آب و جارو می کنم با اشک این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیرانند پشت "لااله"
درخــراسان تـــو می بینند "الّاالله را"
این تجلی گاه سلطان ازل ، این کوه نور
برده است از یــادها الـــماس نادرشاه را
بازبان بی زبـــانی بـــشنو از نــــقّاره ها
"وال من والاه " را و "عاد من عا داه را"
ای خراسانی ترین خورشید روشن کن مرا
ما که می دانی نــمی دانیم راه و چـــاه را
من زیارتنامه خواندم ،شعرهایم مانده است
وقـــت داری تــــا بخوانم چند دفـــتر آه را؟
بیـــــت هایم خــــانه بردوشند مانند خــــودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
می کِشی از هرطرف هر بی پناهی را به توس
بــــچه آهـــو کـــرده ای انـــــگار خـــلق الله را
شعر من با دوستت دارم به پایان می رسد
کاش می دادی جواب این جمله ی کوتاه را
شعر از عباس_شاه_زیدی