
دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم
کبوترانه در این آستانه پر بزنم
به ناامیدی از این در نمی روم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم
خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم
سواد نامه ی من رنگ صبح خواهد داشت
شبی که بوسه بر این چشمه ی سحر بزنم
به یاد غربت تو عهد کرده ام با خود
که لاله باشم و صد داغ بر جگر بزنم
خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم
به من هر آنچه که بخشیده اند توفیق است
مباد آنکه دم از دولت هنر بزنم
اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم بازــ
خوشم که گاه گداری به باغ سر بزنم
اگر شمیمی از این بوستان به من رسد
معاشران به خدا تاج گل به سر بزنم
من آشنای همین درگهم خدا نکند
که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم
صفای تربیت باغبان، حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم
اگرچه غرق گناهم سفینه ام اینجاست
مراد و قبله ام اینجا مدینه ام اینجاست