گزارشی از ضیافتی الهی در جوار خورشید هشتم؛
روضه خوان در رثای امیرمومنان سوگواری میکند و جمعیت نشسته در صحن هدایت همراه او به سر و سینه میزنند و یا علی یا علی میگویند. رحمان، پسر5/1 سالهای که همراه مادرش میهمان سفره کرامت امام رضا(ع) شده، دستها را بالا برده و به سبک آدم بزرگها دعا میکند.
مادرش میگوید: «خدایا از همه تقصیرات ما بگذر، شب اول قبر رو شب راحتی ما قرار بده، کاری کن رحمان من هم عاقبت به خیر بشه...» رحمان که اسم خودش را میشنود خنده کودکانهای میکند و با صدای بلند آمین میگوید.
او امروز همراه مادر و پدرش از قاسمآباد، میهمان سفره کرامت امام رئوف شده. مادرش که برای اولین بار به این میهمانی میآید، صدایش از شوق میلرزد: «وقتی زنگ زدن و گفتن براتون کارت دعوت آوردیم، باورم نمیشد. اون قدر هول کرده بودم که یادم رفت در رو باز کنم.»
زن جوان حرف میزند و باران اشک از چشمهایش سرازیر می شد و رحمان کوچولو با حیرت و تعجب، زل زده توی چشمهای نمناک مادر...
خدمت شیرین
کنار صحن ایستاده و با چوبپر بنفشش روزه داران را به سمت مسیر درست هدایت میکند. خانم علمیفر، اولین سالی است که در بخش انتظامات طرح اکرام رضوی، فعالیت دارد و از شروع طرح، هر روز به طور ثابت اینجا میآید. او یکی از چندین خادمی است که روزی 12000 نفر میهمان را میزبانی میکنند. درباره حسش میگوید: «حال و هوای حرم، جور دیگهایه این ایام. یه جور خاص و پر انرژی.»
میخندد و ادامه میدهد: «اصلا وقتی توی خونهام انگار خستهترم تا وقتی میام اینجا.» وقتی از نوع کارش میپرسم، جواب میدهد: «کارمون کار سختیه. مخصوصا بعد نماز مغرب و عشاء، باید مراقب باشیم خانومای باردار، پیرزنها، ویلچردارها، افرادی که کالسکه بچه دارن، بهشون آسیب نرسه و بتونیم همه زوار رو سر سفرهها هدایت کنیم.»
زن خادم جوان دیگری که چند قدمی ما ایستاده و با خوشرویی زن میانسالی را مامان جان خطاب میکند و مشغول راهنماییاش است، سوالم را این طور جواب میدهد: «سال پیش، 4روز توفیق خدمتگزاری به روزهدارهای سفره امام رضا(ع) رو داشتم و امسال از اول طرح، هر روز اینجام.
روزهایی که همهش برام خاطرهانگیز و شیرین بوده.» وقتی از این خادم خوشرو که هر روز زبان روزه از ساعت 4 تا 5/9 مشغول خدمتگزاری است، میخواهم خود را معرفی کند با لبخند میگوید: «چه فرقی میکنه اسمم چیه؟ بنویسین یک خدمتگزار کوچیک در بارگاه امام عظیمالشان.»
امام یتیمنوازان
به ستون تکیه داده و پایش را دراز کرده. آن طور که میگوید، معلول است و همسر ندارد.کارت دعوت را از بهزیستی گرفته و همراه پسر یتیمش به میهمانی امامش آمده است. وقتی میخواهم حس و حالش را برایم توصیف کند، میگوید: «باورم نمیشه امام رضا(ع) دعوتم کرده باشه و این همه سعادت داشته باشم.»
از او میخواهم حاجاتش را از امام رئوف برایم بگوید. زیر لب همراه با قطرههای اشک نجوا میکند: «سلامتی امام زمان، خوشبختی جوونا و یک خونه برای خودم که بتونم توش سفره حضرت رقیه(س) بندازم.»
الهام، 9 سال دارد. با مقنعه سفید مدرسه و مانتو شلوار بنفش لباس فرم، لبخند به لب، کنار مادربزرگش نشسته و هر لحظه آماده است برای خدمترسانی به دیگر زوار: «خانم! برم براتون مهر بیارم؟... خانم! کتاب دعا میخواین؟» وقتی میخواهم از میهمان شدنش بر سفره مهربانترین امامها بگوید، از خجالت سرخ میشود و لبش را میگزد. مادربزرگ به جای او جواب میدهد: «ما تحت پوشش کمیته امدادیم. الهام، یتیمه. پیش من و شوهرم زندگی میکنه.
از طرف کلاس قرآنی که توی کانون میره، دعوتش کردن. بچه ام کلی آیه قرآن حفظه. خدا حفظش کنه انشاءالله.» از الهام که روزهدار هم هست میپرسم اولین چیزی که موقع افطار از امام رضا(ع) میخواهد، چیست؟ زیرچشمی نگاهی به مادربزرگ میکند و میگوید: «مادر جون و بابابزرگم همیشه سالم باشن.»
چشمهای معصوم الهام و لبخند شکرگزار مادربزرگ را نگاه میکنم به یاد میآورم حرفهای مهدی عزیزیان؛ قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی را که اعلام کرده امسال چندین هزار ایتام به همراه خانوادههایشان میهمان خوان امام هشتم هستند.
سفرههایی از زمین تا آسمان
قرآنخوانی تمام شده و مداحی و سخنرانی هم به پایان رسیده است. خادمین ضیافت اکرام رضوی، مشغول مهیا کردن همه چیز هستند. یکی چراغهای سبز را یکی یکی بالای ورودیها روشن میکند و آن یکی، با گلاب پاش، میهمانان این خوان الهی را معطر میکند. این سو، میهمانان در انتظارند و آن سو خادمان، سفرههای آسمانی را به بهترین شکل آماده میکنند. یکی فلاسک میگذارد. دیگری آب معدنی و آن یکی کاسههای سوپی که همین الان با کامیونی قرمز از راه رسیده؛ داغ داغ. نوای آسمانی اذان تا بالای کاشیهای آبی و سفید صحن میپیچد و نمازگزاران در صفها میایستند.
چه دلنشین است این نماز بندگی در جوار مهربانترین بندگان خدا. لحظاتی بعد، روزهداران به سمت سفرهها هدایت میشوند. هر یک فنجانی چای، شربت و سوپ میخورند. شاید هم لقمهای نان و پنیر و خرما با سبزی تازه. ولی کسی دلش نمیآید به غذاهای داغ بستهبندی شدهاش دست بزند.
نه من، نه خانمی که با خواهرش از آزادشهر آمده و نه آن پیرزن نشسته در ویلچر. همه مثل هم، غذاها را برمیداریم تا به نیت تبرک برای عزیزانمان ببریم.
برای زن بارداری، پیر چشم انتظاری و یا شاید بیماری. از ورودی بار دیگر میگذرم. از کنار پوسترهایی که به خط خوش نوشته: «خاک پایتان توتیای چشممان... شهد شیرین زیارت گوارایتان... التماس دعا...»
قدمها را تند میکنم و در بین راه با جمعیت عظیم نمازگزارانی رو به رو میشوم که افطاریهای سبک خود را در صفوف نماز جماعت دریافت کردهاند و لبخندی شادمان بر لب دارند. لبخندی به نشانهی تشکر از آسمانیترین امامها و خادمینش که در این روزهای خوب خدا، الحق سنگ تمام گذاشتهاند.
منبع : http://news.aqr.ir/