
سعى کن، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آنها سخن بگوئى و معارف الهى را برای آنها بیان نمائی و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلى که نمى فهمند و درک نمى کنند، خوددارى کن.
|
آنگاه اجازه فرمود و اهالی بصره وارد شدند و بر علیه یونس، به سخن چینی و ناسزاگوئی آغاز کردند.
و در این بین حضرت رضا علیه السلام سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنی نمی فرمود و نیز عکس العملی ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظی از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید.
یونس با حالتی غمگین و چشمی گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:
یا ابن رسول الله! من فدایت گردم، با چنین افرادی من معاشرت دارم، در حالی که نمی دانستم درباره من چنین خواهند گفت و چنین نسبت هائی را به من می دهند.
امام رضا علیه السلام با ملاطفت، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای یونس! غمگین مباش، مردم هر چه می خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبت ها اهمیتی ندارد، زمانی که امام تو، از تو راضی و خوشنود باشد، هیچ جای نگرانی و ناراحتی وجود ندارد. ای یونس! سعی کن، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آنها سخن بگوئی و معارف الهی را برای آنها بیان نمائی و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلی که نمی فهمند و درک نمی کنند، خودداری کن.
ای یونس! هنگامی که تو دُرّ گرانبهائی را در دست خویش داری و مردم بگویند که سنگ یا کلوخی در دست تو است و یا آن که سنگی در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائی در دست داری، چنین گفتاری چه تأثیری در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت؟ و آیا از چنین افکار و گفتار مردم، سود و یا زیانی بر تو وارد می شود؟! یونس با فرمایشات حضرت آرامش یافت و اظهار داشت: خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیتی برایم ندارد. امام رضا علیه السلام مجددا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
چنانچه راه صحیح را شناخته، همچنین حقیقت را درک کرده باشى و نیز امامت از تو راضى باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیه، اعتقادات و افکار تو کمترین تأثیرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگویند.
|
ای یونس، بنابراین چنانچه راه صحیح را شناخته، همچنین حقیقت را درک کرده باشی و نیز امامت از تو راضی باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیه، اعتقادات و افکار تو کمترین تأثیری داشته باشد؛ مردم هر چه می خواهند، بگویند.[1]
مزد کارگر
سلیمان جعفری از یاران امام رضا علیه السلام می گوید:
برای برخی کارها خدمت امام بودم. چون کارم تمام شد خواستم مرخص شوم. امام فرمود: امشب نزد ما بمان. همراه امام به خانه ی او رفتم، هنگام غروب بود، غلامان حضرت مشغول بنّایی بودند. امام در میان آن ها غریبه ای دید، پرسید: این کیست؟
گفتند: به ما کمک می کند و به او چیزی خواهیم داد. فرمودند: مزدش را تعیین کرده اید؟ گفتند: نه هر چه بدهیم می پذیرد. امام برآشفت و خشمگین شد. من به حضرت عرض کردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نکنید... .
امام فرمودند: من بارها به اینها گفته ام که هیچ کس را برای کار نیاورید، مگر آن که قبلاً مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد کار می کند، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز هم گمان می کند مزدش را کم داده ای. ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی هرچند کم و ناچیز باشد، می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود.[2]
پی نوشت ها: