مردها را آوردند و همهجا عطر بهار گرفت. شقایقهای به جا مانده از دشت شهادت، نشسته در صندلیهای چرخدار آمدند و سبدسبد دور میزها آرام گرفتند. گلهای بالای ضریح را که به اتاق آوردند فضا آغشته از عطر بهشت شد و گلبانگ صلوات همهجا پیچید.
گلها را آوردند و مقابل گلها نشاندند. زرد در سرخ، سرخ در زرد. همهجا گلاندر گل شد. گلها را آوردند تا مردها، آنها را در اولین روز خدمتگزاری از شاخ و برگ جدا کنند و به دستان عاشق زائرین برسانند. شاخه گلهای صحرای حماسه، دستهدسته دور گلهای بالای مضجع شریف پیچیدند و آنها را پرپر کردند و در همان حال، بر گلبرگهایشان شبنم نشست با یاد گلهایی که در تندباد جنگ، شاخههای نازکشان شکست و با خاطرهی گلهای پژمردهای که سالها در حسرت حضور در بوستان امام هشتم ماندند و یک روز برای همیشه در باد گم شدند. همان همرزمان و جانبازانی که آرزوی خادمی بارگاه امام مهربان را طی این سالها با خود به بهشت برین بردند. حالا این گلهای خوشبو، این یاسها و سوسنهای زیبا، دستهای کوچک از آن دشت پرگل بودند که پس از سالها عطش، با خدمتگزاری در بهشت هشتم، سیراب و شاداب میشدند. بالاخره ساعت دلدادگی به سر آمد و نوبت خادمی به پایان رسید. گلها دستهدسته در سبدها ریخته شدند تا از طریق طرح "شمیم رضوان" به دستان زائرین عاشق برسند و گلهای باغ ایثار، صف به صف حریم حضرت دوست را ترک کردند تا خاطرهی اولین روز خدمت خود را جاودانه سازند. تا ابد.
متن: هدیه سادات میرمرتضوی
عکس: حمید فرشباف