراه فرشتهای سوم به زمین فرستاد، هاروت و ماروت عاشق زهره شدند و خواستند با او زنا کنند، و شراب خوردند و انسان بیگناهی را کشتند، لذا خداوند عزّوجلّ آن دو را در شهر بابل گرفتار عذابی ساخت، و جادوگران از هاروت و ماروت جادوگری میآموختند، و خداوند تعالی آن زن را به صورت این ستاره زهره درآورد. امام فرمود: پناه به خدا از این حرفها! همانا فرشتگان خدا، به لطف حق تعالی، از کفر و زشتکاریها مصون و محفوظند. خدای عزّوجلّ درباره ایشان فرموده است «امر خدا را نافرمانی نمی کنند و به آنچه امر شدهاند گردن می نهند» و فرموده است «و هر کس که در آسمانها و زمین است و هر کس که در نزد اوست (یعنی فرشتگان) از اوست از عبادت او سر باز نمی زنند درمانده نمی شوند شب و روز تسبیح می گویند» و باز در حق آنها فرموده است «بلکه آنها بندگان مورد تکریمند و از او در گفتار سبقت نمی گیرند و به امر او عمل می کنند آنچه را پیش رو دارند از پشت سرشان علم دارد شفاعت برای کس نکنند مگر برای کسی که خدا از او خشنود شده است و خود از ترس او بیمناکند». حضرت سپس فرمود: اگر چنان باشد که اینها میگویند که خداوند آن فرشتگان را جانشینان خود در زمین قرار داد و آنها در دنیا همچون پیامبران و یا امامان بودند، پس باید گفت که از پیامبران و امامان(ع) قتل نفس و زنا سر میزند. حضرت آن گاه فرمود: مگر نمیدانی که خداوند عزّوجلّ هرگز دنیا را از پیغمبر یا امامی از جنس بشر خالی نگذاشته است؟! مگر نه این است که خداوند عزّوجلّ میفرماید «پیش از تو نفرستادیم مگر مردانی از مردم آبادیها که به آنان وحی کردیم» پسخداوند خبر داده است که فرشتگان را به زمین نفرستاده است که امام و حاکم باشند، بلکه فرشتگان به سوی پیامبران خدا فرستاده میشوند (تا به انسان وحی رسانند). محمد بن زیاد و محمد بن یسار گویند: به آن جناب عرض کردیم: پس بنابر این، ابلیس هم فرشته نبوده است، فرمود: آری; فرشته نبود بلکه از نوع جنّ بود، آیا نشنیدهاید که خدای عزّوجلّ میفرماید «و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: برای آدم به سجده افتید و همگی به سجده افتادند مگر ابلیس که از جنیان بود» پس خداوند عزّوجلّ خبر داده است که ابلیس از جنیان بود، و هم اوست که خدای عزّوجلّ دربارهاش میفرماید «و جن را، پیش از این از آتش تَفَنده (یا آتش بی دود) آفریدیم». امام حسن بن علی (عسکری)(ع) فرمود: پدرم از جدم از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از علی (ع) برایم روایت کرد که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: خداوند عزّوجلّ ما خاندان محمد را و پیامبران را و فرشتگان مقرب را برگزیده است، و هیچ یک از اینان را برنگزید مگر آن که میدانست اینان مرتکب عملی نمیشوند که به سبب آن از ولایت او خارج شوند، و دست حمایت و عصمت او را از سر خود قطع کنند، و به جرگه کسانی بپیوندند که سزاوار عذاب و خشم او هستند. دو راوی یاد شده گفتند: به آن حضرت عرض کردیم . برای ما روایتی نقل شده است که چون رسول خدا(ص) علی(ع) را به امامت منصوب فرموده خداوند عزّوجلّ ولایت و دوستی او را در آسمان هر گروهی از مردم و فرشتگان عرضه داشت ولی آنها از پذیرش آن امتناع ورزیدند و خداوند آنها را به قورباغه تبدیل کرد، حضرت فرمود: پناه به خدا! این جماعت بر ما دروغ میبندند و افترا میزنند. فرشتگان فرستادگان و پیغامبران خدا هستند; بنابر این، آنها نیز همچون سایر انبیاء و رسولان او به سوی خلق میباشند، آیا از پیامبران و رسولان کفر سر میزند؟ عرض کردیم: خیر، فرمود: فرشتگان نیز این گونهاند. همانا فرشتگان مخلوقاتی عظیمالشأن و جلیل القدر هستند.
