عنان دل به تو دادم که دلبرم باشی
خدا کند همه جا یار و یاورم باشی
بگیر دست مرا در دل صحاری عشق
دلم زیاد تو گر چه لبالب از شور است
تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است
در آسمان تو، ابر سرور می بارد
فروغ گنبد زرد تو رشک خورشید است
عیان زروی مهت جلوه های توحید است
اگر لیاقت خورشید بود درحد تو
گرفت عطر، دهانم زبوسه برحرمت
نمی دهم به سرور بهشت، سوز غمت
که جای جای حریم تو جود می بینم
نشسته عرش علا زیر طاق ابرویت
فدای لعل لب و آن لسان حق گویت
شمیم تربت تو، عطر کربلا دارد
ز اشتیاق حضورت مرا قراری نیست
به غیر آتش عشقت به دل شراری نیست
ز فیض نام تو باشد به سینه شور مرا
تو ای بهانه ی هستی به نام شمس الشموس
بگیر دست مرا ای غریب خطه ی توس
بنازم آن همه عزت که خوانده است تو را
چو ابر، سایه به سایه تو برسرم باشی
به روز واقعه تنها تو در برم باشی
که تشنه کام توأم، ای همیشه جاری عشق
هزار مرتبه قلبم ز ساحتت دور است
زنقره نیست ضریح تو بلکه از نور است
ز چار گوش ضریح تو، نور می بارد
که در سپهر اجابت، چراغ امیدست
کجا بهشت چنین عراضی به خود دیده است
همیشه بود طوافش به گرد گنبد تو
نشست دیده ی من چوغبار در قدمت
فدای این همه لطف و عنایت و کرمت
و فوج فوج ملک، درسجود می بینم
شکسته قامت طوبی، ز سرو دلجویت
هزار جان گرامی نثار گیسویت
صفای مکه و صد مروه و صفا دارد
بیا که بی تو به باغ دلم بهاری نیست
مرا ببخش، برای شما که کاری نیست
ببخش جرعه ای از ساغر طهور مرا
تو ای کرانه ی امید ای انیس نفوس
که نیست در دل ما غیرناله ی و افسوس
رسول، بضعه ی خود، همچو مادرت زهرا
شعر از حسین اذری