گفتوگو با پهلوان جابر صادقزاده؛ خادم کوی امام رضا(ع)،
شاید برای همه پهلوان و محبوب باشد، اما خودش را پهلوان نمیداند. پهلوان زندگیش مردی است از تبار باران؛ پاک و بی آلایش که در قطعهای از بهشت آرمیده است! دلش می خواهد نگاه هر شبش با ستاره های حرم گرده بخورد. با عطر خوش عود و عنبر، سرمست شود و دل پر از آشوبش با صلوات خاصه و کرنای نقاره خانه آرام گیرد.
او قهرمان در سه رشته مختلف کشتی آزاد، پهلوانی و ساحلی است و در این مورد رکورددار است. افتخارات جهانی و کشوری اش بر کسی پوشیده نیست، اما از نظر خودش بزرگترین و مهمترین افتخارش؛ خدمت به زائران حرم امام رضا(ع) است. او کسی نیست جز پهلوان جابر صادق زاده، معروف به «پهلوان نمازی» کشور که چهار بار موفق به دریافت بازوبند پهلوانی کشور شده است. در سال گذشته، یکی از بازوبندهایش را به آستان قدس اهدا کرده است و امسال هم قصد دارد طی مراسمی، بازوبند پهلوانی را که در سال 96 کسب کرده به موزه آقای مهربانی اهدا کند. همین بهانهای شد تا با پهلوان اول کشور که خادم الرضا(ع) است گفت و گوی خودمانی داشته باشیم تا از خدمت در حرم آقای غریب نوازمان بگوید.
• اولین باری را که به زیارت حرم امام رضا(ع) مشرف شدید، به خاطر میآورید؟
کودکی بیش نبودم. همیشه تصور غریبی از مشهد داشتم. لرزیدن صدای پدر با شنیدن نام آقا و جاری شدن نم اشکی از گوشه چشمان مادر مرا غرق در افکار می کرد که این آقا کیست که عالم همه دیوانه و بیقرار او هستند؟! بار سفر بستیم و راهی سفری چندین ساعته شدیم. از شهر محل زندگی ام، یعنی قائمشهر تا مشهد را می بایست با ماشین می رفتیم. سختی راه سفر، به تن کودکی مانند من که کوچکترین در خانواده بودم و همیشه مورد توجه، بسیار دشوار بود. در دلم غوغایی برپا بود. با وجود تمام مصائب، پر از شور و حال بودم. دلم می خواست زودتر به حرم برسیم. بعد از رسیدن به حرم گستاخی کبوتران سرشار از عشق حضور بر بالای گنبد طلا، مرا مبهوت خود کرده بود. خوب به خاطر میآورم، چه حس قشنگی در آن لحظه تجربه کردم. بعد از وضو به همراه پدر وارد حرم شدم. تمام بدنم کرخت شده بود و یارای حرکت نداشتم. دستان کوچکم را به حالت قنوت بالا بردم و با همان زبان کودکانهام، در بارگاه مقدس سلطان خراسان، حاجتهای قلبی ام را مطرح کردم. چه حس زیبایی بود! مانند یک پر سبک شده بودم! گویا تمام رنج های سفر، به یکباره از تن رنجورم رخت بسته بود. حس خوبی که هنوز هم از یادآوری آن لذت می برم و هیچ وقت آنرا فراموش نمی کنم.
• از چه زمانی دلتان می خواست به عنوان خادم امام رئوف، در حرم خدمت کنید؟
از همان اولین باری که به زیارت رفتم، دلم می خواست مانند خادمان حرم باشم و به زائران خدمت می کنم. هر چقدر که بزرگتر می شدم این رویا، رنگ و بوی دیگری به خود می گرفت و بیشتر از همیشه، ذهنم را درگیر خود می کرد. ارادت عجیبی به آقا امام رضا(ع) دارم. عشق به او باعث شده بود تا در دلم همیشه چنین آروزیی داشته باشم. ناگفته نماند که رسیدن به چنین آروزیی را از محالات می دانستم. هیچوقت در افکارم نمی گنجید که بتوانم روزی لباس مقدس خدام حرم را بر تن کنم و به خدمت در این بارگاه معنوی مشغول شوم.
