
دوست دارم یک روز "امام رضا" پشتِ در باشد!!
در را بکوبد !!
تَق تَق تَق ... و من در بگشایم..
بیاید بنشیند روبروی من و من زانو بزنم مقابلش !
بگویم و بشنود ! بگوید و بشنوم !
آهِ دوری و فراقش را بکشم و او دلش حالی به حالی شود !
لبخند بزند و من مست و خراب و دیوانه شوم !
دلم میخواهد یک روز آقا را ببینم که پشتِ در منتظر است..
در را بکوبد ! تَق تَق تَق ...
و من در بگشایم به نور..
تا روشن شود خانهٔ دلم !
دلی که هنوز در جستجوی یک لحظهٔ عاشقی مانده است..
وقتی که اینها را می نوشتم فکر کنم "امام رضا" پشتِ در بودُ همهٔ اینها را شنید !
آخر میدانی ؟؟؟
احساس میکنم کسی آمده است نشسته روبرویم و مرا نگاه میکند !
شاید باید بروم در را باز کنم !!
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
کلمات کلیدی :













