میگویند آلزایمر دارم. خیابانها و کوچهها را فراموش میکنم، گاهی اصلا نمیدانم کجا هستم. چند وقت پیش، قبل از اذان نوای ربّنا ربّنا در محله ما پیچید. بیهوا گفتم: «ماه رمضان آمد...» چادر به سر کردم. از پسرم خواستم مرا با خود ببرد. گفت: «کجا؟» گفتم: «پابوس آقا.
ماه رمضان است و باید به امام رضا(ع) تبریک بگویم. از قدیم با حضرت عهد و پیمان بستم تا در 30 روز ماه رمضان در بارگاهش قرآن را ختم کنم.» همین طور که پسرم در چشمانم زل زده بود، پرسید: «از کجا فهمیدی ماه رمضان آغاز شده؟» گفتم: «مادرجان، شنیدن صدای پای ماه رمضان،عقل سر نمیخواهد، چشم دل میخواهد.» بوسهای بر پیشانیام زد و به سمت حرم راه افتادیم. مثل هر سال در حرم، بساط عاشقی با معبود و قرآن خواندن عشاق پهن بود. پسرم بدون اینکه تأکید کند که چه وقت و کجا دنبالم میآید، خداحافظی کرد و رفت. او میداند وقتی کنار آقا امام رضا(ع) هستم، هوش و حواسم سر جایش است، چه برسد به ماه رمضان و ختم قرآن در جوار آقا که هر مجنون و هر گمراه را درمان میکند. قرآن را با صدای دلنشین قاری میشنیدم و خط میبردم. چقدر دلنشین است جاری شدن کلام خدا در آسمان خانه آقا امام رضا علیه السلام در ماه نیک و پربرکت رمضان. وقتی قرآن تمام شد، دستهایم را بر روی ویلچر گذاشتم وآرام به سمت گنبد طلا رفتم. چه نور خیرهکنندهای دارد، چه صحن با صفایی، چه کبوتران عاشقی که از اطراف گنبد طلا کنار نمیروند و دل از آقا نمیکنند. کبوتران حق دارند، دل کندن از آقا دل میخواهد که هیچ دلی طاقت دل کندن از او را ندارد. از آقا برای اینکه باز هم ماه رمضان مرا به مراسم قرآنخوانی حرم دعوت کرد، تشکر کردم. میهمان خانه آقا شدن در ماه میهمانی خدا، نژاد و رنگ، غنی و فقیر نمیشناسد، هرکس عاشق باشد دعوت میشود.
متن:وحدانه آخوند شریف