• چطور این اتفاق برایتان رقم خورد؟
خادم شدن من داستان زیبایی دارد. سال 95 بود. قرار بود برای مسابقات پهلوانی کشور به مشهد بیایم. قبل از حرکت، در دلم حس عجیبی داشتم. در خلوت خودم با آقای خودم درددل کردم و گفتم: «یا امام رضا(ع)، اگر امسال بتوانم برای بار سوم، بازوبند پهلوانی کشور را بگیرم، دیگر این بازوبند را به خانه نمی آورم و به حرم شما هدیه می دهم.» به مشهد آمدم و مثل همیشه اول به زیارت رفتم. نمی دانم چرا با وجود اینکه دلم قرص بود، استرس عجیبی داشتم!؟ می دانستم آقا نگاه ویژه ای به من دارد. با این حال قبل از شروع مسابقه، باز هم به حرم رفتم. دعا کردم و بار دیگر خواسته ام را مطرح کردم. وقتی به سالن مسابقات رفتم، احساس سبکی خاصی داشتم. در زمان قرعهکشی، قرعه هشت به نامم افتاد! به خودم گفتم این یک نشانه است! معتقدم قبل از هر اتفاقی، یک نشانه ای پدیدار می شود. با شماره هشت، مطمئن شدم آقا، حواسش به من هست. دلم قرص شد.
کشتی گرفتم و یکایک حریفان را شکست دادم. فینال جنجالی داشتم. تمام فیلم های آن مسابقه و مستندات موجود است. در همان دقایق اول با فنی که زده بودم، حریف را بردم، اما با وجود تمام مستندات، داور فن را قبول نکرد. نمی دانم با این که حق با من بود و در لحظاتی که فشار عصبی و ضربان قلب بالایی داشتم، سکوت کرده و خودم را کنترل کردم و اعتراضی نکردم. کشتی را ادامه دادم. بعد از چند ثانیه، لطف خدا و امام رضا(ع) شامل حالم شد. مسابقه را بردم و برای سومین بار متوالی، پهلوان اول کشور شدم. بعد از اتمام کشتی، مانند رسم گذشتگان به نماز ایستادم تا نماز شکر را روی تشک کشتی بخوانم، در همان لحظه صدای صلوات خاصه امام رضا(ع) فضای سالن را پر کرده بود. با شنیدن این صدا، یاد نجواهایم با امام غریب افتادم و بی اختیار با صدای بلند گریه کردم! مثل ابر بهاری اشک می ریختم و به خاطر غریب نوازی آقا در دلم شکرگذار بودم. کسی نمی توانست آرامم کند. بلافاصله بعد از نماز و بستن بازوبند پهلوانی به حرم رفتم و با خودم خلوت کردم.
• به عهدتان وفا کردید؟
بله، موضوع اهدای بازوبند پهلوانی را با آقای خادم مطرح کردم و با پیگیری قرار بر آن شد تا در طی مراسمی بازوبند را اهدا کنم. در روز افتتاحیه ورزشگاه امام رضا(ع) با تولیت آستان قدس رضوی دیداری داشتم ودر همان مراسم بازوبندم را به تولیت محترم آستان قدس اهدا کردم. بهترین فرصت بود تا رویای چندین و چند ساله ام رنگ واقعیت به خود گیرد، برای همین در نامه ای سرگشاده درخواستم را مبنی بر خادم الرضا(ع) بودن مطرح کردم. به آقای رئیسی گفتم. لطف خدا و آقا علی بن موسی الرضا(ع) در همان لحظات شامل حالم شد و آقای رئیسی برادری کردند و در همان جا، پشت تریبون با درخواستم موافقت کردند. سراز پا نمی شناختم و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.
• بعد از موافقت با درخواستتان، اولین بار چه زمانی لباس مقدس خدمت بر تن کردید؟
وقتی برای اولین بار لباس خادمی را برتن کردم، روی زمین راه نمی رفتم گویا روی ابرها سیر می کردم. آنقدر خوشحال بودم که زبانم از توصیف آن حس و حال، قاصر و ناتوان است. محل خدمتم در صحن انقلاب و کنار پنجره فولاد تعیین شده بود. از شش صبح امروز تا شش صبح فردا و برای یک شیفت کامل خدمت کردم. لحظات معنوی خاصی را تجربه کردم. صدای سلام و صلوات دلنشین بود. صدای مردم از جنس خاک نبود، ماورایی بود. مثل حریر نرمی که گوش هر رهگذری را قرین آرامش می کرد. دیدن شور و حال زائران حرم باعث شده بود تا احساس کنم خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم.