12
العیّاشى عن سلیمان الجعفرى، قال: سمعت أبالحسن الرضا علیه السلام فى قول الله عزّوجلّ «و قولوا حطّة نغفرلکم خطایاکم» قال: فقال أبوجعفر: نحن باب حطّتکم.
بقره / 58. تفسیر عیّاشى 1/ 45.
عیاشی از سلیمان جعفری روایت کرده است که گفت: از حضرت رضا(ع) شنیدم که درباره آیه «و بگویید بار گناه از ما فرو نه, تا خطاهای شما را ببخشاییم» فرمود: ابوجعفر(ع) فرمود: باب فرو نهادن گناهان شما ما هستیم.
13
الصدوق عن عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس النیسابورى العطّار قال: حدّثنا علىّ بن محمّد بن قتیبة عن حمدان بن سلیمان عن عبدالسلام بن صالح الهروى، قال: قلت للرضاعلیه السلام: یا بن رسول الله أخبرنى عن (الشجرة) الّتى أکل منها آدم و حوّاء ما کانت؟ فقد اختلف الناس فیها، فمنهم من یروى أنّها الحنطة، و منهم من یروى أنّها العنب، و منهم من یروى أنّها شجرة الحسد، فقال: کلّ ذلک حقّ. قلت: فما معنی هذه الوجوه علی اختلافها؟ فقال: یا أباالصلت إنّ شجرة الجنّة تحمل أنواعاً فکانت شجرة الحنطة، و فیها عنب و لیست کشجرة الدّنیا و إنّ آدم لمّا أکرمه الله تعالی ذکره بإسجاد ملائکته له و بإدخاله الجنّة قال فى نفسه: هل خلق الله بشراً أفضل منّى؟ فعلم الله عزّوجلّ ما وقع فى نفسه فناداه: ارفع رأسک یا آدم فانظر إلی ساق عرشى، فرفع آدم رأسه فنظر إلی ساق العرش فوجد علیه مکتوباً "لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علىّ بن أبى طالب أمیرالمؤمنین، و زوجته فاطمة سیّدة نساء العالمین، و الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة" فقال آدم: یا ربّ من هؤلاء؟ فقال عزّوجلّ: «یا آدم هؤلاءِ ذریّتک و هم خیر منک و من جمیع خلقى و لولاهم ما خلقتک و لاخلقت الجنّة و النار، و لاالسماء و الأرض فإیّاک أن تنظر إلیهم بعین الحسد فأخرجک عن جوارى، فنظر إلیهم بعین الحسد، و تمنّی منزلتهم فتسلّط علیه الشیطان حتّی أکل من الشجرة الّتى نهى عنها، و تسلّط علی حوّاء لنظرها إلی فاطمة بعین الحسد حتّی أکلت من الشجرة کما أکل آدم، فأخرجهما الله عن جنّته و أهبطهما عن جواره إلی الأرض.»
بقره / 35. معانى الأخبار 124- 125.
