در ارزیابی شورش های ضدعباسی به این نکته پی می بریم که خطر جدی از سوی علویان بود که آنان را تهدید می کرد.
ابوالسرایا که روزی در میان حزب مأمون[1] جای داشت، در کوفه سر به شورش برداشت. لشکریانش با هر سپاهی که روبرو میشدند آن را تار و مار می کردند و به هر شهری که می رسیدند، آن جا را تسخیر می کردند.[2] می گویند، در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران سلطان کشته شدند، در حالی که از روز قیام تا روز گردن زدنش بیش از ده ماه طول نکشید.[3]
حتی در بصره، که تجمع گاه عثمانیان بود[4]، علویان مورد حمایت قرار گرفتند به طوری که زیدالنار[5] قیام کرد و همراه با وی علی بن محمد و از پیش نیز علی منصور به شورش برخاسته بودند.
در مکه و نواحی حجاز، محمد بن جعفر ملقب به«دیباج» قیام کرد که«امیرالمؤمنین»[6] خوانده می شد.
در یمن: ابراهیم بن موسی بن جعفر شورش کرد.
در مدینه: محمد بن سلیمان بن داود بن حسن بن حسین، ابن علی بن ابیطالب قیام کرد.
در واسطا: که بخش عمده ی آن مایل به عثمانیه بود، قیام جعفر بن زید بن علی، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی، رخ داد.
در مدائن: محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان به ابتکار خود یا به تقاضای مردم، اقدام به شورش بر ضد عباسیان، نکرده باشد. بالاخره کار به جایی کشیده شد که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمان نامه نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند.[7]
اما شورش هایی که از سوی غیرعلویان برپا شد، آن ها نیز بسیار است. برخی از این شورش ها، مردم را به «خشنودی خاندان محمد» می خواندند، مانند قیام حسن هرش در سال 189 هجری[8] و نیز افرادی دیگر که جای ذکرشان در این جا نیست. اگر کسی مایل به مطالعه باشد باید به کتاب های تاریخی مراجعه کند.
در ارزیابی شورش های ضدعباسی به این نکته پی می بریم که خطر جدی از سوی علویان بود که آنان را تهدید می کرد. زیرا این شورش ها در مناطق بسیار حساسی بر می خاست و رهبریشان نیز در دست افرادی بود که از استدلال قوی و شایستگی غیرقابل انکاری برخوردار بودند، و با عباسیان بدین لحاظ هرگز قابل مقایسه نبودند.
این که مردم رهبران این شورشها را تأیید می کردند و به سرعت، دعوتشان را پاسخ می گفتند خود دلیلی بود بر میزان درک طبقات مختلف ملت و نحوه برداشتشان از خلافت عباسیان و نیز بر شدت خشمشان که بر اثر استبداد حاکمان برانگیخته شده بود.
در این میان، مأمون بیش از هر کس دیگر می دانست که اگر امام رضا(علیه السلام) هم بخواهد از آن فرصت استفاده کند و به تحکیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حکومت جاری، بپردازد. چه فاجعه ای در انتظارش است
باید بدانیم علویان و بخش مهمی از مردم، و بلکه عموم مسلمانان، قصد بیعت با مأمون را نداشتند. مانند اهل بغداد که جریان مخالفتشان با او مشهورتر از آن است که ذکر شود.
اما اهالی کوفه ـ که همواره دوستداران علی و اولادش بودند ـ با او هرگز بیعت نکردند و تا زمانی بر مخالفت خود باقی ماندند که برادر امام رضا(علیه السلام) عباس، نزدشان گسیل شد و به بیعتشان فراخواند. در این جا فقط برخی او را پاسخ گفتند، ولی بقیه او را چنین خطاب کردند: «اگر آمده ای ما را برای مأمون فرابخوانی و سپس برای برادرت، ما هرگز به این دعوت نیازی نداریم. و اگر ما را به سوی برادرت، یا برخی از خاندان علی و یا حتی خودت فرا می خوانی، تو را اجابت خواهیم کرد»[9]
مأمون پس از دست یابی به حکومت و قدرتی که آرزو می داشت، همواره این مشکل را احساس می کرد که نه فرزندان پدر، نه علویان و نه اعراب، هیچ کدام از او خشنود نیستند. حتی غیرعرب ها نیز از او سلب اطمینان کرده بودند.
