راوی: آقای حکیم باشی (خادم حضرت رضا علیه السلام)
شبی ناگاه به دلم افتاد به حرم مشرف شوم. وقتی از صحن انقلاب عبور می کردم، مرد جوانی را دیدم که کنار حوض، آستین ها را بالا زده و منتظر است. مرا صدا زد. خیلی مؤدبانه گفت: ببینید من درست وضو می گیرم. جلو رفتم و با او احوالپرسی کردم. دستانش را شسته بود. همین که خواستم با او دست بدهم، گفت: با من دست ندهید من زرتشتی هستم. دوستم گفته است، از نظر اسلام تو نجس هستی و با دست خیس نباید به چیزی دست بزنی!

خلبان بود و من او را در نهایت صفای باطنی یافتم. گفت: می خواهم به حرم مشرف شوم و از امام رضا علیه السلام تشکر کنم؛ او ادامه داد: همسرم به نام مهتاب سرطان داشت، تا چندی پیش، به همه مراکز معروف درمانی داخل و خارج از کشور مراجعه کردیم، در نهایت همه اعلام کردند که از هیچ کس کاری بر نمی آید.
دوستم عماد که شیعه و اهل کویت بود، به من گفت: تو که همه جا رفتی و هیچ نتیجه ای نگرفتی، بیا و توسلی هم به امام رضا علیه السلام داشته باش و دامن ایشان را بگیر. مطمئن باش ناامید نخواهی شد.
من پذیرفتم و به ایشان متوسل شدم. به سرعت همسرم شفا یافت و من قبل از اینکه مسلمان شوم آمده ام از حضرت رضا علیه السلام تشکر کنم.
منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی