بوته ای بی اختیارم در بیابان رضا
عاشقی بی بندو بارم در خیابان رضا
می شوم آهو كه شاید سر به زانویش نهم
وای اگر دستم رسد روزی با دامان رضا
چشم و دل هر دو به پابوس خیالش رفته اند
بی دل و بی دیده گردم در خراسان رضا
یك نظر از آهوی چشمش كفایت می كند
تا به آزادی رسم با تیر مژگان رضا
نكته ی میگفت در گوش ملك پیك سروش
گر خراسان میرود جان من و جان رضا
چون به حاجت می رساند دردمند خسته را
من تمارض می كنم با عشق درمان رضا
ابر رقصید و خدا خندید و ایمان تازه گشت
حلقه زد اشك طرب در چشم باران رضا
اینكه میچرخد زمین جادوی این منظومه نیست
عالمی حیران شد از عشق مریدان رضا
عاشق دلداده را با شهد آزادی چه كار
ای خوشا حكم ابد ما را به زندان رضا
از جوارش آهوی جانم نمی گیرد كنار
شور شیرین است در او از نمكدان رضا
تاك ،چون مانند گندم میوه ی ممنوعه نیست
خود بهشتی می شود از كام و دندان رضا
زخم عاشق با مسكن ها نگیرد التیام
مرهمی می خواهد از داروی دكان رضا
جان نباشد تحفه ای در خور كه تقدیمش كنم
می كشم خورشید را هر شب به قربان رضا
كامران آوخ كیسمی