از سوی دیگر، شورش های علویان، افزون بر دیگران، از هر سو آشکار گشته بود، بسیاری از طبقات مردم و بلکه عموم مسلمانان نیز از بیعت با وی خودداری می کردند... خلاصه، پس از همه ی این جریانات مأمون چگونه می توانست در برابر تندبادها ایستادگی کند و نظام حکومتی خود را رهایی بخشد؟
مأمون دریافته بود که برای رهایی از آن تهدیدهای روزافزون می بایست چند کار را انجام بدهد:
- فرونشاندن شورش های علویان
- گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر این که حکومت عباسیان قانونی است.
-از بین بردن محبت و ستایش و احترامی که علویان از سوی مردم برخوردار بودند و پیوسته روزافزون بود. او می بایست این احساس عمیق را از نهاد مردم بر می کند و علویان را به طُرقی که شبهه و شک زیادی هم برنیانگیزد، در نظرشان بی آبرو می گرداند، تا دیگر نتوانند دست به کوچک ترین حرکتی بزنند، و از سوی مردم حمایت شوند.
-کسب اعتماد و مهر اعراب
- استمرار تأیید قانونی از سوی تمام ایرانیان به خصوص اهالی خراسان.
- راضی نگهداشتن عباسیان و هواخواهانش که با علویان دشمنی داشتند.
- تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مأمون، چه او بر اثر کشتن برادر، شهرت و اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
- و بالاخره ایجاد مصونیت برای خویشتن در برابر خطری که او را از سوی شخصیتی گرانقدر احساس می کرد، آری، مأمون از شخصیت بانفوذ حضرت امام رضا (علیه السلام) بسیار بیم داشت که می خواست خود را برای همیشه از این خطر در امان نگاه بدارد.
مأمون بیش از هر کس می دانست که برای روبرو شدن با این مشکلات نمی توانست نه از عباسیان کمک بگیرد، چه همواره قتل برادرش را بر او عیب جویی می کردند، و نه از عرب ها که از او سلب اعتماد کرده بودند. از همه مهم تر این که در میانشان شخص باکفایتی که قابل اعتماد باشد، باقی نمانده بود.
به هرحال، در آن زمان که مأمون در میان فرزندان پدر خود که عباسی بودند کسی را برای یاری نیافت، ناچار شد مشکلات خود را به کمک علویان و هواخواهان ایشان حل کند! علویانی که خود هسته اصلی مشکلات او را تشکیل داده، بر سر راه حکمرانیش پرتگاه ها گسترده بودند.کدام شیوه مفیدتر بود؟
برای مبارزه با مشکلات جای هیچ گونه زورگویی و شدت عمل نبود، چه مأمون از نتایج همین شیوه ها بود که با بن بست مواجه شده بود.
منطق و استدلال نیز مأمون را سودی نمی بخشید. زیرا علویان از این لحاظ به مراتب قوی تر از او بودند. اگر منطق آن بود که میان امت اسلامی شایع کرده بودند که جانشینی پیامبر، خویشاوندانش را می سزد، پس علویان به خلافت سزاوارتر بودند.
اگر عباسیان می خواستند به داشتن لیاقت جهت رهبری به نفع خود استدلال کنند، باز علویان را از خود پیشتر می یافتند. زیرا کسی منکر شایستگی ذاتیشان برای سمت رهبری نبود.
اگر می خواستند به نصّ قرآن یا سنت استدلال کنند، باز کسی که جرأت این کار را به نفع خویشتن داشت، همان خاندان علی و امامان اهل بیت(علیهم السلام) بودند.