صدوق از عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار(رض)، از علی بن محمد بن قتیبه، از حمدان بن سلیمان، از عبدالسلام بن صالح هروی روایت کرده است که گفت: به حضرت رضا (ع) عرض کردم: یابن رسول الله، بفرمایید شجره ای که آدم و حواء از آن خوردند چه نوع درختی بوده است؟ زیرا، مردم در این باره اختلاف نظر دارند، برخی روایت میکنند که بوته گندم بوده است; برخی روایت میکنند که انگور بوده است; برخی هم روایت میکنند که درخت حسادت بوده است. حضرت فرمود: همه اینها درست است، عرض کردم: این وجوه مختلف به چه معناست؟ فرمود: ای اباصلت، درخت بهشت انواع میوه را دارد. این درخت گندم بود و در عین حال انگور هم داشت، مانند درختهای دنیا نیست، چون خداوند بلند مرتبه آدم(ع) را به این افتخار نایل گردانید که او را مسجود فرشتگان قرار داده و به بهشتش در آورد، آدم با خود گفت: آیا خداوند بشری برتر از من آفریده است؟ خداوند از آنچه در دل آدم گذشت آگاه شد و او را ندا داد: «ای آدم، سرت را بلند کن و به پایه عرش من بنگر، آدم سرش را بلند کرد و به پایه عرش نگریست، دید بر آن نوشته است: معبودی جز خدا نیست، محمد فرستاده خداست، علی بن ابی طالب امیرمؤمنان است، و همسرش فاطمه سرور زنان جهان، و حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند. آدم عرض کرد: پروردگارا، اینان کیستند؟ خدای عزّوجلّ فرمود: ای آدم، اینان از نسل تو هستند، و از تو و همه خلق من بهترند، اگر اینان نبودند نه تو را نمیآفریدم نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمین را. زنهار به دیده حسادت بر ایشان ننگری که تو را از جوار خویش بیرون میرانم. پس آدم به دیده حسد بر ایشان نگریست و منزلت آنان را آرزو کرد. لذا شیطان بر او مسلط شد تا آن که از شجره منهیه خورد، همچنین بر حوا، به دلیل آن که بر فاطمه به دیده حسادت نگریست، مسلط شد تا این که او نیز همچون آدم از درخت ممنوعه خورد; پس خداوند هر دوی آنها را از بهشت خویش بیرون کرد و از جوار خود به زمین فرستادشان.»
14
الصدوق عن محمّد بن إبراهیم بن أحمد بن یونس المعاذى، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید الکوفى الهمدانى، قال: حدّثنا علىّ بن الحسن بن علىّ بن فضال عن أبیه عن الرّضا علىّ بن موسی علیه السلام قال: سألته عن قول الله عزّوجلّ «سخر الله منهم» و عن قول الله عزّوجلّ «الله یستهزىء بهم» و عن قوله «و مکروا و مکر الله» و عن قوله «یخادعون الله و هو خادعهم» فقال: إنّ الله تبارک و تعالی لایسخر و لایستهزئ و لایمکر و لایخادع، و لکنّه عزّوجلّ یجازیهم جزاء السخریّة، و جزاء الاستهزاء، و جزاء المکر، و الخدیعة، تعالی الله عمّا یقول الظّالمون علوّاً کبیراً
توبه / 79 ،" خداوند آنان را به سخره مىگیرد". بقره / 15 ،" خداوند آنان را استهزاء مىکند". آل عمران / 54 ،" مکر کردند و خدا هم مکر کرد". نساء / 142،" منافقان با خدا از در خدعه در آمدند حال آن که خدا با آنان خدعه مى کند". توحید صدوق 163.
صدوق از محمد بن ابراهیم بن احمد بن یونس مهاذی، از احمد بن محمد بن سعید کوفی همدانی، از علی بن حسن بن علی بن فضال، از پدرش روایت کرده است که گفت: از حضرت علی بن موسی الرضا(ع) درباره معنای این سخنان خدای عزّوجلّ «خداوند آنان را مسخره کرد» «خداوند آنان را به استهزاء گرفت» «و آنان مکر کردند و خداوند مکر کرد» و «با خداوند خدعه کردند و خدا هم با آنان خدعه کرد» سؤال کردم، فرمود: خداوند تبارک و تعالی نه مسخره میکند، نه استهزاء میکند، نه مکر میکند، و نه خدعه و نیرنگ به کار میبرد، بلکه جزایی متناسب با سخریه و استهزاء و مکر و خدعه به آنان میدهد، خداوند بسی والاتر و برتر از آن چیزی است که ستمگران در حق او میگویند .
