
صحن، حیاط بزرگی هم داشت. گرچه آقای گلپایگانی به همان تعداد دعوت کرده بود، اما مدعوین هر کدام به استدلال این که نذری امام رضا علیه السلام غذا می دهند چند نفر را با خود آورده بودند. نه تنها اتاق ها که صحن حیاط پر از مهمان شده بود. به من خبر دادند که صاحبخانه شدیداً ناراحت است و مدام می گوید آبرویم رفت. من با چند نفر از دوستان نزد صاحبخانه رفتیم که آقا غصه نخور، مشکلی پیش نمی آید، غذای نذری امام رضا علیه السلام برکت دارد. می گفت: آقا من یک دیگ کوچک غذا برای پنجاه نفر گذاشته ام حاضرین بیش از 200 نفرند!! من با دوستانم به او گفتیم شما کار را به ما بسپارید، ما چند نفر را آماده داریم، اگر کم شد فوراً از بیرون غذا می آوریم. ما بدین طریق او را آرام کردیم. گفتم: اول از اتاق ها سفره بیندازید و غذا بدهید و در آخر صحن حیاط را. وقتی که می خواستیم سر دیگ را باز کنیم بسم الله گفتم و رو به حضرت، عرض کردم: آقا آبروی صاحبخانه در خطر است و غذای نذری برای شما است. شروع کردیم به غذا کشیدن. تمام مهمان های حاضر را غذا دادیم. غذا اضافه آمد صاحبخانه مقداری را برای خودشان نگاه داشت و مقداری را هم بین همسایه ها تقسیم کرد. مگر می شود، بدون عنایت غذای پنجاه نفر، بیش از دویست نفر را جوابگو باشد؟! و اضافه هم بیاید.