خلاصه هیچ یک از این شیوه ها به نظر مأمون کاری نیامد و مأمون همچنان در ورطه ی هولناک خود دست و پا می زد. پس او چه می بایست می کرد؟
مأمون برای رهیدن از آن موقعیت دشوار و حفظ مقام خلافت برای خود و خاندانش شیوه ی جدیدی را که هرگز سابقه نداشت، طرح ریزی کرد. گویا برای یافتن چنین راه حلی مدت ها اندیشیده بود و نقشه ای که سرانجام یافت حکایت از رأی محکم و بینش عمیق او می کرد.
نقشه ی مأمون بسیار شگفت و هیجان انگیز بود، ولی با توجه به شرایط آن زمان گامی بود که خیلی طبیعی برداشته می شد، یعنی: گرفتن بیعت برای ولی عهدی امام رضا (علیه السلام) که پس از مأمون به مقام خلافت برسد. بدین وسیله، مأمون او را امیر همه بنی هاشم ـ چه عباسیان و چه طالبیان ـ قرار داد و خود نیز لباس سبز پوشید.
[1] - در تاریخ طبری، ج10، ص236 و تاریخ ابن خلدون، ج3، ص245 و الکامل ابن اثیر، ج5، ص179 (چاپ سوم) چنین آمده که مأمون به هرثمة گفت: «با اهل کوفه و علویان ساختی و آنقدر سستی به خرج دادی تا ابوالسرایا بر ضد ما قیام کرد و آن همه فجایع به بار آورد، و او یکی از یاران تو بود» در این مقام، اتهام هرثمة به این مطالب بسیار مهم است.
[2] - ضحی الاسلام، ج3، ص294؛ مقاتل الطالبین، ص535.
[3] - مقاتل الطالبین، ص550؛ البدایة و النهایة، ج10، ص345.
[4] - الصلة بین التصوف و التشیع، ص173.
[5] - این نام بدان جهت انتخاب شده که زید خانه های عباسیان را در بصره به آتش کشید، و هرگاه شخصی را با جامه سیاه که شعار عباسیان بود، به نزدش می آوردند، او را با جامه اش می سوزاند. طبری، ج11، ص986 ( لیدن)؛ الکامل، ابن اثیر، ج10، ص346.
در روایات چنین آمده که امام رضا(علیه السلام) از اعمال برادرش زید اظهار بیزاری می نمود. شاید علت آن باشد که گذشته از ارتکاب اعمال خلاف دین که در جریان قیامش کرده بود، با زیدیه نیز همیاری می نمود. شاید هم دلیل بیزاری امام رضا(علیه السلام) آن بود که می خواست شر مأمون را از زید دور کند و در ضمن این اتهام را که او جریانات قیام وی را تدبیر می کند، از حریم خویشتن دفع نماید.
[6] - در میان علویان به جز حضرت علی(علیه السلام) لقب«امیرالمؤمنین» را نداشت. این موضوع در مروج الذهب، ج3، ص439 آمده.
[7] - مقاتل الطالبین، ص534. در شرح قیامهای علویان به این کتاب ها مراجعه کنید: البدایة و النهایة، ج10، ص244 تا 247؛ تاریخ یعقوبی، ج3، ص173 و 174؛ مروج الذهب، ج، ص439 و 40؛ مقاتل الطالبین، طبری، ابن اثیر و کتاب های تاریخی دیگر. با مراجعه به این منابع معلوم می شود که شورشها در نخستین ایام حکومت مأمون همه جار را فراگرفته بود.
[8] - البدایة و النهایة، ج10، ص244؛ طبری، ج11، ص975 ( لیدن).
[9] - الکامل، ابن اثیر، ج5، ص190؛ تجارب الامم، ج6، ص439؛ تاریخ طبری، ج11، ص1020 (لیدن)؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص248.
-----------------------
منبع: آستان قدس رضوی