شخصی سند خانه ای را به رسم امانت به من سپرد و من هم برای این که محفوظ بماند در جای مطمئنی گذاشتم اما بعدها بر اثر گذشت زمانی طولانی به کلی محل اختفای آن را فراموش کرده بودم.
روزی آن شخص آمد و امانت خود را مطالبه کرد، هرچه گشتم سند را پیدا نکردم، چندین بار آمد و رفت و من هر جا که به گمانم رسید گشتم، اما سند را نیافتم. از طرفی می ترسیدم که سند به دست کسی افتاده باشد و از طرفی دیگر هم این که خودم متهم به خیانت در امانت شوم.
مدتی گذشت و سند پیدا نشد، تا این که من ناگزیر شدم به مشهد الرضا علیه السلام بروم. بعد از زیارت به امام علیه السلام عرض کردم: آقا آبرویم را خریداری کنید و مرا از تهمت ناخواسته نجات بخشید، و شدیداً متأثر شدم و هرچه توانستم تضرع و التماس کردم، بعد از زیارت و دعا و التجا به شهر خود بازگشتم. چیزی نگذشت یک روز کتابی را به قصد مطالعه از قفسه برداشتم و به محض این که باز کردم سند در صفحه ی اول آن کتاب قرار داشت. خوشحالی زاید الوصفی به من دست داد.
از همان جا رو کردم به مشهد و عرض کردم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام؛ به حق که اندوه و غم را از دل زائران خود بر می داری و این بار رفع اندوه را من خود به عیان لمس کردم.
راوی: استاد سید محمد فقیه (عضو مجلس خبرگان)
منبع : کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی