
دعوتنامهها را که دم آپارتمان آوردند، ننه بلقیس در را باز کرده بود. با دیدن خادمان حرم، بغضش همانجا ترکیده بود. جلوی چشم همسایهها گریه میکرد و رضاجان رضاجان میگفت. شاید دلش هوایی حرم شده بود. شاید هم هوایی رضایش که سالها قبل او را از امام گرفته بود.
17 سال قبل از شهادت. ننه بلقیس آنقدر گریه کرده بود که همسایهها به خانهاش برده بودندش تا با شستن سر و صورت، حالش جا بیاید. اینها را مامان تعریف کرد. همان موقع که با کارتها بالا آمد. حال خودش هم چیزی کم از پیرزن نداشت. با صورت سرخ و چشمهای نمناک، دائم شکر میگفت که بالاخره به لیاقت همسایگی امامش رسیده و میهمان ضیافتش شده است.
روز دعوت، همهی همسایهها بودند. من و بابا. سمیه و مامان. ننه بلقیس با دختر و نوههایش. صابر مکانیک با خانوادهاش. آقای حقانی با خانواده برادرش که از تهران آمده بودند. سه ماشینه سمت حرم حرکت کردیم. ننه بلقیس مدام دلشوره داشت مبادا دیر برسیم. راهمان ندهند. درها بسته شود و...
آن شب سر سفرهی امام رضا(ع)، خوشمزهترین افطاری عمرمان را خوردیم. نشستن زیر آسمان حرم و افطار کردن با خوراکیهای متبرک، راستی که خوب بود. گوشهی دنجی را انتخاب کرده بودیم و از حرفهای صابر مکانیک، میخندیدم. بابا ولی توی حال خودش سوپش را آرام میخورد. میدانستم دلش نمیآید به غذای گرمش دست بزند. آن را برای شفای عمو میبرد. من، محو تماشای جمعیتی بودم که انتهایش دیده نمیشد. حتی آن دورترها. به ننه بلقیس فکر میکردم که حتما امشب باز خواب رضایش را میدید. رضایی که همیشه موقع اتفاقهای خوب، پیدایش میشد. چقدر دوست داشتم فقط یک کم مثل رضا شوم. کاش این اتفاق میافتاد. همین امسال. در این روزهای خوب رمضان و سر این سفرهی الهی.
عکس: محمد جواد مشهدی
متن: هدیه سادات میرمرتضوی
    
آن شب سر سفرهی امام رضا(ع)، خوشمزهترین افطاری عمرمان را خوردیم. نشستن زیر آسمان حرم و افطار کردن با خوراکیهای متبرک، راستی که خوب بود. گوشهی دنجی را انتخاب کرده بودیم و از حرفهای صابر مکانیک، میخندیدم. بابا ولی توی حال خودش سوپش را آرام میخورد. میدانستم دلش نمیآید به غذای گرمش دست بزند. آن را برای شفای عمو میبرد. من، محو تماشای جمعیتی بودم که انتهایش دیده نمیشد. حتی آن دورترها. به ننه بلقیس فکر میکردم که حتما امشب باز خواب رضایش را میدید. رضایی که همیشه موقع اتفاقهای خوب، پیدایش میشد. چقدر دوست داشتم فقط یک کم مثل رضا شوم. کاش این اتفاق میافتاد. همین امسال. در این روزهای خوب رمضان و سر این سفرهی الهی.
عکس: محمد جواد مشهدی
متن: هدیه سادات میرمرتضوی