• پوشیدن این لباس چه قدر در رفتار و اخلاقتان تاثیرگذار است؟
لباس خادم الرضا(ع)، لباس مقدسی است که قسمت هر کسی نمی شود. خیلی از مردم آرزو دارند در حرم امام غریب، چنین لباسی بر تن کنند و مشغول خدمت به زوار شوند. همین باعث شده تا در تمام رفتارهایم تجدید نظر کنم و سنجیده تر و بسیار رئوف تر از قبل عمل کنم؛ حتی در لحن صدا و حرف زدن!
• فکر میکنید در زندگیتان چه کار مثبتی انجام دادید که نگاه امام رضا(ع) شامل حالتان شد؟
به نظرم همه چیز به دل انسان ها بر میگردد. معتقدم خداوند و ائمه اطهار(ع) از باطن و خواسته دل انسانها آگاهند و هر لطفی که می کنند به خاطر دلهای افراد است. شاید آدم خوبی نباشم. شاید بنده شکرگذاری نباشم، اما دلی بی کینه دارم و همیشه سعی کردم در برابر لطفی که خداوند به من داشته، پهلوان به تمام معنا باشم و به داد دل مردم مستمند برسم. واقعا نمی دانم چه کاری انجام دادم که نگاه خدا و امام غریبم شامل حالم شده است. باعث افتخار من است که در بارگاه ملکوتی امام خدمت می کنم. امیدوارم لایق این نگاه باشم و بتوانم سال ها در آستان قدس رضوی خدمت کنم.
• هر چند وقت یکبار برای خدمت به حرم می روید؟
زمان مشخصی ندارم. هر زمانی که به مشهد مقدس بروم، می توانم لباس بپوشم و خدمت کنم.
• وقتی مردم پهلوان کشور را در حال خدمت به زائران امام هشتم(ع) میبینند، چه عکس العملی نشان میدهند؟
مردم ما علاقه زیادی به کشتی و پهلوانان خودشان دارند. وقتی من را در حال خدمت در حرم رضوی می بینند، متعجب می شوند و می پرسند: «اینجا چیکار می کنی؟ چه سعادتی داری!» همه آنها به گرمی با من برخورد می کنند و التماس دعا دارند. همین التماس دعا باعث می شود تا احساس شرمندگی کنم. بیشتر از قبل مراقب رفتارم باشم و سعی کنم یک پهلوان به تمام معنا باشم.
• چه خواستهای از امام رضا(ع) دارید؟
بعد از اینکه لباس مقدس خادمی را برتن کردم، دیگر چیزی از ثامن الحجج(ع) نخواستم! همیشه عاقبت به خیری جوان ها و بهبود وضعیت معیشتی مردم را از آقا خواسته ام. به چشم دیده ام خیلی از مردم ما نمی توانند یک وعده غذای گرم در طول هفته بخورند. حتی خیلی ها جای خواب ندارند. خوابیدن در حرم ممنوع است، اما کار بسیار قشنگی که در حرم به چشم دیدم این بود که هر شب از ساعت نه شب به افراد بی پناه، پتو و بالش داده میشود تا در رواق دارالحجه به استراحت بپردازند. البته کار دیگری هم در این خصوص انجام میگیرد و آن این است که شبها خادمان با ماشین های گشت سیار، اطراف خیابان های حرم دور میزنند تا اگر مسافر در راه مانده ای دیدند یا اینکه خانواده ای را در ماشین یا زیر چادر دیدند به حسینیه منتقل کرده و به آنها جای خواب دهند. صبح هم بعد از صرف صبحانه آنها را راهی میکنند. امیدوارم این فرهنگ در همه کشور جا بیفتد و هیچ هموطن یا غریبی، شب را در خیابان به صبح نرساند!
• دلنوشته ای برای امام غریب ....
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)....
آقای غریبم؛ در هیاهوی زندگیم دریافتم چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت، درحالی که گویی ایستاده ام....
چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد، درحالی که قصه ای کودکانه بیش نبود....
کسی هست که اگر بخواهد «می شود» و اگر نخواهد «نمی شود»
به همین سادگی.....
کاش برای همیشه پابوس و خادم درگاهت باشم...
آن زمان است که نه می دوم و نه غصه می خورم...
«التماس دعا»
تهیه و تنظیم: آزاده بهرامی
منبع : https://news.aqr.ir/