پایِ نیت آمد و شوقی به ایوانِطلا
هم رزروِ یک بلیط و چندشبی زائرسرا
کوپهٔآخر کنارِ پنجره لحظه شمار
دیدنِ عکسِحرم کرده دلم را بس خمار
چشم را میبندم و در خواب نازی میروم
در خیالم با کبوترها به بازی میروم
ناگهان بوقِقطار و یک صدایِ بی حدی
پاشو ای بندهخدا!حالا تو شهرِ مشهدی
این کلام و دیدنِ مشهد دلم را بس ربود
تا سوارِ تاکسیِ مرقد شدن آسان نبود
ناگهان دیدم که گنبد خودنمایی میکند
چشم بچرخاندم خیالش هم هوایی میکند
چند قدم مانده به دربش تا کمر خم میشوم
السلام و یارضا گویان پُر از دَم میشوم
واردِ صحنِمطهر با غمِ دل میشوم
اشکریزان در طوافِ کعبهات ول میشوم
دستِنوکر سمتِ آن قبر و مقامت میرود
این کبوتر دائما بر رویِ بامت میرود
اینکهشعراستومنمجاماندهازصحنوسرات
تو بِبَر جان را به مشهد،من فدایِ نوکرات
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا