در یک نماز خانه بین راهی توقف کرده بودیم
مهماندار قطاری که ما با آن به مشهد می رفتیم ، داد می زد ؛
"مشهد بدو جا نمونی"
یادت هست آقا؟
یادت هست اشکی که در چشمانم حلقه زد؟
یادت هست دلم ناگهان ریخت؟
یادت هست رنگم پرید؟
یادت هست؟
بغض گلویم را گرفت
ترسیدم...
خدا نکنه یه روزی بیاد
من از مشهد جا بمونم
ولی...
سی روزه که از قطار جا مانده ام ...
30 روز...
یادت هست؟
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ایها الامام الرئوف
