حالا که دلم گرفته و می نشینم گوشه از صحن انقلاب رو به آن گنبد طلایی و با تو- ای امام مهربان- حرف می زنم، دوباره انتظار دارم بانگ اذان یا صدای سازهای نقاره خانه بلند شود و آرامم کند. با آن نوای آشنا هم اشک می ریزم ولی چه اشکی؛ زمین تا آسمان با اشکی که از غم فرو بریزد فرق دارد. اما امروز برخلاف همیشه حرم آواز غمین سر می دهد. گلدسته ها به حرف می آیند انگار و حنجره های گرفته ای شروع به خواندن می کنند و به غم انگیزی دلم دامن می زنند:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است...
با هر بیت انگار گرد سیاه رنگی روی سر زائران پاشیده می شود. چند نفری را می بینم که بغض شان می ترکد.
کبوترها طاقت نمی آورند. می پرند. اوج می گیرند. نمی دانم شاید اینطوری آرام شوند.
صدای آب که از فواره توی حوض ها می چکد برای چند ثانیه قطع می شود. نفس آب بند می آید انگار. سکوت می کند.
بانگ صلات در حرم می پیچد.
پرچم سیاه بر فراز گنبد حرم امام رضا(ع) در اهتزاز است. آرام در باد.
صدای خادم ها عبور می کند و جایی در ثانیه های گذشته از عمر زمین ثبت می شود. امسال هم این همآوازی به گذشته ملحق میشود. جایی در حافظه تاریخ. 1400 سال پیش که در چنین روزهایی آن حادثه رخ داد. حادثهای تلخ و تکرارناشدنی...
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد ز حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
متن: مرضیه ناظری
منبع : http://photo.aqr.ir/