راوی: حجت الاسلام غلامی (از مبلغان و مدرسان حوزه های علمیه تهران)
بنده قبل از انقلاب در رشته ی فیزیک دانشگاه تهران تحصیل میکردم، اما از آنجا که زندگی ام را مدیون امام رضا علیه السلام می دانستم، بعد از انقلاب تصمیم گرفتم علوم اهل بیت علیهم السلام را فرا بگیرم و لذا شانزده سال در حوزه درس خواندم.
این که زندگی ام را مرهون لطف امام رضا علیه السلام می دانم به این دلیل است که من در سن 2-3 سالگی به بیماری سختی دچار می شوم، آن قدر تب و تشنج های پی در پی به سراغم می آید که بالاخره لال می شوم.
در آن زمان پدرم شغل طاقت فرسایی داشته و روزها در منزل نبوده، بنابراین مادرم مرا نزد تمامی پزشکان سرشناس و هر کجای دیگر که کسی معرفی می کرده می بَرد اما هیچ تأثیری را نمی بیند.
یک شب که دیگر امیدی به زنده ماندم نداشتند، پدرم زودتر به منزل می آید. او وقتی حال و روز مرا می بیند به مادرم می گوید: چرا او را به دکتر نمی بری؟ مادرم پاسخ می دهد: هیچ فایده ای ندارد، می گویی نه، بیا یک بار هم تو او را به دکتر ببر، او می گوید: من فردا او را به دکتر می برم. دیگر هیچ اعتقادی به دکتر و دارو و درمان نداشتند.
روز بعد، پدرم مرا به دوش می گیرد و دور حوضی که وسط حیاط بوده، شروع به چرخیدن می کند، مرتب می گوید: پسرم بگو امام رضا، مرا خوب کن تا بیام به پا بوست.
چند دور که می چرخد، زبان من باز می شود و من با زبان کودکانه آن جمله را می گویم و بعد از آن حالم کاملا خوب می شود. صبح روز بعد برای پابوس امام رضا علیه السلام با پدرم عازم مشهد می شویم. اهل بیت علیهم السلام کریمتر از آن هستند که کسی را مرهون لطف و عنایت خویش فرمایند و سپس او را رها کنند و به یقین نمی توان، تعداد و نوع عنایات اهل بیت علیهم السلام در مورد یک فرد را تشخیص داد و شمارش نمود.
منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی