دوباره ايستاده ام به زير ساعت حرم
و عرض احترام مي کنم به ساحت حرم
کبوتران اشک، روي گنبد نگاه من
نظاره مي کنند کفتران ساکت حرم
دل شکسته ام درون سينه داد مي زند
خدا قبول کن مرا به حق حُرمت حرم
صداي گرم و خسته اي به من سلام مي دهد
خوش آمدي به ديدنم شريک غربت حرم
فرشته اي درون صحن آينه نشسته است
که مي وزد نسيم رحمتش به وسعت حرم
زبان به شِکوه مي گشايد اين دل اميدوار
و عرض مي کند غم نهان به خدمت حرم
فرشته دست خود به آسمان بلند مي کند
و مستجاب مي شود دعاي حضرت حرم
و بعد با تبسّمي به من نگاه مي کند
مباد بي وفا شوی! بيا زيارت حرم
اگرچه مردمان اين زمانه بي وفا شدند
به انتها نمي رسد ولي کرامت حرم
(شاعر: خديجه پنجى)