15
الصدوق عن محمّد بن أحمد السنانى رضى الله عنه قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله الکوفى عن سهل بن زیاد الآدمى عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى رضى الله عنه عن إبراهیم بن أبى محمود، قال: سألت أباالحسن الرضا علیه السلام عن قول الله تعالی «و ترکهم فى ظلمات لایبصرون» فقال: إنّ الله تبارک و تعالی لایوصف بالترک کما یوصف خلقه، و لکنّه متی علم أنّهم لایرجعون عن الکفر و الضلال، منعهم المعاونة و اللّطف و خلّی بینهم و بین اختیارهم، قال: و سألته عن قول الله عزّوجلّ «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم» قال: الختم هو الطبع علی قلوب الکفار عقوبة علی کفرهم کما قال عزّوجلّ «بل طبع الله علیها بکفرهم فلایؤمنون إلّا قلیلاً». قال: و سألته عن الله عزّوجلّ هل یجبر عباده علی المعاصى؟ فقال: بل یخیّرهم و یمهلهم حتّی یتوبوا، قلت: فهل یکلّف عباده ما لایطیقون؟ فقال: کیف یفعل ذلک؟ و هو یقول «و ما ربّک بظلاّم للعبید»؟! ثمّ قال: حدّثنى أبى موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمّد علیهم السلام أنّه قال: من زعم أنّ الله یجبر عباده علی المعاصى أو یکلّفهم ما لایطیقون، فلاتأکلوا ذبیحته و لاتقبلوا شهادته و لاتصلّوا وراءه و لاتعطوه من الزکاة شیئاً .
بقره / 17،" و آنان را در تاریکیهایى رها ساخت که هیچ نمىبینند". بقره / 7 ،" خداوند بر دلهایشان و بر گوشهایشان مهر زده است". نساء / 155،" خدا به سبب کفر آنان بر دلهایشان مهر زده است و جز اندکى ایمان نمىآورند". فصلت / 46 ," پروردگار تو نسبت به بندگان ستمکار نیست". عیون اخبار الرضا 1/ 123-124.
صدوق از محمد بن احمد سنانی(رض) از محمد بن ابی عبدالله کوفی، از سهل بن زیاد آدمی، از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی(رض) از ابراهیم بن ابی محمود روایت کرده است که گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره آیه «و آنها را در تاریکی که نمی دیدند رها کرد» پرسیدم، فرمود: خداوند تبارک و تعالی، بر خلاف مخلوقش که به صفت ترک و واگذاشتن وصف میشود، به این صفت متصف نمیشود، لکن هر گاه بداند که این کفار از کفر و گمراهی خود برنمیگردند یاری و لطف خود را از آنها باز میدارد و آنان را به اختیار خود وا میگذارد، ابراهیم گوید: همچنین از آن بزرگوار درباره آیه «خداوند بر قلبها و گوشهای آنها مهر زد» سؤال کردم، فرمود: ختم عبارت از مهر زدن بر دلهای کافران است به کیفر کفرشان، چنان که خدای عزّوجلّ فرماید «خداوند به خاطر کفرشان بر دلهای آنان مهر زد پس بجز اندکی ایمان نیاوردند» راوی گوید: نیز پرسیدم آیا خداوند عزّوجلّ بندگانش را بر گناهان مجبور میسازد؟ فرمود: نه، بلکه آنان را مخیر میگذارد و مهلتشان میدهد تا توبه کنند، عرض کردم: آیا بندگانش را به چیزی که از توان آنها خارج است مکلّف میسازد؟ فرمود: چگونه چنین میکند در حالی که خود میفرماید «و خدایت بر بندگان ظلم نمی کند» ؟! سپس فرمود: پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد برایم نقل کرد که آن بزرگوار فرمود: هر کس معتقد باشد که خداوند بندگانش را به انجام گناهان مجبور میسازد و یا به آنان تکلیف خارج از توانشان میدهد، از ذبیحه او نخورید، شهادتش را نپذیرید، پشت سرش نماز نخوانید، و از زکات چیزی به او ندهید.
منبع : پایگاه بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی