تا نقش بست در دل من ابتداي تو
پيچيد در تمام اتاقم فضاي تو
باران گرفت، باز دو چشمان عاشقم
در حس و حال عشقِ زلالِ صداي تو
"گفتی که ابر باش ولی شعر گریه کن
گفتم به روی چشم، ولی با دعای تو"
هي مي چكيد دانه به دانه كنار هم
هي مي نوشت واژه به واژه براي تو
جان مي گرفت از تو غزل واره هاي من
پر مي كشيد با تو دلم در هواي تو
روزي هزار بار، غزل هم شوم كم است
اي انتهاي شاعريم ابتداي تو
اين شعر هم گرفته دلش گريه مي كند
آقا كجاست قافيه ي شانه هاي تو ؟
حالا كنار دفتر شعرم نشسته است
يك آهوي شكسته دل مبتلاي تو
من هم كبوترت شدم آقا و مي پرم
در امتداد آبي بي انتهاي تو
(شاعر: علی مسرور)
ادامه مطلب