راوی: آقای حیدری (مدیرکل اسبق دادگستری خراسان)
من در قسمت بالاسر حضرت رضا علیه السلام مشغول نماز و دعا بودم، دیدم فردی پسر نوجوانش را نزد من فرستاد. از من پرسید: آقای حیدری شما هستید، گفتم: بله، به پدرش اشاره کرد و پدرش آمد.
او شروع به گریه کرد ... اول خوب نمی توانست صحبت کند، بعد گفت: شما را به خدا دستم به دامنتان ... پسر من بی گناه است.
ابتدا فکر کردم که در شعبه ی ما پرونده ای دارد، گفتم: اسم پسر شما چیست؟ شماره پرونده اش چند است؟
بعد متوجه شدم، فرزندش در شهر شیروان سرباز بوده است، یکی از قاچاقچیان که در زندان بستری بوده فرار می کند و او به اتهام تبانی به دو سال حبس و سه میلیون تومان جریمه محکوم شده است و حکم در دادگاه تجدید نظر هم تأیید شده است.
به هر حال به او گفتم: شما باید به دیوان عالی کشور اعتراض کنید. گفت: به دادگاه انقلاب شیروان مراجعه کرده ایم اما اعتراض ما را ارسال نکرده اند. گفتم: مجدّداً مراجعه کنید و از جانب بنده سفارش کنید، قبول خواهند کرد. سپس شماره تلفن دادم و گفتم: نتیجه را به من اطلاع دهید.
پس از چندی، دیدم ایشان به تهران آمد. متوجه شدم دبیر آموزش و پرورش و فردی آبرومند و متعهد است.
شماره ی پرونده و شعبه اش را گرفتم، با شعبه مربوطه تماس گرفتم.
حضرت رضا علیه السلام نخواستند او خود را مدیون من بداند. وقتی سؤال کردم، گفتند: متهم تبرئه شده است؛ زیرا هم پرونده مربوط به دادگاه نظامی بوده و نه انقلاب و هم فرار متهم در نوبت نگهبانی این سرباز نبوده است و رسیدگی به این پرونده از ابتدا روند اشتباهی را طی کرده است.
به هر حال خبر خوشحال کننده را به ایشان دادم، اما این سؤال در ذهنم بود که ایشان مرا از کجا می شناخت؟!!
بالاخره سؤال کردم، گفت: وقتی من از همه جا ناامید شدم، به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدم و چون فرموده اند که هر صاحب غمی که به زیارت ایشان برود غم او برطرف می شود، برای زیارت به مشهد آمدم، آنقدر منقلب بودم که حتی در حال نماز هم گریه می کردم. ناگهان سید بزرگواری به سراغم آمد و بدون مقدمه گفت: بالا سر حضرت، فردی با این مشخصات به نام آقای حیدری نشسته است، او می تواند مشکل شما را حل کند.
منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی